مقالات و یادداشت ها

یادم باشد...

08 فروردین 1403 | 650 | 5

مثل دیدار قبل، سفرم را از زیارت حرم کریمه ی اهل بیت علیهم السلام شروع کردم. باران گاهی شدید می شد و تا سر قرار برسم حسابی خیس شدم.
دوستان حوزه هنری قم تدارک دیده بودند که با یک ون به تهران برویم.
قرار بود ساعت دو و نیم حوزه هنری تهران باشیم.
دوستان شاعر یکی یکی رسیدند و راه افتادیم.
تازه شدن دیدارها و گفتگوهای کوتاه و بلندی که اتفاق می افتد همواره از خاطرات شیرین این قبیل برنامه هاست.
شاید بشود گفت علاوه بر گپ و گفت درباره ی دیدار امسال و سال های گذشته، حرف فراگیر دوستان شاعر درباره ی سرزمین شعر بود. چه در مسیر رفت، چه چند ساعتی که در حوزه هنری بودیم و چه حتی در گپ و گفت های داخل بیت.
ساعت سه به حوزه هنری رسیدیم.
باران بند آمده بود اما زمین خیس بود.
گوشه به گوشه ی حیاط حوزه پر بود از حلقه های چند نفره ی شاعران.
بعضی ها را نمی شناختم و خیلی ها هم آشنا بودند.
بعض ها را چند سالی می شد که ندیده بودم و چه لذتی داشت سلام ها و احوال پرسی های بعد از چند سال...
می شد گفت که مهمانان دیدار امسال جوان ترند و پیشکسوت ها بسان سرمه بودند در چشم.
با یوسف رحیمی به سمت مسجد حوزه رفتیم برای تحویل گرفتن کارت.
ورودی مسجد، حوض شهدای غواص از باران، نیمه پر شده بود...

