مقالات و یادداشت ها

نگاهی به شاخصه های چند شعر موفق

۰۱ تیر ۱۳۹۱ | ۲۵۵۱ | ۲

ختم به خیر
جواد محمدزمانی
شب هم به حیرت از تو و این خطّ سِیر شد
آمد کسی به خیمه‌ی نورت «زُهیر» شد
مردی میان مسجد خود نرد عشق باخت
شد خطبه‌ی حماسه و نامش «بُریر» شد
مشتِ شریرِ فتنه ز خون تو باز شد
شکر خدا که مسئله ختم به خیر شد
مهمانی‌ات به کوفه ـ که با سر شتافتی ـ
یک روز بین مسجد و یک شب به دِیر شد
تا عطر اسم اعظم تو در نسیم رفت
انگشتری که بود به تاراج غیر شد
پاداش سجده‌ی شب و روز فرشتگان
دیدار تو، وَ گفتن «صبحت به خیر» شد

زبان؛ رسانه‌ی انتقال پیام
از عناصر مهم شعر که آن را از دیگر زبان‌ها متمایز می‌کند، «زبان شعر» است. زبان، سکوی پرواز شاعر برای سیر در آسمان خیال است.
شعر «ختم به خیر» اگر می‌تواند ارتباط هنری خاصی با مخاطب ایجاد و او را با خود همراه کند، قطعاً به این دلیل است که شاعر آن از عنصر زبان، جایگاه، حساسیت و نیز نقش تأثیرگذار آن در شعر به‌خوبی آگاه بوده است.
امکانات زبانی بسیاری هست که زمینه‌ی این سیر و پرواز را برای شعر فراهم می‌کند و می‌توان از آن یاد کرد اما آن‌چه از عناصر زبانی در این شعر به کار رفته در نوع خود از تأثیرگذارترین و جذاب‌ترین عناصر است، به‌خصوص که شاعر در شعر به جز شاعری، به رسالت ارائه‌ی محتوا و مضمون‌‌پردازی تاریخی هم توجه دارد.
کاربرد قافیه‌ی نو، استفاده از کنایات و تکیه‌کلام‌های مردمی (مثل ختم به خیر شدن، مشت کسی باز شدن و . . .)، جایگزین کردن جمله‌ی معترضه (مثل: که با سر شتافتی) در محور هم‌نشینی، و . . . از جمله عناصر زبان است که در این شعر نمود خاصی یافته است.

عشق بی‌کرانه
سید حمیدرضا برقعی
شنیده می‌شود از آسمان صدایی که . . .
کشیده شعر مرا باز هم به جایی که . . .
نبود هیچ‌کسی جز خدا، خدایی که . . .
نوشت نام تو را نام آشنایی که ـ
پس از نوشتن آن آسمان تبسم کرد
و از شنیدنش افلاک دست و پا گم کرد
نوشت فاطمه، شاعر زبانش الکن شد
نوشت فاطمه هفت آسمان مزین شد
نوشت فاطمه تکلیف نور روشن شد
دلیل خلق زمین و زمان معین شد
نوشت فاطمه یعنی خدا غزل گفته است
غزل‌قصیده‌ی نابی که در ازل گفته است
نوشت فاطمه تعریف دیگری دارد
ز درک خاک مقام فراتری دارد
خوشا به حال پیمبر چه مادری دارد
درون خانه بهشت معطری دارد
پدر همیشه کنارت حضور گرمی داشت
برای وصف تو از عرش واژه برمی‌داشت
چرا که روی زمین واژه‌ی وزینی نیست
و شأن وصف تو اوصاف این‌چنینی نیست
و جای صحبت این شاعر زمینی نیست
و شعر گفتن ما غیر شرمگینی نیست
خدا فراتر از این واژه‌ها کشیده تو را
گمان کنم که تو را، اصلاً آفریده تو را
که گرد چادر تو آسمان طواف کند
و زیر سایه‌ی آن کعبه اعتکاف کند
ملک ببیند و آن‌گاه اعتراف کند
که این شکوه جهان را پر از عفاف کند
کتاب زندگی‌ات را مرور باید کرد
مرور کوثر و تطهیر و نور باید کرد
در آن زمان که دل از روزگار دلخور بود
و وصف مردمش «الهاکم التکاثر» بود
درون خانه‌ی تو نان فقر آجر بود
شبیه شعب ابی‌طالب از خدا پر بود
بهشت عالم بالا برایت آماده است
حصیر خانه‌ی مولا به پایت افتاده است
به حکم عشق بنا شد در آسمان علی
علی از آن تو باشد . . . تو هم از آن علی
چه عاشقانه همه عمر مهربان علی!
 به نان خشک علی ساختی، به نان علی
از آسمان نگاهت ستاره می‌خواهم
اگر اجازه دهی با اشاره می‌خواهم ـ
به یاد آن دل از شهر خسته بنویسم
کنار شعر دو رکعت نشسته بنویسم
شکسته آمده‌ام تا شکسته بنویسم
و پیش چشم تو با دست بسته بنویسم
به شعر از نفس افتاده جان تازه بده
و مادری کن و این‌بار هم اجازه بده
به افتخار بگوییم از تبار توایم
هنوز هم که هنوز است بی‌قرار توایم
اگرچه ما همه در حسرت مزار توایم
کنار حضرت معصومه در کنار توایم
فضای سینه پر از عشق بی‌کرانه‌ی توست
(کرم نما و فرود آ که خانه خانه‌ی توست)

