جمع آیات

رضا سهرابی

1400/12/16
میشه اینجا برگرده...؟

میشه اینجا برگرده...

میشه اینجا برگرده...

    رضا سهرابی

    1400/12/16
    هنوزم میشه شعر گفت...؟

    هنوزم میشه شعر گفت...

    هنوزم میشه شعر گفت...

      رضا سهرابی

      1398/10/25
      بسم الله القاصم الجبارین

      چقدر دلتنگ این جا هستم...
      هنوز کسی هست یا همه اسیر باتلاق اینستا و تلگرام شده اند؟!

      مردم سلام و شکر که سبز است حالتان...
      • حسن بیاتانیسلام آقا رضا. اینجا هم یه روز برای خودش باتلاق بود:))1398/10/26

      • رضا سهرابیسلام برادر بزرگه!
        بله شاید...
        اما باتلاقی دوست داشتنی!
        باتلاق های جدید حتی دوست داشتنی هم نیستند.1398/10/28

      رضا سهرابی

      1396/03/03
      بسم رب الشهداء و الصابرین



      به راوی خاطرات کتاب دا؛ سیده زهرا حسینی و خرمشهر عزیزش...



      خاطرش هرگز مبادا از کسی آزرده باشد

      یا بیاید لحظه ای که خسته و افسرده باشد



      این چنین کز خنده اش امید می بخشد به دنیا

      خاک خرمشهر باید هم ز تو دل برده باشد...



      درد دارد آن چه در چشم همه " گِل " می نماید

      در نگاه ساده ی تو " خاکِ باران خورده " باشد



      باغبان انگار خوش دارد میان خیل گل هاش

      آن که کمتر خار دارد بیشتر پژمرده باشد

      ...

      سرنوشت تو گره خورده به این غربت...به این خاک

      خاطرت هرگز مبادا از کسی آزرده باشد...





      شاعر: رضا سهرابی

      #خرمشهر

      پ.ن: آرزو دارم یک روز این شعر را به دست صاحبش برسانم...

        رضا سهرابی

        1396/02/15
        «بسم الله القاصم الجبّارین»

        از زردی رنگ ها نترسان ما را
        از سختی سنگ ها نترسان ما را
        ما از خودِ جنگ هم نداریم هراس
        از "سایه ی جنگ ها" نترسان ما را...

        #رضا-سهرابی
        • رضا سهرابیو سیعلم الذین ظلموا ایّ منقلب ینقلبون.1396/02/15

        • رضا حاج حسینیسلام رضاجان.
          خیلی خیلی عالی

          فقط رنگ زرد که ترس نداره. اتفاقا رنگ مسرت بخشی هم هست...
          پیشنهاد:
          از سرخی رنگ ها نترسان ما را

          یا
          در پوشش رنگ ها
          با غلظت رنگ ها
          1396/02/16

        • رضا سهرابیسلام برادر عزیزم...خوبین ان شاءالله؟

          راستش زرد شدن رنگ رو از جهت ترسیدن انتخاب کردم....اما شاید حق با شما باشه1396/02/17

        • رضا حاج حسینیحتما حق با منه :))1396/02/25

        • رضا حاج حسینیفک میکنم منظورت رو این مصرع نمیرسونه. رنگ زرد نتیجه ترسیدنه. به خاطر همین نمیشه گفت از رنگ زرد ما رو نترسان... چون اون موقع دیگه ترسیده که رنگش زرد شده1396/02/25

        رضا سهرابی

        1396/02/07
        درد دارد آن چه در چشم همه " گِل " می نماید

        در نگاه ساده ی تو " خاک باران خورده " باشد...


        #رضا-سهرابی
        • رضا حاج حسینیخیییلی خوب....
          آفرین

          فقط چرا درد داشته باشه؟!! اینکه خیلی خوبه...
          اگر میگفتی درد دارد که خاک باران خورده در نظر دیگران گِل می نماید، درسته، اما فکر میکنم در این ترکیب، اگه به جای درد دارد واژه دیگه ای بیاد بهتره...

