اندوه جاری می شود از خیمه هایِ...
شاعر: مجتبی احمدی
۱۷ خرداد ۱۳۹۱ |
۱۷۵۹ |
۰
اندوه جاری می شود از خیمه هایِ...
آری، تو می آیی به سوی من برایِ...
رعدی گلوی ابرها را می فشارد
این چشم ها دارند انگاری هوایِ...
باران تر از باران کنارم می نشینی
پر می کشد هر واژه، نم نم با صدایِ...
نزدیک می آیی که خُودت را بپوشم
گم می شود دست نوازش لا به لایِ...
می ایستی شیرین تر از آن نخل برنا
می پوشمت حالا کمربند و ردایِ...
تکرارِ خو، تکرارِ رو، تکرارِ بویش
«او» از مدینه آمده تا کربلایِ...
اینک برای چشم هایم می روی راه
محکم قدم بردار، جان من! که جایِ
پای تو خواهد ماند اینجا تا همیشه
در انتهای عاشقی، در ابتدایِ...
حالا برو! تا آسمان راهی نمانده
تا بر زمین افتادنت؛ تا تو فدایِ...
آن سو نوای تیز تیر و تیغ و نیزه
این سو ولی آوایِ داغِ وای وایِ...
از دور می بینم چه نزدیکی، چه زیباست
در آن شلوغی، خلوت تو با خدایِ...
ای سوره ی قربانی من! اکبرِ من!
می خوانمت بر رحل صحرا آیه آیه...