شعر شناسنامه‌دار
نمی‌دانم تا به حال اصطلاح «شعر شناسنامه‌دار» را شنیده‌اید یا خیر؟ شعر شناسنامه‌دار شعری است که سبک خاص شاعر، در آن مشهود است و بی‌آن‌که نام شاعر بر آن الصاق شده باشد، از سبک، زبان و نگرش شاعر خود خبر دهد.
شعر «عشق بی‌کرانه» شعری است شناسنامه‌دار، چرا که ویژگی‌های زبان سید حمیدرضا برقعی را در خود نمایان کرده است.
شاید بتوان گفت مهم‌ترین شناسه‌ای که از شعر سید حمید در این شعر نمود یافته، صمیمیت زبانی اوست که در چند حیطه نمود یافته است:
1. واگویه‌های عاشقانه که از عشق ولایی شاعر حکایت دارد.
2. صداقت که جذابیت و تأثیرگذاری شعر را دوچندان کرده و آن را از حالت تصنّع و ساختگی بودن دور ساخته است:
شکسته آمده‌ام، تا شکسته بنویسم
و پیش چشم تو با دست بسته بنویسم
به شعر از نفس افتاده جان تازه بده
و مادری کن و این‌بار هم اجازه بده
به افتخار بگوییم از تبار توایم
هنوز هم که هنوز است بی‌قرار توایم
3. دستورمندی که به شعر یک‌دستی می‌بخشد و در محور هم‌نشینی هنجار دستوری خاص میان کلمات ایجاد می‌کند.

عید می‌آید
حسن بیاتانی
به شیوه‌ی غزل اما سپید می‌آید
صدای جوشش شعری جدید می‌آید
چه آتشی غم عشق تو زیر سر دارد؟
که باغ شعر تر از آن پدید می‌آید
دوباره سبز شده خاک سرزمین دلم
مگر ز خطّه‌ی چشمت شهید می‌آید؟
نفس نفس به امید تو عمر می‌گذرد
امید می‌رود آری امید می‌آید
برای درد دل تو مفید نیست کسی
وگرنه نامه برای مفید می‌آید
مرددم که تو با عید می‌رسی از راه
و یا به یمن قدوم تو عید می‌آید؟
کلیدداری کعبه نشانه‌ی حق نیست
کسی است حق که در آن بی‌کلید می‌آید
و حاجیان همه یک روز صبح می‌گویند
چقدر بر تن کعبه سپید می‌آید

مضمون‌پردازی؛ یک شگرد بیانی
«مضمون‌سازی» از جلوه‌های زبان شاعرانه است و این ویژگی بیشتر در اشعاری نمود می‌یابد که کفه‌ی محتوا و پیام بر کفه‌ی توصیف و تصویرسازی سنگینی می‌کند.
در شعر ولایی، از آن‌جا که از اهل‌بیت(ع) سخن به میان می‌آید و از تاریخ و زندگانی آنان وصف یا تحلیلی می‌شود، می‌توان حدس زد «مضمون‌سازی» کاربرد بسیار بیشتری نسبت به دیگر امکانات زبانی داشته باشد. آری این‌چنین است. رسالت شاعر در شعر ولایی اقتضا می‌کند به مضمون‌سازی به عنوان یک شگرد شعری بنگرد و آن را بر ضرورت به کار برد.
شعر «عید می‌آید» نیز عرصه‌ی کاربرد چنین شگردی است. ابیات نخستین در حکم مقدمه و ورود به این عرصه‌اند و دیگر ابیات هرکدام مضمونی جدید را روایت می‌کنند، روایتی که چاشنی از زبان هنری و شاعرانه گرفته و خوش‌بختانه از مستقیم‌گویی و فروافتادن در ورطه‌ی نظم، کاملاً دور مانده است.
گفتنی است آن‌چه مضمون پرداخته شده در شعر را از ورطه‌ی نظم دور می‌دارد، آمیختن آن با عناصر غنای زبان و همراه ساختن آن با دیگر شگردهای شاعرانه از جمله بدیع (در لفظ و معنا) است. شگردی که شاعر این شعر در برخی از ابیات لزوم کاربرد آن را به‌خوبی دریافته و به کار برده است.

