اشعار فاطمه عارف نژاد

  • متولد:

رسید از شش جهت سجیل‌بارانی که حرفش بود / فاطمه عارف نژاد

شروع ناگهانی داشت طوفانی که حرفش بود
رسید از شش جهت سجیل‌بارانی که حرفش بود

رسید از سررسید فتح، آن روز تماشایی
رسید از سنگر فرمانده، فرمانی که حرفش بود 

برای انتقام خون دل‌هایی که می‌خوردیم
فرود آمد همان شمشیر برّانی که حرفش بود

و حالا دشمن است و صبحِ کابوسی که می‌گفتیم
و حالا دشمن است و عصر خسرانی که حرفش بود

بشارت باد گل‌ها را به فروردینِ روییدن!
که نزدیک است آن سرسبزدورانی که حرفش بود

قسم به موی خون‌آلود اطفال فلسطینی
به زودی می‌رسد این سر به سامانی که حرفش بود

بیا و گوش کن! از قدس دارد می‌رسد کم‌کم
همان صوت صمیمی… صوت قرآنی که حرفش بود…

کسی و الفجر می‌گوید… کسی و الفتح می‌خواند…
کنار طبل آن جنگ نمایانی که حرفش بود

به دست ما نوشته می‌شود بر مصحف تقدیر
برای داستان قدس، پایانی که حرفش بود
 

106 0 5

بچه‌ماهی‌های بی‌دریا کجا رفتند؟ / فاطمه عارف نژاد

آن افق‌های پر از رؤیا کجا رفتند؟
آسمان کو؟ بادبادک‌ها کجا رفتند؟

جوجه‌لک‌لک‌های بی لانه گم‌اند انگار
بی پر و بی بال و بی‌پروا کجا رفتند؟

آه ای ساحل! بگو آیا خبر داری 
بچه‌ماهی‌های بی‌دریا کجا رفتند؟

ردپایی سرخ مانده روی خاک دشت
غنچه‌ها از دامن صحرا کجا رفتند؟

کودکان زخمیِ جا مانده از آوار
در شبِ خون و خطر تنها کجا رفتند؟

وای… بعد از رفتن مادر چه پیش آمد؟
وای… بعد از رفتن بابا کجا رفتند؟

***
خائنان جمعند دور هم… ولی دنیا!
خادمان مسجدالاقصی کجا رفتند؟
 

184 0 5

کامل‌ترین روایت انسان بود / فاطمه عارف نژاد

تقویم تحت سلطهٔ طوفان بود
تقدیرِ چارفصل، زمستان بود

تاریخ در محاصرهٔ غفلت
جغرافیا در آتش عصیان بود

در شامگاه زنده‌به‌گوری‌ها
هر خواب دخترانه پریشان بود

کعبه به‌رغم صلح نمادینش
خط مقدم بت و بهتان بود

اما در آن میانه کسی برخاست
مردی که نام کوچکش ایمان بود

مردی که پشت‌گرمی کوه طور
مردی که روشنایی فاران بود

او که نگاه ابری و دلتنگش
شأن نزول آیهٔ باران بود

اردیبهشت پیرهنش در باد
الهام‌بخش روح درختان بود

یادش بشارتی به چمن می‌داد
ذکرش جواز خندهٔ گلدان بود

زیباترین تلاوت الرحمن
کامل‌ترین روایت انسان بود
 

232 0 3.89

چه باکی هست از دیوار تحریم و اسارت‌ها؟ / فاطمه عارف نژاد

چرا از حرف‌هایت گریه‌بغضی بی‌صدا مانده؟
چرا لبخندهایت گوشهٔ ویرانه جا مانده؟

چرا خاکی شده آبی اقیانوس دامانت؟
چرا گل‌دکمهٔ پیراهنت در باد وا مانده؟

عروسک‌های زخمی را در آغوشت نمی‌گیری؟
نمی‌پرسی که شال و گیرهٔ مویت کجا مانده؟

دلت در بازی پروانه‌ها و رقص ماهی‌ها...
نگاه روشنت در سرزمین قصه‌ها مانده

بمیرم خاطرات پرپرت را ای گل سرخم
که در هر گوشه‌ای گلبرگ خون‌رنگی رها مانده

کنار خشکی لب‌‌های خاموش تو می‌فهمم
چرا تاریخ انسان قرن‌ها در کربلا مانده

ندارد مرهمی این زخم‌های تازهٔ مکشوف
ندارد دارویی این دردهای بی‌دوا مانده

شهادت‌نامه می‌خوانم برایت جای لالایی
تن تو روی دستم مثل رازی برملا مانده

اگرچه دست یاری نیست در خون‌بازی دنیا
امیدت را نبازی دخترم! دست دعا مانده...

