زبان به واژه شدن بیش از این نمی چرخید

شاعر: ناصر فیض

18 تیر 1391 | 2634 | 0
میان آن همه چشمی که داشت می چرخید
یکی، دو چشم سیاهش فقط مرا می دید

نگاه کردم، آتش...ولی چرا در من؟!
اگر چه سنگ نبودم هنوز بی تردید

نگاه کردم، چشمم شبیه او شده بود
دو تکّه سنگ که یخ بسته و نمی چرخید

دوباره خواندم از آن شعرها که او می خواست
ولی صدای من آشفته بود و می لرزید

نگاه کردم و دیدم، دو شب، دو دریا شب
شگفت گونه میان طلسمی از خورشید

دوباره خواندم از آنها که او...ولی دیگر
نه من، نه او، کسی آن لحظه را نمی فهمید

-صدای گرم شما، شعرتان چه زیبا بود!
-اگر نگاه شما این طرف نمی تابید!؟

تمام حرف من و او همین دو مصرع بود
زبان به واژه شدن بیش از این نمی چرخید

غروب می شد و یک زن به خانه بر می گشت
غروب می شد و یک بغض داشت می ترکید

غروب می شد و مردی شکسته تر می خواند
غروب می شد و باران هنوز می بارید...

ناصر فیض

امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: 3.5 با 4 رای


نظرات

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.