در پیاده رو
گم شده میان جنگل شلوغ دست و پا
نگاه من
مثل این پسر که گیج مانده است و داد می زند:
«مادر مرا ندیده اید؟»
از صدای گریه های او
کاسه های چشم من پرآب می شود
با اشاره ی پدر به راه خود ادامه می دهم ولی
همچنان به ردّپای اشک های او نگاه می کنم
ناگهان
مادرش ز راه می رسد
بال می کشد به سوی او
بوسه می زند به روی او
صورت پسر پر از شکوفه های ناز می شود
در پیاده رو
چند غنچه بر لبان عابران
باز می شود
رو به راه می کنم
یک قدم نرفته، خشک می شوم
داد می زنم:
«پس پدر کجاست؟»