یک»
پس میز، چیده شد آنجا، با دو صندلی
پس یک دقیقه منتظر ما، دو صندلی
یک کلبه لا به لای صدف ها و آفتاب
آن جا برای خانم و آقا، دو صندلی
-ساعت به روی شاخه ی دست تو میوه ای است!
-هم ریشه اند با من و گل ها، دو صندلی!
- رویایشان همیشه دو تا دوست بوده است
روزی که آمدند به اینجا، دو صندلی
- جایی برای با تو نشستن نمانده است
نه یک اتاق سبز، نه حتی دو صندلی؟
- بگذار از من و تو بماند به یادگار
در خانه ی قدیمی دنیا، دو صندلی..
دو»
پس میز، چیده شد، و تو هرگز نیامدی
و من فقط قدم زدم اما دو صندلی،
عمری دویده اند پی خاطرات ما
افتاده اند روز و شب از پا، دو صندلی
حالا چهار سال مه آلود فاصله است
از چشم های ابری ما، تا دو صندلی
سه»
آهسته گریه می کنم و راه می روم
سمتِ غروب، گرم تماشا، دو صندلی
خورشید و ماه، جای من و تو نشسته اند؛
در پشت میزِ آبیِ دریا، دو صندلی
پس میز چیده شد، و تو... اصلاً چه می کند
یک شاعرِ بدون غزل، با دو صندلی؟!