چه باکی هست از دیوار تحریم و اسارت‌ها؟
برای ما هزاران پنجره رو به خدا مانده
 

239 1 3.33

پریدن به آغوش فصلی دگرگون / فاطمه عارف نژاد

افق‌های باز و کران‌های تازه
زمین‌های نو، آسمان‌های تازه

پر از شوق کشف‌ است منظومه‌هامان
پر از حیرت کهکشان‌های تازه

پریدن به آغوش فصلی دگرگون
دویدن به سوی زمان‌های تازه

به مرز علوم: اکتشافات بی‌حد
به بام فنون: نردبان‌های تازه

رصد کرده‌اند آن طرف‌تر هدف را
سر برج‌ها دیده‌بان‌های تازه

اگر چاه و چاله‌ست در راه مقصد...
اگر ترس و‌ شک و گمان‌های تازه...

اگر خار در چشم و صبر است دستور...
اگر در گلو استخوان‌های تازه...

ببین هفت‌خان را گذشته‌‌ست و حالا
رسیده‌ست رستم به خان‌های تازه

وطن لشکری آرش آورده با خود
مسلح به تیر و کمان‌های تازه

تویی وارث پهلوان‌های پیشین
تویی نسلی از قهرمان‌های تازه

بیا و بخوان دست افسانه‌ها را
بیا و بگو داستان‌های تازه..

به شوق صدور جهان‌بینی نور
بخوان صبح را با زبان‌های تازه

کمی مشق کن لذت سادگی را
اگر سخت شد امتحان‌های تازه

شهیدان می‌آیند و دارند بر تن
از آن عهد دیرین نشان‌های تازه

که جاده‌ست و این تک‌سوارانِ غیرت
که دشت است و این ارغوان‌های تازه

به بذری که باور در این خاکدان کاشت
پدید آمده بوستان‌های تازه

و خواهد رسید آخر آن صبح موعود
که ماییم و فتح جهان‌های تازه
 

202 0 5

عشق است اسم اعظمش امّا... / فاطمه عارف نژاد

مریم؟ شقایق؟ یاس؟ نیلوفر؟
زیباتر از این‌هاست، زیباتر

خوش‌بوترین: در دامنش ریحان
جاری‌ترین: یک چشمه از کوثر

گاهی بخوانش سیب، سیبی سرخ
گاهی گلاب تازۀ قمصر

از چشم‌هایش شعر می‌بارد
روی خطوط خالی دفتر

در هفت سال تشنگی، باران
در هفت دور تشنگی، هاجر

در خنده‌هایش شور رستاخیز
در گریه‌هایش یادی از محشر

عشق است اسم اعظمش امّا
در خانه، نام کوچکش، مادر

296 0 3.2

چه آرامند روی دامن مولایشان سرها / فاطمه عارف نژاد

شکسته بالِ نوپروازها، زخمی شده پرها
بمیرم من، چه بهتی هست در چشم کبوترها!

