در انتظار سواري كه مي رسد از راه
شاعر: مریم سقلاطونی
۱۰ آذر ۱۳۹۱ |
۱۵۸۶ |
۱
زمين تشنه و تن پوش تيره تنها تو
هزار قافله...در اوج بي كسي ها تو
پرنده...سنگ...درختان به سينه مي كوبند
دوباره دسته اي از كوچه رد شد اما تو...
غروب شام غريبان و كوچه تاريك است
خدا به خير كند مرد! صبح فردا تو...
چگونه مي گذري از گناه اين مردم
گناه مردم بي رحم كوفه آيا تو؟!
صداي شيونی از زينبيه مي آيد
به داغ بي كسي انداختي جهان را تو
تويي كه زمزمه ات كوه را پراكنده است
كنار آمده اي با تمام غم ها تو
زني شكسته دل و رد سرخي از خورشيد
كه تكيه داده به ديوار تكيه ها با تو
در انتظار سواري كه مي رسد از راه
ميان دسته ی زنجير زن تويي...ها...تو