دل بماند، از تو، حتي ذهن مغشوشم پر است
بار عشقت سخت سنگين است و من دوشم پر است
عشق زهري تلخ و تکراري است در جانم که من
هرچه از اين جام زهر آلود مي نوشم، پر است
مرگ چون معشوقي از اول مرا در بر گرفت
زندگي هر وقت آمد، ديد آغوشم پر است
ماه با دريا سخن مي گويد و من روز و شب
چون صدف از قيل و قال موج ها گوشم پر است
قصه پايان يافت، دفتر بسته شد، پروانه رفت...
صورتش از اشک اما ـ شمع خاموشم ـ پر است