گلوله رد شده بی اِذن، هنگام اَذان از صحن
ترک خورده‌ست آیینه، پریده رنگ مرمرها

ببین! روی مفاتیح پدرها لاله روییده
ببین! بوی شقایق می‌دهد مُهر برادرها

سر سجاده، جایی در میان سجدۀ آخر
هوای گریه دارد چادر زخمی مادرها

چه بی‌‌ لالایی و بی ‌سرصدا خوابیده‌اند آرام 
عروسک‌های خون‌آلود در آغوش دخترها

یکی سقا شده، آبی رسانده دست مجروحین
یکی تنها شده، روضه گرفته بین پیکرها

چه زیبایند این پروانه‌های شمع‌درآغوش
چه آرامند روی دامن مولایشان سرها

تو شاعر! از علی‌اکبر بخوان در گوش اشعارت
تو مداح! از علی‌اصغر بگو بالای منبرها

اگر فتنه، اگر غوغا، اگر آشوب، اگر بلوا
بمان در قلعۀ ایمان و در باروی باورها

خدایا! از تو و پیغمبرت در مکتب تکفیر
برای قتل ما پاداش می‌خواهند کافرها

شهادت سیب سرخی بود روی شاخۀ تقدیر
که افتاد از قضا در دامن باآبروترها

354 0 4.67

یقینی‌ترین داغ عالم تویی، تو! / فاطمه عارف نژاد


چه صبحی؟ چه شامی؟ زمان از تو می‌گفت
چه جغرافیایی؟ جهان از تو می‌گفت

ازل تا ابد ساحت آفرینش
به هر شکل و با هر زبان از تو می‌گفت

از آغاز عالم، از اندوه آدم
قدیمی‌ترین داستان از تو می‌گفت

چه کردی تو ای ماه منظومۀ عشق؟
که هر گوشۀ کهکشان از تو می‌گفت

افق تا افق خون تو می‌درخشید
کران تا کران آسمان از تو می‌گفت

دل سنگ‌ها از غمت آب می‌شد
اگر کوه آتشفشان از تو می‌گفت

و هر باد هق‌هق تو را مویه می‌کرد
و هر رود نرم و روان از تو می‌گفت

و هر آه محو غمت بود هر دم
و هر آینه ناگهان از تو می‌گفت

تو ای جان کعبه! حرم از تو می‌خواند
تو ای روح مسجد! اذان از تو می‌گفت

رجزگریۀ کودکان می‌سرودت
نگاه تر مادران از تو می‌گفت

در آرامش پیرهن‌های مشکی
هیاهوی پیر و جوان از تو می‌گفت..

به خود آمدم، جمعیت سینه می‌زد
به خود آمدم، روضه‌خوان از تو می‌گفت

یقینی‌ترین داغ عالم تویی، تو!
دل سوخته بی‌گمان از تو می‌گفت
 

404 0 4

همدست خارهاست مگر باغبانتان؟ / فاطمه عارف نژاد

پوشیده‌اند رخت عزا دخترانتان
همسایه! غم دوباره شده میهمانتان؟

گنجشککان به مرگ پر و بال داده‌اند
دردا که شعله‌ور شده باز آشیانتان

نامهربانی از همه عالم چشیده‌اید
ای من فدای داغ دل مهربانتان

سر رفته است از لب دیوارتان غروب
در خون تپیده باز افق آسمانتان

کو فرصت درخشش ماه و ستاره‌ها؟
کو چشم‌روشنی شب بامیانتان؟..

