آمد نگار من که به مکتب نرفته بود
شاعر: مهدی جهاندار
۲۴ تیر ۱۳۹۸ |
۱۳۳۷ |
۰
نزدیک صبح بود ولی شب نرفته بود
مستی هنوز از سر یارب نرفته بود
می سوختم در آتش و از درد انتظار
تبّت یدا ابی لهبٍ، تب نرفته بود
گفتم که ذکر یارب خود را عوض کنم
از خاطرم تمامی مطلب نرفته بود
ایاک نعبد آمد و ایاک نستعین
اما خطاب رو به مخاطب نرفته بود
دستی نوشت نام تو را نون و القلم
حتی قلم به سوی مرکب نرفته بود
نام تو با پیامبران نسبتی نداشت
گویی به بندگان مقرب نرفته بود
ناگه ستاره ای بدرخشید و ماه شد
مستی هنوز از سر یارب نرفته بود
آمد بهار من که قرار از دلم ربود
آمد نگار من که به مکتب نرفته بود
فالی زدم به خواجه و خواب از سرم پرید
نزدیک صبح بود ولی شب نرفته بود