وارد مسجد شدیم. نسبتا شلوغ بود و تقریبا با همه دست دادیم و احول پرسی کردیم...
محمود حبیبی را دیدم و خبر داشتم که عضو تیم بررسی آثار بوده.
خدا قوت گفتم به خاطر زحمات چند ماهه.
برق رفته بود و دوستان حوزه هنری در نور کم، کارت ها را توزیع می کردند.
علاوه بر کارت ملاقات یک کارت دیگر هم توزیع می شد که به همراه کروکی، جای دقیق صندلی هر فرد را مشخص می کرد.
بعضی از شعرا هم علاوه بر کارت یک برگه ی آچهار دستشان بود که معلوم بود شعرخوانی دارند.
از مسجد که بیرون آمدیم موضوع خیلی از شوخی ها، تاخت زدن شماره صندلی ها و گپ و گفت درباره ی موقعیت های مکانی بود.
صندلی حسین گلی دقیقاَ پشت ستون بود.
سید محمدمهدی شفیعی سرزنشش می کرد که یعنی تو به خاطر پشت ستون نشستن این جوری تیپ زده ای و کت و شلوار نو پوشیده ای؟
تو اگر دیدار را از رادیو هم دنبال کنی چیزی را از دست نداده ای.
یک رفیق قزوینی هم داشتیم که کارت بقیه را نگاه  می کرد و دنبال شناسایی همسایه ها و اطرافیان بود.
میلاد عرفانپور مهمان ها را گوشه ای از حیاط جمع کرد برای تذکرات و صحبت های ضروری.
گزارشی هم از تلاش شش ماهه ی حوزه  هنری برای دیدار امسال داد.
اینکه برای اولین بار بانک اطلاعات دیدارهای تمام سنوات گذشته تشکیل شده و مشخص شده که چه کسی چند بار شعر خوانده ...
اینکه جلسات مکرر و فشرده ای برای بررسی آثار برگزار شده...
اینکه انتقادهایی که نسبت به دیدارهای گذشته بوده لحاظ شده اند...
و اینکه سعی شده تا در همه ی دعوت ها و شعرخوانی ها عدالت فرهنگی درنظر گرفته شود.
تذکرات و درخواست های بیت رهبری را هم مطرح کرد
از جمله اینکه از حرکت آتش به اختیار شعرا در سال گذشته و شعرخوانی های مکرر در بین دو نماز گله مند بودند و تاکید داشتند که این کار دوباره تکرار نشود...
و اینکه فقط شاعرانی که از چند روز قبل کتابشان را ارسال کرده اند این فرصت را دارند که حضوری کتابشان را تقدیم کنند...
و گفت که این موضوع را پیامکی و تلفنی به همه اطلاع داده ایم.
لااقل برای من چنین پیامکی نیامده بود و دلخوش بودم به همین فرصت کوتاهی که حالا دست نیافتنی شده بود.
همه ی وسایل اضافی را تحویل نگهبانی حوزه هنری دادیم و سوار اتوبوس ها شدیم.
توی اتوبوس کنار محمدحسن بیاتلو نشسته بودم و حرف های شیرینی رد و بدل شد.
اتوبوس ها نزدیک اولین ورودی به بیت رهبری نگه داشتند و پیاده شدیم.
نزدیک اولین ورودی استاد سیدمهدی حسینی را دیدم و چقدر خوشحال شدم که بعد از سال ها بالاخره در فهرست دعوت قرار گرفته.
و ظاهرا امسال هم به خاطر تشابه اسمی به جای ایشان از سیدمهدی حسینی گرافیست دعوت شده بود و چند ساعت قبل از دیدار متوجه این اشتباه شده بودند.
سیدجواد شرافت را دیدم که با استاد مجاهدی مستقیما آمده بودند بیت.
استاد مجاهدی مثل همیشه در سلام کردن مقدم شد و مثل همیشه با احوالپرسی گرمش شرمنده مان کرد.
صف های تفتیش به مراتب از دفعات قبل روان تر و آرام تر بود و لااقل نسبت به دفعاتی که من از آن خاطره دارم مأمورین حفاظت برخورد صمیمی تر و حتی شاعرانه ای داشتند.
به آخرین تفتیش که رسیدیم کفش ها را توی جاکفشی گذاشتیم و خیالم راحت بود که حتی موبایل را هم حوزه هنری تحویل داده ام و راحت رد می شوم.
بالاخره نوبتم شد و به بسته های قرص توی جیبم گیر دادند و گفتند ممنوع است.
گفتم خب حالا کجا بگذارم قرص ها را؟
گفتند می توانی توی کفش هایت بگذاری.
گفتم «چه جالب من از بچگی آرزو داشتم قرصامو بذارم توی کفشام» و خلاصه با خنده از گیت رد شدیم...
حسینیه ی امام خمینی را دو قسمت کرده بودند. یک قسمت برای نماز جماعت و یک قسمت برای پذیرایی.
خدام حسینیه مشغول آماده کردن و چیدن سفره ها بودند.
از جمله پیرمرد جانبازی که یک دست داشت و داشت بسته های افطار را توی سفره می چید.
حدود نیم ساعت به اذان مانده بود. توی صف ها نشسته بودیم و چند گروه مستند ساز هم مشغول مصاحبه گرفتن بودند.
از بلندگو اعلام کردند که آقا دقایقی قبل از اذان تشریف می آوردند و خواهش کردند که فقط هر شاعری که آقای عرفانپور اسمش را صدا می زند برای هدیه دادن کتاب جلو بیاید و بقیه توی صف ها بنشینند.
طولی نکشید که از تحرکات تیم حفاظت مشخص شد که لحظه ی ورود آقا نزدیک است و در چشم به هم زدنی، چند صف جدید جلوی صف اول تشکیل شد.
آقا از در سمت چپ ما وارد شد و همه با صلوات بلند شدیم و خیلی ها روی انگشت های پا بلند می شدند که بهتر آقا را تماشا کنند.
آقا با ردیف جلو یکی یکی سلام و احوالپرسی کرد. از جمله استاد مجاهدی را دیدم که آقا چه گرم و گیرا تحویلشان گرفت.
به گمانم هنوز بیست دقیقه ای به اذان مانده بود که آقا روی صندلی نشست و میلاد بلافاصله شروع به خواندن اسم ها کرد. 
هر شاعری را که صدا می زد جلو می آمد و کتابش را تحویل می گرفت و می رفت پیش آقا.
چند دقیقه ای که گذشت آقای دادمان هم به کمک میلاد آمد و خودش کتاب ها را یکی یکی دست او می داد...
از اسم هایی که خوانده شد علی گلی توی ذهنم مانده که شب های روشنش را به آقا داد و معلوم شد کت و شلوار نو را بی خودی نپوشیده.
سیدحمید برقعی را یادم می آید و
امید مهدی نژاد با جدیت خنده دار همیشگی اش
و خانم فاطمه عارف نژاد که غایب بود ولی اسمش خوانده شد...
چقدر دوست داشتم بود و شعرش را هم با ردیف "تازه" می خواند.
اذان گفتند و آقا به نماز ایستاد و شعرا اقتدا کردند...
بعد از نماز آمدیم برای افطار و آقا هم بعد از تعقیباتشان آمدند...