          مثلا
          عشق یعنی آن چه در چشم همه " گِل " می نماید
          در نگاه ساده ی تو " خاک باران خورده " باشد...1396/02/10

        • رضا سهرابیسلام برادر عزیزم
          ممنون از حسن توجهتون

          درد دارد از این جهت که دیگران تو را نمی فهمند و بر نگاه خودشان پافشاری می کنند و تازه تو را هم به تمسخر می گیرند!
          اشکم داره در میاد...درد نداره؟!:)1396/02/14

        رضا سهرابی

        1395/10/03
        «بِسمِ رَبِّ الشُّهداء و الصّابِرین»



        یک عده سر مقام و شهرت دارند

        یک عده غم معاش راحت دارند

        ارزان مفروش جان خود را کز تو

        یک شهر توقع شهادت دارند...



        #رضا-سهرابی
        • حسن بیاتانیسلام برادر
          این مدت چه بلایی سر زبان شعرت اومده؟1395/10/04

        • رضا سهرابیسلام برادر جان
          چه شده؟
          خیلی بد شده؟

          که با من هرچه کرد "شعر هیئت" کرد! 1395/10/12

        • حسن بیاتانیسر مقام داشتن یعنی چی؟
          شما با این سن و سالت بگی کز تو بزرگ بشی چی می خوای بگی؟
          غم معاش راحت؟
          یک شهر از تو توقع شهادت دارند؟
          مسیر خوبیو نمی ری عزیز برادر.....1395/10/14

        • رضا سهرابیاین ها احتمالا ربطی به اردوی آفتابگردان ها نداره...هر چی هست عیب از خودمه :-)
          کم کار شدم و شعر هیئت هم به زبانم لطمه زده....قول می دم بیشتر تلاش کنم...دعا کنید1395/10/17

        • رضا سهرابیاین ها احتمالا ربطی به اردوی آفتابگردان ها نداره...هر چی هست عیب از خودمه :-)
          کم کار شدم و شعر هیئت هم به زبانم لطمه زده....قول می دم بیشتر تلاش کنم...دعا کنید1395/10/17

        • حسن بیاتانیمن نگفتم به اردو ربطی داره. روی زبان باید دقت بیشتری داشته باشی1395/10/17

        رضا سهرابی

        1395/04/18
        یا حَبیبَ من لا حَبیبَ له💠

        تقدیم به جناب مختار ثقفی
        .
        .
        .
        هرچند این گل عمر کوتاهی ندارد
        اما به جز پر پر شدن راهی ندارد

        این روزها خوش نیست حال آسمان هم
        صبری که قبلا داشت را گاهی ندارد…

        با توست روی صحبتم… ای مرد! برخیز!
        این قفل ها غیر از تو مفتاحی ندارد

        از دست و خنجر پر شده تقدیرت اما…
        دستی که روی شانه می خواهی ندارد

        واهْجُر! رها کن کوفه را ،هَجراً جمیلا!
        کوفی برایت غیر گمراهی ندارد

        یک شاه حتی بی سپاهش نیز شاه است
        چشم امیدی کوه بر کاهی ندارد




        "مختار" هم حالا اسیر جبر عشق است
        جز تاختن بر خیل شب راهی ندارد

        از جاری خون خدا سرشار بوده
        مردی که اکنون هیچ خونخواهی ندارد

        #رضا_سهرابی

        دوشنبه/۲۸ رمضان المبارک
        مصادف با ۱۲ تیر ۱۳۹۵

        رضا سهرابی

        1395/03/30
        «یا راد ما قد فات»


        از خنجر خویش زخم خوردن تا کی؟

        بر "هر چه که باد" دل سپردن تا کی؟

        بر گردن ماست خون عمری که گذشت...

        از "بخت" به دوست شِکوه بردن...تا کی؟!


