ببین، نیامده سر رفته ای از آغوشم

شاعر: سعید بیابانکی

27 اردیبهشت 1391 | 2341 | 0
مگر چه ریخته ای در پیاله ی هوشم
که عقل و دین شده چون قصه ها فراموشم

تو از مساحت پیراهنم بزرگ تری
ببین، نیامده سر رفته ای از آغوشم

چه ریختی سر شب در چراغ الکلی ام
که نیمه شب روشنم از دور و نیمه خاموشم

همین خوش است، همین حال خواب و بیداری
همین بس است که نوشیده ام...نمی نوشم

خدا کند نپرد مستی ام، چو شیشه ی می
معاشران بفشارید پنبه در گوشم

شبیه بار امانت که بار سنگینی است
سر تو بار گرانی است مانده بر دوشم

سعید بیابانکی

امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: 4.25 با 4 رای


نظرات

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.