لب تشنه خوابيدند پاي حوض گلدان ها
شايد تو برگشتي و برگشتند باران ها
شايد تو برگشتي و شهريور خنک تر شد
دنيا کمي آرام شد، خوابيد توفان ها
شايد تو برگشتي و مثل صبح روز عيد
پر کرد ذهنِ خانه را تبريکِ مهمان ها
آن وقت دورِ سفره مي گويند و مي خندند
بشقاب ها، چنگال و قاشق ها، نمکدان ها
آن وقت عطر چاي لاهيجان و ليمو ترش...
آن وقت رفت و آمدِ شيرينِ قندان ها...
::
تو نيستي و استکان ها نيز خاموشند
اي کاش بودي تا تمام روز فنجان ها...