کمک می کنید ؟
گم می شوم در قهوه ی چشمِ ترِ تو
زندانیِ ، قلبِ ز گل نازک ترِ تو
یکبار دست از پا خطا ننموده ام تا
افتاده ام در دامن گل پرور تو
آهسته شرجی شد بهار چشمهایم
وقتی گذشت از گیسوی غمگستر تو
خاکسترم را داد بر بادِ جنون ، این
سوزِ سکوتِ سردِ بهمن آور تو
شاعر نبودم شعر هایم را تو گفتی
وقتی شدم یک دم فقط همبسترِ تو
برگرد راهِ رفته را ، آیین من باش
هر شب غزل می بافم اندر دفتر تو
یک شب مسافر باش در آغوشِ گرمم
گر اخترم باشی شوم من ابترِ تو