دوباره جاده و طوفان، دوباره جاده و گرد
شاعر: امید مهدی نژاد
۰۳ اردیبهشت ۱۳۹۱ |
۱۶۰۰ |
۰
دوباره جاده و طوفان، دوباره جاده و گرد
چه غربتی است نشستن کنار این همه درد
دلیلِ جمع پریشانِ ما به ناچاری!
عبور شعله ورِ درد در صحاری گرد!
به رودخانه ی یخ بسته التفات مکن
کویر را به تمنای بذر آب بگرد
به حرمت کلماتی که عین خورشیدند
حریم غصبی شب را بگیر و بشکن، مرد!
بکوب بر تن این خاک ردّ پایت را
که ردّ چاوشیان را به گَرد پنهان کرد
طنین گام تو باید دوباره جان بدهد
به جاده های کرخت و به کشتگان نبرد
سوار شو، پی این راه را بگیر، برو
وگر هزار دهن نعره می زند: برگرد