امسال شاعرهای بی کتاب برای دیدار از نزدیک، خلع سلاح بودند و بعد از افطار خیلی ها در مسیری که حدس می زدند مسیر عبور آقا برای رفتن به جایگاه باشد کمین کرده بودند برای لحظه ای گفتگو و شاید گرفتن انگشتر و چفیه... ولی خب تیم حفاظت همه جا ضد کمین گذاشته بودند و گروه کشف و خنثی حواسشان به همه چیز بود و خلاصه خیلی زود مسیر عبور آقا را سفید کردند... .
فردای دیدار در کانال سیدعلیرضا شفیعی خواندم که از فن بدل استفاده کرده و توانسته با هدیه دادن انگشتر خودش به آقا، جلو برود  و  سیدمحمدمهدی را هم با خودش ببرد.
دلم خنک شد...
یادم باشد بعداً به معادل فارسی کانال هم فکر کنم... شبکه جواب نمی دهد... صفحه ی شخصی هم طولانی ست...
یادداشت سیدعلیرضا را که خواندم یاد شعرخوانی در بین رزمندگان خراسان جنوبی در پادگان حلب افتادم که خیال می کردند ما شاعرها شب و روز پیش آقا هستیم و هر کدامشان کلی پیغام و پسغام و سلام و صلوات برای آقا فرستادند که به ایشان برسانیم و بعضی هایشان هم انگشتر و تسبیحشان را دادند که به آقا بدهیم.
بگذریم...
از پله ها بالا آمدیم و از همان در ورودی بچه های حوزه هنری خیلی خوب و منظم مهمان ها را به طرف صندلی های مخصوصشان راهنمایی می کردند.
جای نشستن من برای حاشیه نگاری چندان مناسب نبود. به زحمت می توانستم آقا را و  شعرخوانی ها را و بازخوردها را ببینم اما همسایه های خوبی داشتم. محمدحسین انصاری نژاد و فراز ملکیان
انصاری نژاد با آن صمیمیت و محبت جنوبی اش شروع به ابراز محبت کرد و بعد هم تعریف کرد که با چه مشقتی خودش را رسانده و از حوزه کسی او را دعوت نکرده و خودش با نامه نگاری با بیت توانسته بیاید.
معلوم شد که واقعا بچه های حوزه به هر قیمتی خواسته اند دیدار اولی ها سهم بیشتری داشته باشند.
هنوز همه ی مهمان ها وارد نشده بودند که آقا خیلی زود تشریف آوردند و جلسه با کمترین اتلاف وقت شروع شد.
مهمان ها که روی صندلی ها نشستند بچه های بیت چند تا صندلی دیگر در جاهای خالی چیدند برای نشستن و خستگی در کردن تیم خبری و حفاظتی.
در میان همهمه ها تلاوت قران شروع شد. آقا با همه ی توجه به قرائت دل داده بود و در میانه ی تلاوت چند باری هم الله الله گفت و جمعیت هم کم کم حواسش جمع قرائت قرآن شد.
قرائت که تمام شد آقا قاری را که معلوم شد اسمش آقای قاسم آبادی است، تمجیدکرد و گفت ورش را هم خوب اجرا کردید.
بعدا که جستجو کردم دیدم ورش یکی از قرائت های هفت گانه است و احتمالا آنجا که قاری "ابرار" را "ابرِر" تلاوت کرد، بر اساس قرائت ورش بوده.  
مرتضی امیری اسفندقه مجری بود و با تشکر از قاری و رخصت از آقا جلسه را شروع کرد. اسفندقه این رباعی از سیدحسن حسینی را خواند که: 
ای دست تو سازنده ی دل های بزرگ
ای عشق،نوازنده ی دل های بزرگ!
من منتظرم تورا که تشریف غمت
داغی ست برازنده ی دل های بزرگ
 آخر جلسه آقای قزوه اشاره کرد که امروز سالگرد سیدحسن حسینی است و البته تاریخ دقیق سالگردش نهم فروردین است.
شنیدم که همسر آقای اسفندقه بیماری سختی دارد و مدتی است که ایشان همه ی جلساتش را تعطیل کرده، با این حال اجرای گرمی داشت و نسبت به رعایت وقت از سال گذشته دقت بیشتری به خرج می داد.
شعرخوانی ها با استاد موسوی گرمارودی آغاز شد.
آقای گرمارودی که ظاهرا قرار بود شعری برای غزه بخواند با این توجیه که مرا به قصیده می شناسند و با این مصرع که در قصیده نگهی سوی خراسان دارم دل آقا را نرم کرد که قصیده بخواند و قصیده ی بی تشبیب و تخلصی خواند در مدح امام رضا علیه السلام و البته در حال و هوای کرونا...
تعریضی هم به قم داشت که منشاء کروناست و از این جور حرف ها...
قصیده که تمام شد آقا نکته ی محتوایی عمیقی را تذکر داد و آن اینکه بلاها هم شکلی از رحمت خدا هستند و به جای اینکه بگویید این خشم خداست بر بشر کاینک،در شکل بلا زند بدو نشتر، بگویید این لطف خداست... یعنی خشم را به لطف تبدیل کنید...
نقد خیلی فنی و دلچسبی بود... به فراز گفتم امشب حواس آقا شش دانگ است...
شاعر بعدی استاد مجاهدی بود . آقا گفت من آقای مجاهدی را از دوران دبیرستان می شناسم و البته دقیق ترش این است که انجمنی که در قم بود و استاد و آقا در آن شرکت می کردند در یک دبیرستان برگزار می شد نه اینکه آقای مجاهدی آن موقع دبیرستانی بوده.
آقا یادی هم کرد از پدر استاد که از اساتید به نام حوزه بوده.
استاد مجاهدی غزلش را با ردیف " خودش را دارد" خواند. غزلی که  از شعرهای نسبتاً تازه ی استاد بود و زبان و طراوتی جوانانه داشت.
با این حسن ختام که
عید ما دلشدگان لحظه ی دیدار شماست
سال ما ساعت تحویل خودش را دارد
جلسه با شعرخوانی استاد جان گرفت و می دیدم که خیلی از جوان ها به وجد آمده اند
آقا تمجید کرد مخصوصا بیت آخر را و البته تعریضی هم به هندی بودن غزل داشت که کمی هم قمی شده است.
یاد خاطره ای افتادم که استاد از آقا تعریف می کرد که یک بار در همان جلساتی که در آن دبیرستان تشکیل می شد در راه برگشت شعر تازه ای را برای ایشان خواندم که نیمه تمام بود و به ایشان عرض کردم که یک شعر هندی گفته ام.
شعر را که خواندم ایشان گفت این دیگر هندوچینی شده نه هندی.


