جمع آیات

آناهیتا خجسته

1395/02/16
یک ترانۀ اجتماعی...

چه قدر این دَکه دوره از خیابون، با یه گله مجله روی پیشخون،
نه انگار آسمون رنگِ دروغه، نه انگار خون پاشیده توی میدون

مجله‌های خوبِ خانواده، با جلدای گلاسه، ورنی خورده
توشون تنها خبرهای قشنگه، نه هیچکس حبسیه، نه هیچکی مُرده

رو جلداشون همیشه اول ماه، یکی شیش در چهار داره می‌خنده
خبرهاشون همه در حول و حوشه زنای جلف و مَردای زننده:

سوپراستاره چشم آبی دوباره، یه لامبورگینی تازه خریده
فلان خانم بازیگر ازازسر، یه سانت از طولِ بینیشو بُریده

آقای فوتبالیست آخر هفته، بازم می‌ره جزایره قناری
تا ده، بیست، سی، چهل بازی کنه با، قراردادای چند میلیون دلاری

نمایشگاه گذاشتن بازیگرها، با عکس چوب و آب و کوه و جنگل
می‌گن بهرام رادان زن گرفته... خبر اینه قشنگ و دستِ اول!

مجله‌های موسیقی پُرن از، جوونایی با موی برق گرفته
با آلبومایی که بیرون نمیان، ولی آگهی می‌شن هر دو هفته

پدیده‌های تازه، رنگ و وارنگ، که سقفِ آرزوشون بنیامینه،
تو رو من، من تو رو، من، تو، تو رو من... کلام نابِ آهنگاشون اینه

توی شعرای یه خواننده‌ی راک، همیشه حرفِ دارا و نداره
ولی مانکنه چَرمه، چون می‌گن چَرم، لباس آدمای استواره!؟

تا وقتی که یه دختر بچه داره ، تنش رو واسه شامش می‌فروشه،
به من چه که فلان آرتیست و مطرب، چه جنسی، یا چه مارکی رو می‌پوشه؟

به من چه که کدوم خواننده‌ی پاپ، به دستش ساعتِ مارکِ رولکسه؟
کدوم رنگ توی دنیا رنگِ ساله؟ تو هالیوود کی اسطوره‌ی سکسه؟

من این جام! بین این مردم که امید، داره کم کم می‌میره تو دلاشون،
چه قدر فاصله دارن تیترا از ما، چه قدر این دَکه دوره از خیابون...


یغما گلرویی

    آناهیتا خجسته

    1394/03/23
    یک غزل از محمدسعید میرزایی:
    یه مصرع داره که شاعر برای خودش گریه می کنه ولی من خیلی می خندم.

    لطفاً از این غزل کمی آهسته بگذرید!
    و شال و چتر و چکمه، با خود بیاورید!

    وقتی که برف، درّه ی این سطر را گرفت؛
    احساس می کنید، که انگار مرده اید

    حالا چراغ را که نوشتم برای خود
    در برف چند چادر کوچک به پا کنید

    در سطر بعد من به شما قول می دهم؛
    حدّ اقل به کلبه ای آرام می رسید

    حالا فقط اجازه دهید آخر غزل
    من از شما جدا بشوم، گرچه بی امید

    این سطر را، برای خودم، گریه می کنم؛
    غمگین تر از تصوّر یک قفل بی کلید

    برفی که هی از اوّل این متن آمده است؛
    حالا تمام شعر مرا می کند سفید

      آناهیتا خجسته

      1394/03/21
      و مرگ آمد و من را به اشتباه گرفت
      از این جهان پر از دود روسیاه گرفت

      مپرس بعد کسوف رخت در این دنیا
      چگونه شد به دل شب نگاه ماه گرفت

      که بعد تو هر آن قلم، هر آن به دفتر رفت
      تمام شعر و غزل هام رنگ آه گرفت

      بیا و ساده بگو سهمم از نفس‌هایم
      چه بوده است؟جز این دل که گاه گاه گرفت

      و این تویی که به دستم نشانده‌ای تیغت!
      خدا هم آمد و راهم به هر گناه گرفت
      ...
      تو آمدی ولی این‌بار عاشقت نشدم
      و مرگ آمد و من را به اشتباه گرفت

        تصویر من

        درباره من