        #رضا-سهرابی




        برگرفته شده از faryadesokoot.blog.ir

          رضا سهرابی

          1395/03/04
          این بیت رو یه بار فی البداهه برای برادرم حسن بیاتانی عزیز گفتم...
          خودشون هم هنوز نشنیدن...:)


          فقط نه من که جهان مات مهربانی توست

          و با خبر چه کسی از غم نهانی توست...؟

          رضا سهرابی

          1395/02/26
          «یا حَبیبَ من لا حَبیبَ له»



          به تمام شهدا و جانبازان راه عشق



          مثل وقتی که کوچه ها می سوخت

          در تـب ازدحام مـوشــک ها

          سردی کوچه های شهر این بار

          گم شده در حضور کودک ها



          پیرهن مشکی عزا دیگر

          بر تن آسمان دنیا نیست

          ساکتِ آبی اش یقین دارد

          جنگ سرمشق امشب ما نیست



          همه جا صحبت از توافق بود

          صحبت از جام زهر نوشیدن

          این طرف عده ای به خاموشی

          عده ای آن طرف به جوشیدن



          حرف اخبار را نفهمیدم

          صحبت از صلح بود و از شاید...

          گفت لیلا که این همه یعنی...

          محسن ما به خانه می آید!



          زن همسایه...مشهدی حیدر...

          همه در گیر و دار استقبال

          مادرم خسته از نبود پدر...

          مادرم بی رمق ولی خوشحال!



          با عبور از صف خرید شکر

          پای مردی به کوچه مان وا شد

          تلخ خندی نشست روی لبش

          بغض در کوچه حکم فرما شد



          ناگهان زنگ در ز هم پاشاند

          شوکت آن همه صبوری را

          مادرم می دوید تا شاید

          عطش سال های دوری را...



          خواب لیلا میان خانه شکست

          باورش گرچه غیر ممکن بود

          خانه با اشک آب و جارو شد

          او خودش بود...آه...محسن بود!



          تکیه زد بر در و بلندم کرد

          دست هایش عجیب نیرو داشت

          ظاهرش اندکی عوض شده بود

          با عصایی که زیر بازو داشت



          گفتم اکنون که آمدی دیگر

          جنگ کاری به ما نخواهد داشت؟!

          تلخ خندی زد و به گوشم گفت:

          «جنگ ما انتها نخواهد داشت»



          #رضا-سهرابی
          • رضا حاج حسینیآفرین رضاجان. خیلی خوب بود1395/02/29

          • محمدعلی علمیتلخ خندی زد و به گوشم گفت:
            «جنگ ما انتها نخواهد داشت»1395/02/29

          • رضا سهرابیسلام برادران عزیزم

            آقا رضای عزیزم و محم علی گل
            ممنونم...نظر لطفتان است.1395/03/04

          رضا سهرابی

          1395/01/19
          بسم رب الشهداء و الصابرین

          به مدافعان حرم


          تا حس کنم نفس به نفس التهاب را

          «تنها گذاشت این من بی انتخاب را»



          پرواز را به قول خودش برگزیده بود

          رحمی نکرد غرقه ی امواج آب را



          می رفت با شکوه و به تیر کنایه بست

          با رفتنش جماعت عاشق مآب را



          در ازدحام سرخ سحر ایستاده بود

          تا اهل شام سر نبرند آفتاب را



          گفتند راویان جهادش که او چطور

          شرمنده کرده در دل شب اضطراب را...



          می تاخت او به دشمن و در خانه مادرش

          سنگر گرفته بود حریم حجاب را



          یک عده نان تازه و یک عده خون دل

          خورده است هرکسی ثمر انقلاب را



          ...



          نانش خمیر باد و زمینش کویر باد

          پاشید هرکه بر سرمان بذر خواب را





          #رضا-سهرابی

          *مصراع دوم از استاد عزیزم سید وحید سمنانی می باشد.

