ای شما !
ای تمام عاشقانِ هر کجا !
از شما سوال می کنم ...
نام یک غریبه را
در شمار نام هایتان اضافه می کنید ؟
یک نفر که تا کنون
ردِ پایِ خویش را
لحن مبهم صدای خویش را
شاعرِ سروده هایِ خویش را نمی شناخت
گرچه بارها و بارها
نامِ این هزار نام را
از زبان این و آن شنیده بود
یک نفر که تا همین دور روز پیش
منکر نیاز گنگ سنگ بود
گریه گیاه را نمی سرود
آه را نمی سرود
شعر شانه های بی پناه را
حرمت نگاه بی گناه را
و سکوت یک سلام ، در میانِ راه را نمی سرود
نیمه های شب
نبض ماه را نمی گرفت
روزهای چارشنه ساعت چهار
بارها شماره های اشتباه را نمی گرفت
ای شما !
ای تمام نام های هر کجا !
زیر سایبان دست هایِ خویش
جای کوچکی به این غریب بی پناه می دهید ؟
این دل نجیب را
این لجوج دیرباور عجیب را
در میان خویش
راه می دهید ؟