با دوست حرف زد به زبان گلوله ها
شاعر: عباس احمدی
۰۷ اردیبهشت ۱۳۹۱ |
۱۶۸۵ |
۰
مهمان آشنا و جوانِ گلوله ها
مأوا گرفت در هیجان گلوله ها
گمنام بود و از همه ی نام ها فقط
بر سینه داشت نام و نشان گلوله ها
او زنده بود اگر چه در آن موسم جنون
با مرگ شد گشوده دهان گلوله ها
از بس که سینه را سپر زخم کرده بود
دیگر بریده بود امان گلوله ها
مفهوم عشق چیست؟ بهشت خدا کجاست؟
لبخند زد و گفت: میان گلوله ها
حس کرد با تمام تنش لذتی که داشت
رقص و سماع در فوران گلوله ها
مهتاب طرح تازه ای از خون به جا گذاشت
بر جاده های گرم جهان گلوله ها
با لهجه ی صمیمی اش ایثار را سرود
با دوست حرف زد به زبان گلوله ها
آن شب قلم به دست شهادت سپرد و گفت:
بنویس جان لاله و جان گلوله ها