سوختم از تشنگی اي کاش باران می گرفت ...

شاعر: محمد سلمانی

01 دی 1391 | 3006 | 0
سوختم از تشنگی اي کاش باران می گرفت
در من این احساس بارآور شدن جان می گرفت

می وزید از سمت گیسوی پریشانت نسیم
بی سر و سامانیم آنگاه سامان می گرفت

دست من چنگ توسل می شد و با زلف تو
درد خود را مو به مو می گفت و درمان می گرفت

کاش می آمد دلم از مکتب چشمان تو
درس حكمت،‌ درس عفت، درس عرفان مي گرفت

كاشكي اين دست هاي خالي از احساس من
از بهشتت بوي گندم، ‌بوي عصيان مي گرفت

كاش نوحي،‌ ناخدايي ناگهان سر مي رسيد
جان مغروق مرا از دست طوفان مي گرفت

گر نبود اين عشق، اين انگيزه ي دلبستگي
زندگاني از همان آغاز پايان مي گرفت !!

محمد سلمانی

  • متولد:
  • محل تولد:
امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: 4.09 با 11 رای


نظرات

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.