دستش به آبیاری گل‌ها نمی‌رود
همدست خارهاست مگر باغبانتان؟

این بی‌بهار ماندن گل‌خانه تا کجا؟
تا کی ادامه داشته باشد خزانتان؟

عمری ببارد آه که طغیان کند مگر
یک روز رودخانه اشک روانتان

ما غم‌شریک حادثه‌هایی پر از دریغ
ما در مرور ثانیه‌ها هم‌زبانتان

بعد از هزار و یک شب رنجی که برده‌اید
آخر کجاست فصل خوش داستانتان؟

ای کاش سرنوشت، کمی ساده می‌گرفت
تا سخت‌تر از این نشود امتحانتان
430 0 5

عاشق شدم هرجا تو را دیدم / فاطمه عارف نژاد

در کوه، در صحرا تو را دیدم
در جنگل و دریا تو را دیدم

در ذات سرسبز صنوبرها
در فطرت گل‌ها تو را دیدم

ماه از تو روشن بود، شب تا صبح
بر گنبد مینا تو را دیدم

چشمم به هر سو گشت در عالم
پیدای ناپیدا! تو را دیدم

در هر سَری، سِرّت نشانی داشت
در روضه‌ی یحیی تو را دیدم

تنهاترینم! بین هر جمعی
تنها تو را، تنها تو را دیدم

هر آینه دنبال خود گشتم
در خویشتن حتی تو را دیدم

مؤمن شدم هرجا مرا خواندی
عاشق شدم هرجا تو را دیدم

آه ای یقین بی اگر اما!
شک مُرد در من تا تو را دیدم
 
553 0 5

این زن رسول مهربانی‌هاست در خانه / فاطمه عارف نژاد

مریم، شقایق، یاس، نیلوفر صدایش کن
از خواب ناز غنچه زیباتر صدایش کن

آبی‌تر از آرامش دریا کنارش باش
از اقتدار کوه محکم‌تر صدایش کن

خوش‌بوست او! ریحان بچین از عطر دستانش
جاری‌ست او! یک چشمه از کوثر صدایش کن

گاهی بخوانش سیب! سیبی سرخ از فردوس
گاهی گلاب تازه‌ی قمصر صدایش کن

تا شعر از لبخند او نازل شود، هر شب
بین خطوط خالی دفتر صدایش کن

وقتی به باران‌خیز چشمانش عطش داری
در هفت دور تشنگی هاجر صدایش کن

ای نیمه‌جانِ رنج! رستاخیر می‌خواهی؟
مهرش قیامت می‌کند، محشر صدایش کن

این زن رسول مهربانی‌هاست در خانه
مبعوث تقدیر است، پیغمبر صدایش کن

عشق است اسم اعظمش در باور عالم
اما به نام کوچک مادر صدایش کن
 
646 0 4.8

با پیچ و تاب، رود خروشان ادامه داشت / فاطمه عارف نژاد

دی بود و درد بود و زمستان ادامه داشت
آن سوی پنجره تب طوفان ادامه داشت

از چشم آسمان کبود آیه می‌چکید
فصل نزول سوره‌ی باران ادامه داشت

انسان پر از دریغ، پر از غم، پر از قصور!
جاماندگی و قصه‌ی خسران ادامه داشت

شب ناگهان رسید و سر صبح را برید
صبحی که روز بعد، کماکان ادامه داشت

بر رحل نی تلاوت خون بود و تا ابد
بغض غریب قاری قرآن ادامه داشت

عمری شهید بود و شهیدانه پر کشید
حالا ورای عالم امکان ادامه داشت

جغرافیای عشق به نامش قیام کرد
تشییع او به وسعت ایران ادامه داشت

می‌رفت و گریه‌های سپاهی سیاه‌پوش
در امتداد خیس خیابان ادامه داشت

هر قدر از قضا سر راهش به سنگ خورد
با پیچ و تاب، رود خروشان ادامه داشت

ذکر بهار بود و لب غنچه‌های سرخ
شور جوانه در دل گلدان ادامه داشت

دی بود و درد بود و زمستان… ولی هنوز
در دشت، لاله لاله بهاران ادامه داشت
759 0 4.5