 شاعر بعدی آقای مصطفی محدثی خراسانی بود. آقا یادی از پدر ایشان کرد.
آقای محدثی یک رباعی برای شهدای غواص خواند و بعد هم غزلی کوتاه و محکم و باصلابت در حال و هوای انتظار و تجدید عهد با مولا با این مطلع:
گرچه در سایه‌ی زلف تو پریشان هستیم
ما بر آن عهد که بودیم کماکان هستیم


 شاعر بعدی هادی سعیدی کیاسری بود که شش رباعی خواند
از ویژگی های شعرخوانی های امسال این بود که پیشکسوت ها هم شعرشان در جلسات بررسی انتخاب شده بود و البته اختیار با خود شاعران بود که کدام شعرشان را بخوانند
رباعی آخر اقای کیاسری از همه گیراتر بود:
گفتند برو عمر سفر کوتاه است
چون میروم و نمیرسم جانکاه است
از او تا من فاصله یک گام امّا
از من تا او هزار فرسخ راه است
این رباعی آقا را یاد این فرازهای دعای ابوحمزه انداخت که:
و انّ الراحل الیک قریب المسافة و انک لا تحتجب عن خلقک الا أن یحجبهم الاعمال دونک

عباس شاهزیدی شاعر بعدی بود.
با اینکه ملبس نیست اما تحصیلات عالیه ی حوزوی دارد و غزلی را که خواند در استقبال از غزل خود حضرت آقا سروده بود. غزلی که اخیرا در فراخوان شعر حوزه های علمیه مطروحه گذاشته شده بود.
آقای شاهزیدی غزلش را با این مطلع خواند که:
آمدم پیرانه سر امّا جوان برخاستم
این چنین با تو نشستم، آنچنان برخاستم
و آقا هم گویا این بیت را بیشتر از سایر ابیات پسندید
مصرع تخلص غزل آقا این بود که با امین هرگه نشستم بی امان برخاستم 
جناب خروش این مصراع را رندانه تغییر داده بود که:
با امین هر گه نشستم در امان برخاستم
آقا خندید و حضار هم...
شعرخوانی آقای خروش آقا را به وجد آورد و یک بیت از همان غزل خودشان را خواند
آقای قزوه اصرار کرد بلکه آقا شعر را کامل بخواند اما خب مثل اکثر وقت ها حریف نشد که آقا در جلسه ی دیدار از خودشان شعری بخواند...

این را هم بگویم که اصولا من و آقا چندان تمایلی به شعرخوانی نداریم...

آقای قزوه اجرا را به دست گرفت با خواندن غزلی از خودش با مطلع:
مقصد از عید تماشاست به دیدن برسیم
اجرا در دیدارهای هر ساله مانع شده که به شعر خود آقای قزوه آنچنان که باید توجه شود...
شاعری که شعرهای ماندگار و شنیدنی و آموزنده ی بسیاری دارد و به گمانم صفحات زرینی از شعر معاصر فارسی سروده های اوست.

خانم مائده هاشمی شاعر بعدی بود که باید شعری با موضوع دفاع مقدس می خواند.
من این نام را تا به حال نشنیده بودم و کنجکاو شدم که شعرش را بشنوم.
مطلع شعر این بود:
چند بالش که چید دور و برش، تخت خوابش شبیه سنگر شد...
یاد شعر فراز افتادم. کنار گوشش گفتم :
موشک کاغذی بلند شد و پدرم را به اشتباه انداخت...
لبخندی زدیدم و دوباره به غزل گوش دادم و لذت بردم...
آقا هم تحسین کرد و از تخیل ظریف و زیبای شعر تعریف کرد و آن را چیز نویی دانست.

شاعر بعدی  خانم پروفسور آذرمیدخت صفوی بود که قاعدتا باید یکی از سوغات های هرساله ی آقای قزوه از هند باشد.
خانم صوفی شعرش را جز یک مصرع فراموش کرد و بیشتر به بیان احساسات پرداخت و اظهار شگفتی که رهبر یک مملکت هم برای شعر وقت می گذارد و هم نقد می کند و تسلط دارد. یک جورهایی هم انگار داشت آقا را تشویق می کرد که این راه را ادمه بدهد و استعداد فراوانی دارد و از این حرفها...
یک جمله هم گفت و آن اینکه کشوردارهای دیگر این قدر به امور ادبی توجه نمی کنند که آقا هم بلافاصله گفت آنها عقلشن نمی رسد...
همه خندیدند و خود این خانم چراغ اول کف زدن را روشن کرد...
آقا به سابقه ی زبان فارسی در هند اشاره کرد و از ایشان و کسانی که چراغ زبان فارسی را در هند روشن نگه می دارند تشکر کرد.
البته جملات آقا در ذهنم نیست و نقل به مضمون می کنم.
یاد یادداشت دیشب خانم خرمی افتادم که نوشته بود:
این پیرمرد لطیف و نکته سنج و شاعرپیشه ای که روبرویت نشسته و دقیقترین نقدهای ادبی را نثار اشعار دوستان می‌کند، کابوس تمام دنیای استکبار است !

