در انتظار عابرِ دوری که هیچ وقت...
شاعر: پانته آ صفایی بروجنی
۳۱ خرداد ۱۳۹۱ |
۱۸۶۹ |
۰
من؛ خاکِ سرزمینِ صبوری که هیچ وقت...
در انتظار عابرِ دوری که هیچ وقت...
تو؛ جاده ای شلوغ که دائم سرت پُر است
از کثرتِ عبور و مروری که هیچ وقت...
در شامِ بی ستاره ی من برق می زند
از دور دست نقطه ی نوری که هیچ وقت؛
نه پیش تر می آید و نه دور می شود
یک شب چراغ، بر سرِ گوری که هیچ وقت...
شاید تویی که خیره ای از دورها به من
با چشم های مستِ غروری که هیچ وقت...
می خواستی که در دلم آتش به پا کنی
حالا نگاه کن به تنوری که هیچ وقت...
من خاکِ سرزمین حجازم، دلم پُر است
از دخترانِ زنده به گوری که هیچ وقت...