باغ سنگ
علی‌رضا قزوه
دلا تا باغ سنگی در تو فروردین نخواهد شد
به روز مرگ شعرت سوره‌ی یاسین نخواهد شد
فریبت می‌دهند این فصل‌ها، تقویم‌ها، گل‌ها
از اسفند شما پیداست فروردین نخواهد شد
مگر در جست‌وجوی ربّنای دیگری باشیم
وگرنه صد دعا زین دست یک آمین نخواهد شد
مترسانیدمان از مرگ ما پیغمبر مرگیم
خدا با ما که دل‌تنگیم، سرسنگین نخواهد شد
به مشتاقان آن شمشیر سرخ شعله‌ور در باد
بگو تا انتظار این است، اسبی زین نخواهد شد

شعر؛ یک مجموعه‌ی منسجم
شعر مثل موسیقی، معماری و بسیاری از دیگر هنرها مجموعه‌ای از قطعات است که بر اساس نظم و هارمونی خاصی در کنار هم نشسته و یک هیأت یا شکل خاص را پدید آورده است.
اگر به یک بنای تاریخی و نوع معماری آن مدتی به چشم واقع‌بین ـ نه نگاه سطحی‌نگر ـ بنگرید، به آن هیأت هنری یا شکل و هنجار خاص ایجاد شده پی خواهید برد.
شاعر برای آن‌که مخاطب به هنجار و هیأت خاص ایجاد شده در شعرش پی برد، لازم است زمینه‌های ایجاد این ارتباط را فراهم کند. از جمله‌ی این زمینه‌ها وحدت افقی و عمودی در زبان شعر است.
مقصود از وحدت افقی، ارتباط طولی است میان اجزای بیت، چه از نظر محتوایی و چه از نظر هنری. در وحدت عمودی نیز همین انتظار از شعر شاعر می‌رود. یعنی اجزای شعر (مصراع‌ها و ابیات) نیز از نظر ساختار زبانی و هنر کلامی از یک سنخ باشند و روایت‌ها، مضمون‌سازی‌ها و تصویرپردازی‌ها با هم یک مجموعه را تشکیل دهند.
در شعر «باغ سنگ» اثر علی‌رضا قزوه وحدت میان اجزای شعر اتفاق افتاده است اما بیشتر در محور افقی شعر. هرچند از حیث محتوا در محور عمودی کاملاً یک‌دست است اما تغییر ضمیر در ابیات که بسیار اتفاق افتاده، شعر را از یک‌دستی انداخته است و همین امر بر محور عمودی تأثیر بسیاری گذاشته است.
با این وجود، این غزل از بهترین نمونه‌های شعر اعتراضی با موضوع انتظار است که بارها آن را باید خواند و به واژه ‌واژه‌ی آن اندیشید.

از کعبه تا مسجد
مهدی زارعی
در ساعتی که هول مکرر داشت
دیوارهای خانه ترک برداشت
ممنوع بود رد شدن، اما زن
در دست، حکم «رد شو و بگذر» داشت
حسی لبالب از شعف و وحشت
حسی شگفت و دلهره‌آور داشت
در قلب او جوانه‌ی یک گل بود
یک سینه آرزوی معطر داشت
هرچه ستاره مست شد و رقصید
شب را صدای شادی و دف برداشت
صد صف فرشته سجده به کودک کرد
آن لحظه عرش حالت دیگر داشت
*
(شصت و سه سال بعد) همان کودک
یک روز صبح زود که از در داشت ـ
می‌رفت سمت کوچه، زمین نالید
(از آن‌چه روز فاجعه در سر داشت)
* * *
بانگ اذان شنیده شد از مسجد
مردی برای دفعه‌ی آخر داشت . . .
: «پاشو غریبه!»
: «کیست؟»
: «منم!»
(یعنی: اصرار بر هر آن‌چه مقدر داشت)
: «قد قامت الصلوه!»
: «نه، وقتش نیست!»
(در سجده، ضربه حالت بهتر داشت)
: «سبحان رب...»
(و وقت مناسب شد
این سجده حکم وقت مقرر داشت)
: «فزت و رب . . .»
(کعبه به خود لرزید
دیوارهای کوفه ترک برداشت)