          برگرفته شده از faryadesokoot.blog.ir
          • رضا سهرابینقدم آرزوست...1395/01/19

          • سیده مرضیه یثربی
            شعر خیلی خوبیه، زبان هم قوی هست.
            فقط اگر با نقد سختگیرانه بخواهیم نگاه کنیم، در مصرع دومِ بیت دوم نقش "را" که مفعولی نیست یکدستی شعر رو به هم میزنه
            مأجور باشید
            1395/01/20

          • رضا سهرابیسلام خانم یثربی بزرگوار
            ممنون از حسن توجهتون

            فکر می کنم را مفعولی باشه،نیست؟
            چه چیز را برگزیده بود؟پرواز را..
            ببخشید دیگه سوادم در همین حده :-)
            نیست؟1395/01/20

          • سیده مرضیه یثربیغرقه امواج آب1395/01/23

          • رضا سهرابیآها...متوجه شدم...بله خب از شکل کهن دستور زبان استفاده کردم
            ممنونم1395/01/25

          رضا سهرابی

          1394/12/17
          • رضا سهرابیمن که می دونم
            الان آقای بیاتانی میاد دوباره میگه خدا شفات بده...:))))1394/12/17

          • رضا مهدی زادهخدا شفات بده:D
            الکی مثلا من اقای بیاتانیم:D1394/12/22

          • حسن بیاتانینه دیگه امیدی به شفا نیست
            1395/01/02

          • خیالِ کجشفات بده یعنی صاف تو چشماش نگاه کنی !1395/01/17

          • رضا سهرابیجناب خیال کج دعا کنید خدا قدرتش را نصیبمان کند
            و البته قبلش کسی را که باید در چشمانش نگاه کنیم به ما بنمایاند:)1395/01/19

          رضا سهرابی

          1394/12/17
          « یا رادَّ ما قد فات»


          جان دادنِ در دامنِ دریای خروشان

          پایان بدی نیست اگر آب تو باشی...


          #رضا-سهرابی
          • رضا سهرابیکاش می شد همت کنیم و این جا و وبلاگ نویسی ها رو دوباره احیا کنیم...
            این جا دوستی ها رنگ دیگری داشت...

            نه؟1394/12/17

          • رسول ضمیراناره
            1394/12/20

          رضا سهرابی

          1394/07/25
          « یا حَـــبــیـبـَــــــ التّـــوّابـیـن »

          « شب دوم محرم »
          مداحی « سازش نه...ذلت نه »
          مداحی: « حاج محمد یزدخواستی »
          شاعر: « رضا سهرابی »


          دانلود در لینک زیر:

          http://bayanbox.ir/info/6228005007738049418/آهسته-در-بیابان
          • رضا سهرابیاینجا جا داره از زحمات بسیار بسیار بسیار زیاد استاد و برادر بزرگ ترم جناب بیاتانی عزیز و دوست داشتنی تشکر کنم.1394/07/25

          • حسن بیاتانیسلام برادر. جریان چیه؟1394/07/27

          • رضا سهرابیسلام

            شعر هیئت...
            یادتون نیست چقدر راهنماییم کردین در مورد سبک و شعر هیئت

            این اولیشه که به ثمر نشسته به لطف خدا

            شعر از من است،مداحی رو دانلود کردین؟1394/07/27

          • حسن بیاتانیاختیار دارید برادر. هرچی بوده همت خودتون بوده.. بله گوش دادم به عنوان تجربه ی اول خوب بود1394/07/28

          • عباس انصاریشما اصفهانید ؟؟؟
            حاج محمد یزدخواستی !
            عالی بود1394/08/10

          • رضا سهرابیسلام جناب انصاری عزیز
            بله بزرگوار

            لطف دارید1394/12/17

          رضا سهرابی

          1394/06/23
          « بِسمِ رَبِّ الشُّهداءِ والصّابِرین »

