یک نفر در می زند انگار! در را بازکن

شاعر: سید حبیب نظاری

28 اردیبهشت 1391 | 2362 | 0
سایه ات پشت در است انگار، در را باز کن
خسته هستم، الاقل یک بار در را باز کن

پشتِ در تصویرهای کهنه را قی می کنند
قاب های مانده بر دیوار، در را باز کن

این طرف چیزی برای گم نکردن نیست، نیست
غیر از این دلتنگی بسیار، در را باز کن

نیست اما خلسه ای آرام در را می زند
خلسه ی یک نخ، دو نخ سیگار، در را باز کن

مرگ دارد می رسد از راه، هی من! گوش کن
یک نفر در می زند انگار! در را بازکن

نیمکت ها، روسری ها، رنگ های پشت در
آدمی را می دهند آزار، در را باز کن

آدمک ها، بمب های ساعتی، نه...صبر کن!
تا فرو بنشیند این آوار
درها را ببند
امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: با 0 رای


نظرات

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.