استفاده از امکانات خاص زبان
اگر شعر را شکلی سه ضلعی تصور کنیم، اضلاع آن، زبان، تخیل و اندیشه خواهد بود. نمی‌دانم می‌توان این شکل را منشوری تصور کرد یا نه؟! به هرحال در هر یک از اضلاع این شکل، تابشی از حقیقت شعر را می‌توان دریافت، درست مثل منشور که طیف‌های متفاوتی از نور را می‌نمایاند، «از کعبه تا مسجد» شعری است که اضلاع تخیل، اندیشه و زبان در آن به نسبتی مساوی تقسیم و بزرگ شده است.
شعر 63  سال تاریخ زندگی حضرت امام علی(ع) را مرور و به زبانی خیال‌انگیز و شاعرانه توصیف می‌کند.
توصیف و روایت، بیان مجازی و کاربرد استفاده و تشخیص از شگردهای شاعرانه‌ی شاعر برای رسیدن به چنین هدفی است. توجه شاعر به عنصر توصیف و استفاده از امکانات خاص زبان، شعر را از مرز شعر فراتر برده و مرزهای داستان را هم درنوردیده و به نوعی روایت داستانی و شاعرانه راه برده است. شیوه‌ی نوشتاری شاعر در سطرهای پایانی، تلاشی است برای ایجاد فضایی تازه در شعر و شکستن هنجار موجود در غزل به هنگام نزدیک شدن به قالب داستان. هرچند برای آنان که چنین هنجارشکنی‌هایی را برنمی‌تابند می‌توان سطرها را به شکل اولیه و عموم‌پسند (یعنی همان هنجار معمول در شکل نوشتاری غزل) برگرداند و نظم قافیه‌ها و تساوی وزن‌ها را واضح‌تر به رخ آن‌ها کشاند! گرچه حقیقت این شعر را نه در این هنجارگرایی‌ها که باید در همان منشور دید؛ منشوری سه‌ضلعی که زاویه‌های تابش آن با همه‌ی منشورها متفاوت است.

حتی اگر نباشی
قیصر امین‌پور
می‌خواهمت چنان‌که شب خسته خواب را
می‌جویمت چنان‌که لب تشنه آب را
محو توام چنان‌که ستاره به چشم صبح
یا شبنم سپیده‌دمان آفتاب را
بی‌تابم آن‌چنان‌که درختان برای باد
یا کودکان خفته به گهواره تاب را
بایسته‌ای چنان‌که تپیدن برای دل
یا آن‌چنان‌که بال پریدن عقاب را
حتی اگر نباشی می‌آفرینمت
چونان‌که التهاب بیابان سراب را
ای خواهشی که خواستنی‌تر ز پاسخی
با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را

آرکائیسم؛ نوگرایی هدفمند
اگرچه شاخص‌ترین ویژگی زبان شعر امروز نوگرایی است و نیز استفاده از عناصری که زبان را پویا، جذاب و زنده نشان می‌دهد، با این حال شاعر، گاه می‌تواند با بهره‌مندی از شگرد «آرکائیسم» یا «کهن‌گرایی» از واژگان قدیم یا شیوه‌ی بیان کهن، به آفرینشی نو در زبان دست یابد. زنده‌یاد قیصر امین‌پور در غزل به یاد ماندنی‌اش «حتی اگر نباشی» با نگاهی تازه به واژگان و نحو قدیم، این شگرد بیانی را به خوبی به کار بسته و اذهان نوپرداز و سنت‌گریز را با این حقیقت آشنا ساخته است که «باید عظمت در نوع نگریستن باشد» و این که اگر نگاه شاعر اسیر عادت‌ها، تکرارها و روزمرگی‌ها نشود می‌تواند از واژگان کهن نیز دنیایی نو ترسیم کند، درست مثل گوهرشناسی که با استفاده از گوهرهای به ظاهر از مُد افتاده هیأت و شکل جدیدی بیافریند و نگاه گوهرشناسان را مجذوب خلاقیت و هنر تازه‌ی خود کند. به‌راستی آنان را که به طور کلی به آموزه‌های شعر قدیم و حال و هوای آن پشت کرده‌اند، می‌توان گوهرشناس قابلی دانست؟!
استفاده از انواع «را» به شکل دقیق و جذاب، ایجاد تناظرهای موسیقایی مثل می‌خواهمت... می‌جویمت در بیت اول، استفاده از شگرد «حذف به قرینه» در ابیات دوم به بعد، آفرینش تشبیه با ادات تشبیه به ظاهر قدیمی(!) مثل چنان‌که، چونان‌که، و . . . همه نشانه‌هایی از آرکائیسم پویا و هدف‌مندی است که شاعر در این شعر بدان توجه داشته و به کار بسته است.

