کم کم برایم خواب های تازه ای دیدی
شاعر: پانته آ صفایی بروجنی
۳۱ خرداد ۱۳۹۱ |
۱۳۷۴ |
۰
وقتی مرا در جعبه پشتِ ویترین دیدی
مثل تمام بچه ها از شوق خندیدی
اسباب بازی های مثل من فراوان بود
اما مرا برداشتی روی زمین چیدی
گاهی قطار و گاه کشتی ساختی از من
گاهی درختی که از او آلوچه می چیدی
با اشک هایت گریه کردم، زندگی کردم
با خنده هایم زندگی کردی و خندیدی
تو قد کشیدی، قد کشیدند آرزوهایت
کم کم مرا در خاطرات کهنه پیچیدی
کم کم دلت سرگرمی جالب تری می خواست
کم کم برایم خواب های تازه ای دیدی
یک روز با یک تخته نردِ کهنه برگشتی
قانون بازی را هم از همسایه پرسیدی
با اشک هایم پاک کردی مهره هایش را
یک جفت تاس از استخوان هایم تراشیدی
آن وقت پر شد خانه ات از دود سیگار و
خونِ مرا در استکان کردی و نوشیدی
آن وقت دنیا شد قماری تلخ و ما در آن
هی باختیم و باختیم...اما نفهمیدی...