من مريدم
مريد کسي که
منبرش بر درختان توت است
حرفهايش همه از سکوت است
وعظ او
رنج ما از هبوط است
باز ارديبهشت است
مرشدم رفت در خانقاه
رفت و در را به روي خودش بست
خرقه مي دوزد آنجا
با نخِ قبض و با سوزنِ بسط
مي تند درد را
در خودش چله چله
مي رود تا ملاقات او
پله پله
پير من
خانقاهش
پيله اي در هم است
نام او
کرم ابريشم است
کرم ابريشم من
صوفي اهل حال است
خرقه ی او دو بال است
باز ارديبهشت است
باز گلها
در سماع و مناجات
باز قصه اي از کرامات
شيخ پروانه پر زد
پيله اش شد خرابات