جمع آیات

سلام.در چه فکرم؟
امروز، سه سال گذشته از آخرین نوشته ام در اینجا.
خدای امروزم؟
بزرگ.آنقدر که جایی برای "من" نمی ماند.
و مهربان.آنقدر که هیچ سوء ظنی نمیتوانم به او داشته باشم.
امروز، فقط میتوانم به خدایم بگوم:
ان لی فیک املا طویییییییییییییییلا....:)
    سلام.در چه فکرم؟
    امروز، سه سال گذشته از آخرین نوشته ام در اینجا.
    خدای امروزم؟
    بزرگ.آنقدر که جایی برای "من" نمی ماند.
    و مهربان.آنقدر که هیچ سوء ظنی نمیتوانم به او داشته باشم.
    امروز، فقط میتوانم به خدایم بگوم:
    ان لی فیک املا طویییییییییییییییلا....:)
      با من از این خدا نگو.نخواه که با او آشتی کنم...
      خداییکه لابه لای هجاهای جسدی که نماز من است، باید به دنبالش بگردم.
      خداییکه یادش و لحظه هایم در مسابقه ای تمام نشدنیند که مبادا به هم برسند.
      خداییکه در طوفان ها مجبور میشوم باورش کنم چون تخته پاره دیگری نیست...
      خداییکه مثل سگ ولگرد گرسنه ای در هنگامه سختی برایش زبان تکان میدهم و به خودم میقبولانم که لابد هست
      و طوفان که رفت، همه باورها هم میتوانند بروند.دیگر بکارم نمیایند...
      من از این بندگی های عاریتی تا حد مرگ خسته ام
      با من نگو از این خدا. نگو انشالا.نگو هرچه خیر خداست.نگو تا خدا چه بخواهد.نگو خدا نکند.نگو خدا نیاورد.نگو خدا داده...
      به من بگو جنس این غبار چیست
      غباری که بر تابلوی راهنمای جاده یقین نشسته
      که پاک نمیشود...که نمیابم...
      در این فکرم که عجب! آدم با ایننننننننننننننننننننننننننننننننننننن همه احساس تهی بودن، در این خلا محض وحشتناک، هنوز هم چقدر میتواند دوام بیاورد...

      تصویر من

      درباره من