وه چه بیگانه گذشتی نه کلامی نه سلامی

شاعر: محمدرضا شفیعی کدکنی

07 تیر 1391 | 21917 | 6
وه چه بیگانه گذشتی نه کلامی نه سلامی
نه نگاهی به نویدی نه امیدی به پیامی

رفتی آن گونه که نشناختم از فرط لطافت
کاین تویی یا که خیال است، از این هر دو کدامی؟

روزگاری شد و گفتم که شد آن مستیِ دیرین
باز دیدم که همان باده ی جامی و مدامی

همه شوری و نشاطی، همه عشقی و امیدی
همه سِحری و فسونی، همه نازی و خرامی

آفتابِ منی افسوس که گرمی دِه غیری!
بامدادِ منی ای وای که روشنگرِ شامی!

خفته بودم که خیالِ تو، به دیدارِ من آمد
کاش آن دولتِ بیدارِ مرا بود دوامی!

محمدرضا شفیعی کدکنی

  • متولد:
  • محل تولد: کدکن روستایی بین نیشابور و تربت حیدریه
امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: 4.27 با 125 رای


نظرات

محمد موذن
11 آبان 1403 08:12 ق.ظ
بسیار زیبا استاد بزرگوار
خیلی تاثیر گذاره

بانو
14 مرداد 1402 07:24 ب.ظ
وه عجب شعری سرودی
فتبارک فتبارک🤝🌼

نجوا
16 خرداد 1402 03:14 ب.ظ
عالی بود با روح و روان آدم بازی میکنه

ستایش
23 مهر 1401 07:20 ق.ظ
عالی بود هربار خوندنش تازگی داره واقعا با روح و روان آدم بازی میکنه بس که تاثیرگذاره🥺💔

سعید
14 بهمن 1400 10:03 ق.ظ
وجود وطبع روان و بی نظیر و پر خیر استاد عزیز دکتر شفیعی کدکنی مانا باد .

فاطمه رمضانی
26 دی 1399 10:02 ق.ظ
سلام از خواندن زیبای شما لذت بردم
قلمی روان وبیانی شیوا دارید