ستاره‌ی اشراق
محمدجواد شرافت
با زمزمی به وسعت چشم تر آمدم
تا محضر زلال‌ترین کوثر آمدم
قسمت نشد که بال و پری دست و پا کنم
اما به شوق دیدن تو با سر آمدم
گفتند زائر حرمت زائر خداست
مُحرم‌تر از همیشه بر این باور آمدم
اینک مدینه‌النبی‌ام مشهدالرضاست
با نام تو به محضر پیغمبر آمدم
از حس و حال روشن معراج پُر شدم
وقتی به خاک‌بوسی «بالا سر» آمدم
حسی کبوترانه گرفته‌ست جان من
«پایین پای» تو شده هفت آسمان من
در این حریم قدسی سرتاسر آینه
روشن شده به نور تو چشمم هر آینه
گرد و غبار صحن تو را می‌خرد به جان
همواره بوده است بر این باور آینه
پر می‌کشد از این همه قلب شکسته آه
سر می‌زند از این همه چشم تر آینه
عکس ضریح توست که در قاب چشم‌هاست
یا عکسی از بهشت نشسته بر آینه
گم کرده دارم، آمده‌ام با نگاه تو
پیدا کنم تمام خودم را در آینه
لبریز روشنی است تمام رواق‌ها
آیینگی‌ست جان کلام رواق‌ها
شب‌های گریه تا به سحر حرف می‌زنم
با واژه واژه خون جگر حرف می‌زنم
شمعم که گریه می‌کنم و گریه می‌کنم
با قطره قطره آتش تر حرف می‌زنم
روح لطیف تو شده سنگ صبور من
گویی که با نسیم سحر حرف می‌زنم
گاهی کنار پنجره‌های ضریح تو
گاهی در آستانه‌ی در حرف می‌زنم
شب‌های بارگاه تو را درک کرده‌ام
از «لیله‌‌الرغائب» اگر حرف می‌زنم
بر لب رسیده از قفس سینه آه من
حرف دل است روی زبان نگاه من
روی تو را ستاره‌ی اشراق خوانده‌اند
خوی تو را «مکارم‌الاخلاق» خوانده‌اند
دست تو را که خالق لطف و کرامت است
روزی‌رسان انفس و آفاق خوانده‌اند
باران مهربانی بی‌وقفه‌ی تو را
شأن نزول سوره‌ی انفاق خوانده‌اند
در مذهب نگاه تو غم حرف اول است
چشم تو را پیمبر عشاق خوانده‌اند
هفت آسمان و رحمت «شمس‌الشموسی»ات
ذرات خاک و لطف «انیس‌النفوسی»ات

تلاش برای رسیدن به زبانی متعالی
از وجوه امتیاز شعر با غیر آن، زبان متعالی آن است که به دلیل غنای موسیقی، شیوه‌ی بیان متفاوت و برجستگی‌های خاص زبانی، همیشه چند گام پیش‌تر از زبان مردم حرکت می‌کند و دقیقاً به جهت همین ویژگی‌هاست که «متعالی» نامیده شده و زبان و شیوه‌ی بیان عموم مردم را پیرو و دنباله‌رو خود ساخته است.
در دو شعر «به دنبال پژواک صدای تو» و «ستاره‌ی اشراق» اثر سید محمدجواد شرافت دقیقاً نشانه‌های متعالی زبان را می‌بینیم و دقت و تلاش شاعر برای شناخت امکانات زبانی و به کار بستن آن در این دو شعر مشهود است؛ از جمله:
ـ استفاده از تشبیه در لایه‌های پنهان شعر:
با زمزمی به وسعت چشم تر آمدم
در محضر زلال‌ترین کوثر آمدم
و یا:
عکس ضریح توست که در قاب چشم‌هاست
یا عکسی از بهشت نشسته بر آینه
ـ استفاده از موسیقی معنوی و لفظی که به ایجاد تناظرها و موازنه‌های موسیقیایی کم‌نظیر، تکرارهای جذاب، مراعات نظیرها و ایهام تناسب‌های دل‌نشینی انجامیده است؛ مثلاً این بیت:
جهان نیلی است طوفانی جهان دل‌مرده ظلمانی
تویی تو نوح، موسی هم، تویی تو خضر، عیسی هم