 شاعر بعدی خانم طیبه عباسی ترابی بود
شاعر طلبه ای که چند سالی ست معلم ابتدایی شده.
غزلش درباره ی هیا بود. دختر دانش آموز فلسطینی که شب قبل از شهادتش وصیت نامه ای نوشته بود. وصیت نامه ای شیرین و عمیق و کودکانه.
سوژه به قدر کافی جذاب و شاعرانه بود و مطلع شعر:
واژه‌ها را خطّ به خط خوش خط و خوانا می‌نویسد
آقا شاعر را تحسین کرد و غزل را به جا و مطابق با نیاز و اقتضای زمان و حادثه دانست.
این که شعر هم شعر باشد و هم مطابق با اقتضائات روز می تواند خستگی را از تن آنهایی که شش ماه برای این دیدار برنامه ریزی کرده اند در بیاورد.
واقعا که چیدن این پازل کار ساده ای نیست.
یادم باشد به معادل فارسی پازل هم فکر کنم...
جورچین واژه ی چندان مناسبی نیست.

شاعر بعدی سید حمیدرضا برقعی بود
قصیده ی فاطمی انارش را خواند.
قصیده ای که  هم فنی بود و هم پر بود از اشارات و پیوندهای تاریخی و  فرهنگی 
از طرفی مروری داشت به تاریخ پر رنج و مجاهدت تشیع.
آقا، سیدحمید را مکرر تحسین کرد و تشبیب به انار را تشبیب جدیدی دانست و این را ناشی از قمی بودن دانست که درخت انار جلوی چشم شاعر است.
سیدحمید هم گفت البته قم شهر انار و انجیر است البته بدون کرونا. بدین سان پاسخی داد به تعریض آقای گرمارودی.

شاعر بعدی حسین دهلوی بود که امسال کتابش برگزیده ی جشنواره فجر شده بود و این یعنی برگزیدگان جوایز مهم ادبی هم سهمی در دیدار امسال داشتند.
آقا پرسید شما اهل دهلی هستید؟
آقای دهلوی گفت نه اهل تهرانم...
دهلوی غزل پنج بیتی محکم و شیرینی خواند با این مقطع که:
من اهل طرب نیستم، اما چه بگویم؟
تَر می‌کنم این‌بار به عشق تو گلویی
آقای قزوه بلافاصله گفت منظورش با آب خنک است و حضار خندیدند
آقا از سبک و سیاق غزل خوشش آمده بود و حسین دهلوی را به ادامه ی همین مسیر تشویق کرد.

حامد عسگری شاعر بعدی بود.
شاعری که این سال ها قلمش از شعرش شاعرانه تر بوده . ..
اهل قلم که باشی حرف زدنت هم مثل نوشته هایت می شود و حتی لباس پوشیدنت.
دو تا سلام  به آقا رساند که اولی سلام دخترش بود که حالا پانزده ساله است و دفعه ی قبل که شعر خوانده دخترش دو ماهه بوده است.
این یعنی پانزده سال است که حامد عسگری شعر نخوانده. شعرخوانی قبلی اش درباره زلزله ی بم هنوز در خاطره ی من ثبت است.
حامد عسگری همان غزل نیمه فانتزی وایرال شده اش را خواند
رفت و غزلم چشم به راهش نگران شد
دلشوره ی ما بود دلارام جهان شد
یادم باشد به معادل فارسی فانتزی و وایرال هم فکر کنم...

تا رسید به این بیت که
با ما که نمک‌گیر غزل بود چنین کرد
با خلق ندانیم چه ها کرد و چُنان شد
آقا با زیرکی به تغییر فضای شعر اشاره کرد و گفت چی شد؟ بیت اول که دلارام جهان بود؟
انصافا نقددقیقی بود
دو تا پیشنهاد و تذکر ویرایشی دیگر هم داشت آقا...

خانم مریم کرباسی نجف آبادی غزلی روایی خواند در حال و هوای حسرت زیارت کربلا:
شنیده بود که این بار باز دعوت نیست
غزلی که هم از نظر حسی قوی بود و هم مضامین عمیقی داشت مثل این مصرع:
همیشه آنکه نرفته ست کم سعادت نیست
آقا هم شعر را تحسین کرد و هم موضوعش را

خانم سیده اعظم حسینی از شیراز شاعر دیگری بود که شعر خواند 
من پیش از این با اشعار ایشان آشنا نبودم
متوجه قالب شعرشان نشدم
گویا ترکیبی بوداز چارپاره و غزل
و گویا این شعر را برای تولید یک نماهنگ سروده بود
شعر موضوع تاریخی خاصی داشت و آن بیعت زنان در روز غدیر با امیرالمومنین علیه السلام بود.
موضوعی که هم به زنان اختصاص داشت و هم از موضوعات اختصاصی تشیع بود. 
وقتی هم در جمع شاعران، اهل سنت حضور داشته باشند و هم دیدار در چنین سطحی بازتاب رسانه ای داشته باشد واکنش های آقا زیر ذره بین می رود.
هم شعر خانم حسینی و هم شعر آقای برقعی از این جهت حساس بود و واکنش های آقا هم در عین دقت و  قوت، آرامبخش بود.
آقا به نکته ی تاریخی خوبی در شعر خانم حسینی اشاره کرد و آن این که در سفر حجةالوداع حضرت زهرا سلام الله علیها هم یکی از حاضرین و بیعت کنندگان بودند و شاعر به این نکته توجه داشته.

شاعر جوان بعدی مصطفی تبریزی بود
از او یک عاشقانه ی هیئتی در ذهن من ثبت بود.
مصطفی تبریزی یک غزل محکم و حماسی خواند
مترس از خشم طوفان و علم کن بادبان‌ها را
دل ما کشتی نوح است سیر بی‌کران‌ها را

غزلی که آقا را به وجد آورد و از ورود قوی جوان ها به شعر ابراز خوشحالی کرد.

