معمولاً آن چه اولین بار کودک شعر را در گهواره ی درون یک شاعر بیدار می کند یک درد عمیق، یک عطش و بی قراری؛ یک آشفتگی و شوریدگی و خلاصه چیزی از این جنس است....
واژه هایی که اولین بار به عنوان شعر در کنار هم چیده می شوند شاید پر از ابهام و نادرستی باشند اما برای شاعر پر از تب و هیجان و معنا هستند.
شاعر به مروز زمان این ابهامات و بی قاعدگی ها را برطرف می کند و واژه ها را رام طبع خود می گرداند. رام کردن واژه ها و سواری گرفتن از کلمات لذتی دارد که گاه آن درد و بی قراری نخستین را از خاطر شاعر می برد.
به قول ما طلبه ها علت مبقیه ی یک شیء همان علت محدثه ی آن شیء است. یعنی همان علتی که تو را شاعر کرده همان علت تو را شاعر نگه خواهد داشت.
شاعر گاه در مسیر نقد ادبی و شرکت در جلسات و کارگاه های مختلف و انجمن های متعدد و... (که همگی لازمه ی تقویت بنیه ی شعر هستند) آن درد و شوریدگی نخستین را به فراموشی می سپارد حال آن که در کنار قوت ادبی شاعر باید دردها و دغدغه های اجتماعی و انسانی خود را نیز بپروراند و فطرت و روح خود را از گرد و غبار حفظ کند.
چه بسا شاعرانی که تجربه ی فراوان اندوخته اند و پهلوان عرصه ی سخن شده اند اما شعر برای آنها بیش از آن که یک درد باشد یک فن است.
بی شک تناسب قالب و محتوا از رازهای مهم ماندگاری شعر است اما چه بسا شاعرانی که برای مطرح ماندن و خارج نشدن از گود رقابت دست به ابداع قالب های جدید بزنند و عمده ی تلاششان را صرف به ثبت رساندن یک فرم و قالب جدید به نام خود نمایند.
عرصه ی رقابت و نامجویی برای شاعران جوان تر کنگره هاست و برای شاعران با تجربه تر شاید قالبسازی چنین مجالی باشد.
قالب نیمایی برای این ابداع شد و مورد استقبال قرار گرفت که دست و پای شاعر را از چارچوب های تنگ و قید و بندهای فراوان رها کند. چه بسا قالب هایی که با همین هدف ابداع می شوند اما در نهایت پر از چارچوب و مرزاند و دست و پای شاعر را بیش از پیش می بندند.
چه قدر دوست دارم این سطور از "بی بال پریدن" قیصر امین پور را:
« مگرهر حرفی باید در قالب های قراردادی شعر و قصه بگنجد تا بشود آن را بیان کرد؟
مگر همیشه باید آسمان را در چارچوب یک پنجره ببینیم؟
مگر همه ی تصویرها را باید در چارچوب یک قاب تماشا کنیم؟
مگر همه ی تعبیرها را باید در چارچوب یک قالب بیاوریم؟
اگر حرف، حرف باشد می رود و قالب مناسب خودش را پیدا می کند.
اگر حرف از تارهای صوتی گلو برخیزد، تنها پرده ی گوش را به لرزه در می آورد؛
اما اگر حرف از تار و پود دل برخیزد؛ پرده ی دل را هم می لرزاند...»
جایش خالی ست چقدر...