اندوهی، سنگی . . .
سیدمهدی حسینی
ناگهان دیدم آیینه ترک برمی‌داشت
دست سنگینی در آیینه بذری کاشت
چشم‌ها خفاشی کورتر از تاریکی
که نمی‌شد حتی آنان را شب انگاشت
شبحی دستی شد اندوهی سنگی ـ آه
چه کسی بذر شکستن را در آینه کاشت
اهتزاز ظلمت، آشوبی از وحشت
کیست این پرچم طوفان را این‌سان افراشت
گنبدی از طوفان چتری از آتش و خون
شهر می‌پیچید در دود، چه باید پنداشت؟!
چه بگویم از او آیا؟ دیگر در من
غربتش تاب و توانی را باقی نگذاشت
*
باز تکرار بلند غم و اندوه علی است
کاش تاریخ دوباره سر تکرار نداشت

استفاده‌ی هدفمند از قاعده‌های زبانی
برای رسیدن به قله‌ی زبان فصیح، سالم و شیوا، مسلماً شاعر باید مسیر طاقت‌فرسا و پرزحمتی را طی کند. آنان که شعری صمیمی، سهل و ممتنع، دستورمند و به‌طور کلی یک‌دست از نظر زبانی دارند، می‌توان گفت پشتوانه‌ای قوی و ارزشمند در تجربیات زبانی دارند و آن مراحل دشوار عبور از سنگلاخ‌های زبانی و فراز و نشیب‌های گذر از مرز زبان «معیار»‌ تا زبان «شعر» را با موفقیت پشت سر گذاشته‌اند. در قیاس با شاعران خوش‌زبان و صمیمی، هستند شاعرانی که به جای تلاش در رسیدن به زبان یک‌دست، به کلیات و جزئیات دستورالعمل‌های علوم ادبی و تبصره‌های آن پناه می‌برند و آن‌ها را دستاویزی برای توجیه ضعف‌های زبانی خود می‌کنند. از جمله اختیارات وزنی و سکت و پرش در وزن که گاه در زبان اتفاق می‌افتد.
اما در این میان، راه سومی هم وجود دارد؛ این‌که شاعر از ضعف‌ها و مشکلات زبانی ـ مثلاً سکت وزنی ـ به عنوان یک شگرد بیانی بهره برد و در حقیقت آن را هدفمند به کار برد. در این حالت، نه تنها ضعف زبانی و قبح آن به چشم نمی‌آید، بلکه در جایگاه یک شگرد و به عنوان راهی تازه برای رسیدن به قله‌ی زبان شعر ـ زبان متعالی ـ در نظر گرفته می‌شود.
در شعر «اندوهی، سنگی . . .» فارغ از عناصر زیباشناسی که در آن به کار رفته، استفاده از «سکتة ملیح» به عنوان شگرد در بیش‌تر ابیات نمود خاصی دارد. کاربرد هدفمند این شگرد، باعث شده حس اضطراب و تشویش که در وجود مقدس حضرت زهرا(ع) به هنگام احراق بیت وجود داشت، در سراسر شعر تسرّی یابد.
عدم کاربرد این شگرد در پایان شعر، در واقع زمینه‌ساز خروج از این نفس نفس‌زدن‌های ممتد و در حقیقت پایان شعر است.


امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: ۴.۴ با ۵ رای


نظرات

حسین سنگری
۰۹ تیر ۱۳۹۱ ۰۷:۴۲ ب.ظ
درودتان باد ... به شخصه استفاده ی فراوانی از نقد استاد حسینی بردم.
التماس دعا

ملکان
۰۳ تیر ۱۳۹۱ ۰۸:۴۵ ق.ظ
با سلام و ادب
بسیار بسیار استفاده کردیم.
امیدوارم اینگونه تحلیلها در این فضا ادامه دار باشد.
یا علی

موضوعات