نوبت به حاج علی انسانی رسید
حاج علی گفت ما دیگر پیر شده ایم و این طوری خواست بگوید که جوان تر ها بخوانند...
آقا سر شوخی را باز کرد و گفت شما که جوان...
و بعد گفت: بودید...
حاج علی یک رباعی برای حاح قاسم خواند و مدحی هم برای امام حسن مجتبی علیه السلام
تا دیدار نیمه ی رمضان خالی از مدح کریم اهل بیت علیه السلام نباشد
ای از بهار، باغ نگاهت بهارتر
از فرش، عرش در قدمت خاکسارتر

آن شب شب قصیده و شعر بلند بود
شعر بلند زیاد خوانده شد و مهمان ها یکی یکی سراغ اتاق سیگار را از هم می گرفتند و با تجربه تر ها احساس وظیفه می کردند که دست تازه مهمان ها را بگیرند و راهنمایی شان کنند...
شعرخوانی حاج علی تمام شد. آقا یکی دو بار سعی کرد که زیر دو خم بگیرد اما حاج علی رندانه فرار کرد و نگذاشت که خاک شود.

اسم ناصر فیض خوانده شد.
با خودم گفتم این چه عدالت فرهنگی شد که بین این همه طنزپرداز فقط ناصر فیض باید شعر بخواند
ناصر فیض یکی دو تک بیت طنز خواند از جمله پدر مسلمین در آمد که...
و بعد گفت امسال کس دیگری قرار است شعر طنز بخواند و من قرار است شعر جدی بخوانم برای غزه.
معلوم شد که ناصر فیض هم به خاطر شعرش انتخاب شده نه به خاطر اسمش. البته معلوم بود خودش راضی نیست و هی به در و دیوار طنز می زد
یک مثنوی خوب و جدی خواند برای غزه و البته از استعداد طنزش در قافیه پردازی به خوبی استفاده کرده بود
رسید به این بیت که:
همیشه راه رسیدن به حق سیاسی نیست
که گاه چاره به جز حمله‌‌ای حماسی نیست
آقا گفت البته غالبا این طور است نه گاه
مثنوی تمام شد اما معلوم بود ناصر فیض راضی نیست
آقا گفت خب یک چیز دیگر هم بخوانید و فیض هم با خوشحالی یک چیز دیگر خواند.

شاعر جوان بعدی حامد طونی بود
شاعر رباعی سرایی که اگر قبل از فیلسوف شدنش شاعر می شد شاید می توانست غزل هم بگوید.
رباعی های خیلی خوبی از او در ذهن من مانده است
پنج رباعی خواند
دو تای اول نگاه توحیدی به طبیعت بود و سومی نقد مدرنیته بود و چهارمی درباره ی شهادت و آخری انتظار
هر پنج رباعی ولی پی رنگ عارفانه ای داشتند
رباعی آخر این بود:
بی‌خواب پی هم‌نفسی می گردد
بی‌تاب پی دادرسی می گردد
انگار که هر شب آسمان، ماه به دست
تا صبح به دنبال کسی می گردد

آقا چند بار گفت که خیلی خوب بود.

نوبت به شعرخوانی ترکی رسید که هر ساله سهمی در این دیدار دارد.
آقای صمد قاسم پور شاعری بود که قرار بود بخشی از شعر بلند غواص لار را بخواند.
قبل از اینکه میکروفن مقابل صمد قاسم پور قرار بگیرد حاج ولی الله کلامی بلند شد و صمد قاسم پور را به آقا معرفی کرد و گفت او خودش در عملیات والفجر هشت بوده و این شعر را همان جا سروده
آقا شعر را کاملا می شناخت و گفت آن قطعه ی صوتی را که آقای زنجانی خوانده، گوش داده است و از دیدن آقای قاسم پور ابراز خوشحالی کرد و صمد قاسم پور گفت که این شعر را بهمن 64 در جبهه سروده و شرع به خواندن بخشی از شعر کرد.
شعرخوانی که تمام شد آقا گفت البته شما همه ی شعر را نخواندید و آن قسمت هایی را که در آن قطعه ی صوتی بود...
آقای قزوه هم شعر را تحسین کرد که آقا رو به قزوه گفت مگر شما ترکی می فهمید؟
و همه خندیدند...
قزوه هم البته کم نیاورد و زد به آن کوچه هایی که خودش بلد است...

محمدسعید میرزایی قرار بود غزلی برای حاج قاسم بخواند
غزلی با وزن بلند که هر بیتش به قاعده ی  دو بیت بود ، با ردیف خاص " تو از کربلا رسید" و پر از بیان تلگرافی...
تو ملت شهادتی و ما چقدر کم لبخند بی شمار تو از کربلا رسید
و هر چه جلوتر می رفت سعید میرزایی تر می شد:
مولا! علی! علی! عَلَم! ‌الله! فاطمه،لبیک مهدی آمدم! الله! فاطمه
شعر حرم، قدم قدم الله، فاطمه، یک اربعین شعار تو از کربلا رسید
با خودم گفتم یادم باشد برای کارگاه سیاه مشق و تمرین  بیان تلگرافی این غزل را مرور کنیم.
غزل سعید میرزایی تمام شد و آقا گفت شما با چه هیجان خوبی شعر را می‌خوانید.
راست هم می گفت. انصافا با یک بار شنیدن این غزل چیزی بیشتر از این دستگیر آدم نمی شد.