تویی تو آنکه به خون، خاک کیمیا کرده / فاطمه عارف نژاد

غمت چه پنجره‌ها رو به صبح وا کرده
غروبِ کوه، به خون تو اقتدا کرده

نسیم عطر تو را کوچه کوچه گردانده
عقیقِ سرخِ تو را چشمه گریه‌ها کرده

 کسی از آن طرف آسمان تو را خوانده
 کسی از آن سوی عالم تو را صدا کرده

رسیده بودی و چشمان باغبان به تو بود
عجیب نیست که از شاخه‌ات جدا کرده

چقدر با همه از حسن عاقبت گفتی؟
چقدر مادرت این راز را دعا کرده؟

چه زود رفتی و در آسمان ستاره شدی
چه دیر نام تو را عشق برملا کرده

 به دلشکستگی آینه چه جای دریغ؟
که قطعه قطعه تماشا به ما عطا کرده

‌تویی تو کاشف خورشید در دل ذره تویی تو آنکه به خون، خاک کیمیا کرده

تویی تو زخمی پیوند دوست با دشمن
تویی تو آنکه جفا دیده و وفا کرده

چقدر روضه‌ی بازی‌ست چشم بسته‌ی تو
 که هر که دیده تو را یاد کربلا کرده‌

بگو بگو که چه کرده‌ست با تو بیگانه؟
بگو بگو که چه‌ها با تو آشنا کرده؟

نه اینکه باز شده باب خون‌فروشی‌ها؟
نه اینکه ترس به تهدید اتکا کرده؟

ولی به سیل و به طوفان فرو نخواهد ریخت
 کسی که روز خطر تکیه بر خدا کرده
646 0 5

آن فرصت ناگاه را پیدا نکردم / فاطمه عارف نژاد

شب بود و ظلمت، راه را پیدا نکردم
تاریک بودم، ماه را پیدا نکردم

از هر طرف رفتم به یوسف برنخوردم
گرگی ندیدم، چاه را پیدا نکردم

با زندگی گشتم ولی در کوچه‌هایش
انسان مرگ‌آگاه را پیدا نکردم

هم در دل آیینه‌ها نوری ندیدم
هم ردپای آه را پیدا نکردم

ویران‌سرای خواه ناخواهی شدم حیف
آبادی دلخواه را پیدا نکردم

در سوره‌ی توبه غمم را غسل دادم
هرچند بسم الله را پیدا نکردم

هرگز نشد راز نگاهت را بفهمم
آن فرصت ناگاه را پیدا نکردم

قربان چشمانت شوم! کو پس نشانی‌ت؟
من راه قربانگاه را پیدا نکردم…

................
از: صفحه ی اینستاگرام شاعر
484 0 5

گیرم که تدبیری در میخانه‌ را بسته / فاطمه عارف نژاد

دور از هم و آشفته‌حال و دست و پا بسته
در خانه‌ها‌ حبسیم، چون غم کوچه را بسته

آن سوی این دیوارها هرچند با شادی
باغ اناری گیسوانش را حنا بسته

داغ جوان دیده‌ست در اوج بهارانش
شهرم اگر در عید هم شال عزا بسته

ماییم اسیر چاردیواری تنهایی
ماییم و راهی از قفس تا ناکجا بسته

اما دل این خانه روشن می‌شود روزی
هرچند چندی در به روی آشنا بسته

پیمانه‌ها خالی چرا؟ ساقی هنوز اینجاست
گیرم که تدبیری در میخانه‌ را بسته

یک عمر مهمان همین سفره‌ست، از هرجا
هرکس که روزی دل به این زائرسرا بسته

حتی سلام از دورها هم می‌رسد، آری
فرقی ندارد صحن بانو باز یا بسته

حتما به لطف خود عیادت می‌کند از ما
وقتی نفس‌هامان به مهر اوست وابسته
 
1030 0 4

هرکسی با ماست، بسم الله الرحمن الرحیم / فاطمه عارف نژاد

عشق بی‌پرواست، بسم الله الرحمن الرحیم
هرکسی با ماست، بسم الله الرحمن الرحیم
‎ 
رودِ جاری از ستیغ کوه‌های گریه‌خیز
مقصدش دریاست، بسم الله الرحمن ‏الرحیم‎...
‎ 
خون نمی‌خوابد، به آیات سحرخیزش قسم‎
خط خون خواناست: بسم الله الرحمن ‏الرحیم
‎ 
خطبۀ شمشیرها را تیزتر باید نوشت
ظهر عاشوراست! بسم الله الرحمن الرحیم
‎ 
سینه‌زن‌ها علقمه‌ست اینجا! علمداری کنید
روضۀ سقاست، بسم الله الرحمن الرحیم‎...
‎ 
شهرتش از قله‌های شرق تا اعماق ‏غرب‎...
او «جهان‌آرا»ست، بسم الله الرحمن الرحیم 
‎ 
مثل چشمانش که در دل‌ها نفوذی ژرف ‏داشت
خون او گیراست بسم الله الرحمن الرحیم...
‎ 
باشد! امشب اشک و امشب داغ، اما انتقام
مطلع فرداست، بسم الله الرحمن الرحیم
‎ 
ابرهای انقلابی! کینه‌هاتان بیش باد‎!
بغض، طوفان‌زاست، بسم الله الرحمن ‏الرحیم

صبح نزدیک است آری در شبیخون شفق
حمله برق‌آساست، بسم الله الرحمن الرحیم
‎ 
وعده‌گاه ما و ارواح شهیدان بعد از این
مسجد الاقصاست بسم الله الرحمن الرحیم
3025 1 4.86

بگو که گریه برای دل رباب کنند / فاطمه عارف نژاد

سید حسن نصرالله، سخنرانی ظهر عاشورای محرم ۱۴۴۰: والله روز قیامت از همه درباره‌‌ی این موضوع سؤال میشود.

مخواه راه برای تو انتخاب کنند
که با فریبِ دلت، عقل را مجاب کنند
 
عجیب نیست همیشه در اوج فاجعه‌ها
رسانه‌ها همه تجویز قرص خواب کنند

سکوت، ضرب در آتش شد و به خون تقسیم
چطور میشود این داغ را حساب کنند

از این قیام و از این غم سؤال خواهد شد
بترس روز قیامت تو را جواب کنند
 
رسیده‌اند سپاه یزیدیان زمان
که با جنایت و کودک‌کشی ثواب کنند

دگر چه جای تعجب اگر یمن را آه
از این به بعد همه کربلا خطاب کنند

به مادران یمن در عزای کودکشان
بگو که گریه برای دل رباب کنند
 
در این زمانه‌‌ی تحریم، هرچه سقّا بود
به خط زدند که فکری برای آب کنند

بگو به لشکر آزاده‌ها که واجب شد
برای پاسخ "هل من معین" شتاب کنند
 
1286 0 5