          عبدالله ابن عُمَیر یکی از فرماندهان بزرگ سپاه اسلام در جنگ مقابل ساسانیان بود،او پس از پیش روی مسلمانان تا فارس،به همراه همسرش ام وهب در آن محدوده سکنی گزید و آنقدر با ایرانیان خوش رفتار بود که حتی از بزرگان فارس هدیه دریافت می کرد و به آن ها هدیه می داد.
          بعد از چندی به نخیله در نزدیکی کوفه بازمی گردد و بزرگان کوفه که نامه های دعوت برای امام حسین فرستاده بودند از او می خواهند با آن ها بیعت کند اما او سر باز زده و می گوید شما طاقت عدالت حسین را ندارید و من هم در جنگ بین دو گروه مسلمان شرکت نمی کنم.
          مجددا به همراه ام وهب عزم دیار فارس می کند اما وقتی می فهمد حسین (ع) به نزدیکی کوفه رسیده و کوفیان همه مقابل او ایستاده اند و قصد جان او را دارند می گوید: من جنگ با مشرکان را بسیار دوست می داشتم اما اکنون امیدوارم که ثواب جنگ با این مردمی که برای کشتن پسر دختر پیامبر خود می روند بیش از ثواب پیکار با مشرکان باشد...
          این می گوید و با شتاب خود را به امامش می رساند و پس از جنگی مردانه در کربلا به شهادت می رسد.

          تقدیم به او...که مرد مردان بود :


          باورم نیست که این گونه شتابان برسد
          کاش با آمدنش قصه به سامان برسد

          از سحر منتظر آمدنش بود حسین
          بارها گفت قرار است که مهمان برسد

          هرکجا هست چه در فارس،چه در کوفه، چه شام
          با شروع رجزش موعد طوفان برسد

          بی سبب نیست که او در صف حزب الله است
          با بصیرت بشود هرکه به ایران برسد!

          کفش پا کرده و یک دشت هراسان که مباد
          پای این زِلزِله سردار به میدان برسد

          سخت می تاخت و می تاخت و با خود می گفت
          باید این غائله یک روز به پایان برسد

          رو به کوفی صفتان گفت: خدانشناسان!
          ما نمردیم که زخمی به ولیمان برسد

          سخت جنگید و جنگید و جنگید و جنگ
          جاده ای بود که با آن به گلستان برسد

          آه! او ابن عُمَیر است،همان عبدالله...
          باورم نیست که این مرد به پایان برسد



          شاعر: رضا سهرابی


          برگرفته شده از faryadesokoot.blog.ir

          رضا سهرابی

          1394/05/23
          سلام

          1.می بینم که جمعتون جمه:)
          2. خوشحالم از این که می بینم جمعتون جمه:)
          3.الحمدلله رب العالمین

          رضا سهرابی

          1394/05/02
          ♥یا حَبیبَ من لا حَبیبَ له♥

          اگر در سر به زیری سرشناسم
          نه این که ساده لوح و کم حواسم
          همه از روی چشمانت ولی من
          تو را از کفش هایت می شناسم


          شاعر: رضا سهرابی



          *به اینا چی میگن؟میگن شعر دانشگاهی یا دانشجویی؟ : ))

          برگرفته شده از faryadesokoot.blog.ir
          • حسن بیاتانیبه اینا هیچی نمی گن. فقط به شاعرش می گن ایشالله خدا شفا بده...1394/05/03

          • سیده مرضیه یثربیجالب بود ..فقط یه سوال : مگه هرکس سر به زیره ساده لوح و کم حواسه؟!1394/05/03

          • رضا مهدی زاده:)) همونی که اقای بیاتانی گف...کجایی برادر...دلمون تنگتهP:1394/05/04

          رضا سهرابی

          1394/04/25
          به شهید جهاد مغنیه
          ..........................


          تو آنقَدَر بزرگی


          که


          "جهاد"


          نام کوچک توست...!



          رضا سهرابی

          رضا سهرابی

          1394/01/17
          سلام...
          .
          .
          .
          همین دیگه...سلام:)
          ... ادامه ...

          تصویر من

          درباره من

          • اهل*******,*******

          • محل کار

          • تحصیل در

          • وبلاگ

          • وب سایت*******