آقای قزوه اسم ندیم سرسَوی را خواند از هند.
اسم سختی داشت و آقا هم یکی دو بار پرسید و قزوه تکرار کرد.
املایش را نمی دانم درست نوشته ام یا نه. العهدة علی الخامنه ای دات آی آر.
یادم باشد به معادل فارسی دات آی آر هم فکر کنم.
قزوه گفت ندیم شعر اردو می گوید و یک سال است اصرار می کند به دیدار بیاید و به او گفته ام اگر می خواهی بیایی باید شعر فارسی بگویی و حالا شعر فارسی گفته
ندیم شروع به خواندن غزلش کرد:
آرزوی وصل یار از هجر بیزارم نکرد
آتشم من باد و آب و خاک گلزارم نکرد
شنیدن شعر فارسی با لهجه ی هندی حلاوت مضاعفی دارد.
به فراز گفتم چقدر شعرش شبیه شعر قزوه است و الان که با خودم فکر می کنم بیدلانگی رقیقش حتی به شعر سیداحمد حسینی شهریار هم بی شباهت نیست.
و باز چیزی که جالب بود این بود که اگر لهجه ی شاعر نبود شعر هیچ ویژگی بومی و غیر فارسی دیگری نداشت.
شعر که تمام شد آقا هم به این نکته اشاره کرد که این شعر اگر جایی خوانده شود، هیچ کسی فکر نمی‌کند که یک غیرفارسی‌زبان، این شعر را گفته است.

نوبت به سهمیه ی شعر طنز رسید
سعید سلیمان پور ارومی ابتدا چند تک بیت نقیضه خواند و سپس یک مثنوی خواند که نقیضه ای بر بخشی از لیلی و مجنون نظامی بود، با موضوع آقازادگی:
ای نوزده ساله قرة العین
ای گنده شده به طرفة العین
بسیاری از ابیات، ابیات معروف نظامی را هم به ذهن متبادر می کردند و از این جهت نقیضه ی موفقی بود.
آقا هم شعر را تحسین کرد و نوبت به خانم عاطفه جوشقانیان رسید

اول قرار بود خانم جوشقانیان شعری را که برای قرآن گفته بود بخواند اما بعد قرار شد با موضوع پدر شعر بخواند.
شعرش با موضوع پدر شعر بهتر و قوی تری بود اما موضوع قرآن هم جایش در شعرخوانی امسال خالی ماند
ردیف شعر متفاوت بود و مطلع غزل این بود:
صدا شکوه، صدا پرطنین جوان متفاوت...
آقا موضوع شعر و طبع خوب شاعر و ردیف مشکل شعر را تحسین کرد و اشاره کرد که چند جای شعر فعل ها بدون قرینه حذف شده اند.
من این شعر را چند بار خوانده بودم ولی متوجه این مشکل نشده بودم. لابد گروه بررسی آثار هم همین طور.
دوباره که به شعر مراجعه کردم دیدم که نکته ی قابل تاملی است.
یادم باشد که درباره ی حذف به قرینه و بی قرینه بیشتر مطالعه کنم...
این که شخص اول مملکت باشی و این طور حواست به جزئیات و نکات فنی باشد شاید عجیب باشد اما عجیب تر این که در چنین جلسه ای که همه ی توجه ها به شاعر است طوری با ملاطفت نقد کنی که آن شاعر فشاری روی خودش احساس نکند و در آخر خجالت زده نشود.
یک جاهای این دیدار برای شاعرها آموزنده است و یک جاهایی هم برای ناقدها.
خانم جوشقانیان چند سالی است که با تشکیل کنگره ی زیر یک سقف شاعران را به سرودن شعرهای خانوادگی و عاشقانه های حلال ترغیب می کند و امسال هم آقا چند باری از این موضوع ابراز رضایت کرد.

شاعر بعدی خانم انسیه سادت هاشمی بود.
شاعری که دکترای ادبیات عرب هم دارد و مترجم خوبی هم هست و ترجمه های خوبی از آثار شاعران برجسته عرب منتشر کرده. بخشی از مطالبات آقا در سخنرانی شان خوراک استعداد و توانایی خانم هاشمی بود.
خانم هاشمی غزلی عاشقانه خواند از جنس غزل های عاشقانه ای که خاص خودش است و در عین عاشقانگی تعلیمی هم هست و با طنزی رقیق، تجربیات باارزشی را در اختیار عاشقان کم تجربه می گذارد.
مطلع غزل این بود:
عاشقم شد، می رود تا پای جان؟ معلوم نیست
و به نوعی دلشوره های پیش از خاستگاری را مطرح می کرد با بیان ترفندهای زنانه برای عبور سلامت از این مرحله ی خطیر

شاعر بعدی باز هم از خانم ها بود. خانم ندا نوروزی که آتش نشان هم هست و سلام همکارانش در آتش نشانی را به آقا ابلاغ کرد.
چارپاره ای خواند با فضای اعتراض 
در اعتراض به مشکلات معیشتی کارگران ناشی از واردات بی رویه
و البته با روایت شخصی از زندگی پدر مرحومش
آقا شعر را تحسین کرد، هم انتقادی بودن و هم مضامین را و هم اینکه با وجود شخصی بودن قابل تعمیم است و از این که مدتی است به خصوص بین خانم های شاعر، شعرهای خانوادگی رواج پیدا کرده ابراز رضایت کرد.

