بس کن! تمام خاطره های مرا بده

شاعر: محمدسعید میرزایی

22 خرداد 1392 | 3138 | 1
بس کن! تمام خاطره های مرا بده
خوابِ مرا بده، رویای مرا بده

میزی بچین برای من از غصه و شراب
یک صندلی بیاور، جای مرا بده

در کاسه های چوبی چشمم نمک بریز
پلکم جذامی است، غذای مرا بده

تو دخترِ دو ساله و من مردِ کوچکت
بیمار کن مرا و دوای مرا بده

با استکان و قوری اسباب بازی ات
هر روز، مثلِ مادر، چای مرا بده

اول برو لباس عروسیت را بپوش
بعداً بیا و رخت عزای مرا بده

دیروز می شوم که بیایی، بیا و تا
دیروز تر شوم، فردای مرا بده

حرف از سکوت نیست، تو با پلک هم زدن
یک یک جوابِ مسئله های مرا بده

موهات را چرا نَجَوم؟ تو عروسکی!
پلکی بزن، جواب چرای مرا بده

بس کن! بِکَن لبانِ خودت را از آینه
سهمِ تمامِ آینه های مرا بده

در خواب، قیچی ام کردی، دور ریختی
حالا فقط بیا و صدای مرا بده

 هر وقت خواستی بروی، جمع کن مرا
کفش مرا بیاور، پای مرا بده

حالا فقط به خاطر این شعر هم شده
انگشت های من، امضای مرا بده

محمدسعید میرزایی

  • متولد:
  • محل تولد: کرمانشاه
  • کارشناسی ارشد ادبیات فارسی از دانشگاه تهران
امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: 3.67 با 9 رای


نظرات

علی
05 اردیبهشت 1403 08:46 ق.ظ
راستش نمی فهمم چرا شاعر شعر " زمانه خواست تو را ماضی بعید کند" باید یه همچین چیزی بنویسه!