سر هرجاده منم، چشم به راهي که تويي
شب و روزم شده چشمان سياهي که تويي
بندبازي وسط معرکه ام، واي اگر
روي دوشم بنشيند پر کاهي که تويي!
زير پايم پلي از موست، ولي زل زده ام
بين چشمان تماشا به نگاهي که تويي
کور کرده ست مرا عشق و سر راهم باز
باز کرده ست دهان حلقه ي چاهي که تويي
...
نيست کم وسوسه اي سيب بهشت، اما من
دستم آغشته به نارنج گناهي که تويي!