من رفتني شدم؛ تو زبان باز كردهاي!
شاعر: نجمه زارع
۱۷ فروردین ۱۳۹۱ |
۴۹۹۸ |
۰
ساعت دوِ شب است كه با چشم بي رمق
چيزي نشستهام بنويسم بر اين ورق
چيزي كه سالهاست تو آن را نگفتهاي
جز با زبان شاخه گل و جلد زرورق
هر وقت حرف ميزدي و سرخ ميشدي...
هر وقت مينشست به پيشانيات عرق...
من با زبان شاعريام حرف ميزنم
با اين رديف و قافيههاي اجق وجق
اين بار از زبان غزل كاش بشنوي
ديگر دلم به اين همه غم نيست مستحق
من رفتني شدم؛ تو زبان باز كردهاي!
آن هم فقط همين كه: برو، در پناه حق!