محمدرضا رحیمی عنبران از مشهد شاعر بعدی بود
شاعری جوان و خوش پوش با اجرایی گرم
غزلش در واقع یادی بود از جلسات شعری مرحوم حاج محمود اکبرزاده و به این بهانه از شاعران بزرگ خراسان اسم برده بود.
آمدن این اسم ها در شعر کافی بود که یاد  یاران خراسانی را در ذهن آقا زنده کند و یادی کند از انجمن های ادبی مشهد.
عنبران یک جا از استاد قهرمان و اسفندقه نام برده بود و شعر آقای اسفندقه را به شبنمی بر شکوفه های انار که منظور مرحوم قهرمان باشد تشبیه کرده بود.
آقا گفت درست است که آقای قهرمان شاعر بزرگی بود اما آقای اسفندقه هم شاعر بزرگی است و منظور این بود که برای بالا بردن قهرمان نباید اسفندقه را پایین بیاوری.
این هم از آن دقت های خاص آقا بود.

شاید سخت ترین بخش شعرخوانی دیدار شعرخوانی سپید باشد.
سال هاست که در این برنامه شاعران سپید نمی توانند نظر آقا را به خود جلب کنند و خلاصه هر سال داریم شهید می دهیم.
شاید تنها مرتبه ای که شعر سپید از شعرخوانی های درخشان این دیدار بود شعرخوانی آقای شکارسری در مورد حضرت زهرا سلام الله علیها بود.  
ای کاش یک بار برای همیشه در این باره تصمیم روشنی گرفته شود چرا که نظر آقا در این باره روشن است و قابل تغییر هم نیست. یا کاش از قبل با آقا هماهنگ کنند که لااقل شعر سپید را شعر سفید نگوید.
 به هر حال شاعری که امسال باید روی مین می رفت عبدالحمید انصاری نسب بود که شعری برای شهدای ترور خواند. خدایش با شهدا محشور کناد.
آقا با تحسینِ موضوع شعر و تعریض ملایم به نرمی از کنار قضیه عبور کرد.

شاید شما هم مثل من باور نکنید و حتی خود آقا هم شاید باور نکند که جواد محمدزمانی پیش از این، هیچ وقت در این دیدار شعر نخوانده است.
بس که عکس دو نفره با آقا دارد.
به هر حال نوبت به جواد محمدزمانی یا همان جواد زمانی خودمان رسید.
جواد زمانی گفت غزلی را که قرار بود اینجا بخوانم چند هفته ی پیش برای خودتان خوانده ام و با اجازه غزلی در حال و هوای ماه مبارک و نیایش می خوانم.
غزلی که خواند در واقع بند اول از یک ترکیب بند فاطمی بود که حال و هوای مناجات داشت و رنگ و بوی هندی:
نداریم از سر خجلت زبان عذرخواهی را
کدامین توبه خواهد برد از ما روسیاهی را
تا رسید به این بیت که:
سخن - این ماهی مشتاق- اقیانوس می خواهد
تو در تنگ غزل محبوس کردی شوق ماهی را
آقا با خنده گفت نوسراها هم همین را می گویند.
می گویند ما را در بند قوافی محبوس کرده اند.
شعر تمام شد و آقا تحسین کرد و نقد ظریفی داشت به اینکه اگر می شود باد صبحگاهی را به نسیم صبحگاهی تغییر بدهید...

شاعر بعدی احمد علوی بود. احمد حسین پور علوی که خیلی جاها اسمش را سیداحمد علوی می نویسند.
حتی خامنه ای دات آی آر برای چند ساعت شعر او را با نام سیداحمد علوی منتشر کرده بود و البته بعد ویرایش کرد.
خودش معتقد است که نسبش به ذوالجناح می رسد.
قبل از شعرخوانی، احمد شاکی بود که شعر سی سال پیش مرا انتخاب کرده اند که بخوانم. با توجه به اغراقی که از ویژگی های ذاتی اوست می شود گفت که شعر حداکثر مال ده دوازده سال پیش باشد. قرائنی هم در این زمینه موجوداست. از جمله اینکه این شعر را تازه سروده بود و خودم از او گرفتم و در آیات غمزه منتشر کردم. به تاریخ 1391
شعر روایت دانش آموز نه ساله ی سرطانی اوست و به این بهانه مضامین اجتماعی فراوانی دارد.
روایت گیرا و اجرای گرم احمد باعث شد که بعد از شعرخوانی جمعیت بی اختیار کف بزنند.
جمعیتی که همه شاعرند و اصولا برای کف زدن اینجا نیامده اند
آقا چند بار آفرین گفت و گفت احساس یک معلوم دلسوز دارای دل انسانی و با عاطفه همین است.

سید حکیم بینش از افغانستان شاعر دیگری بود که شعر خواند
شعر او شعری همدلانه بود درباره ی پیوندهای عمیق دو ملت ایران و افغانستان و در بعضی ابیات رسما حکایت از آرزوی شاعر در یکی شدن دو کشور وصل شدن بلخ و تهران و ضرب سکه ی مشترک داشت.
آفرین گفتن های آقا می توانست بار سیاسی داشته باشد اما به هر حال به همه ی این بیت ها آقا آفرین گفت.
بعید است که طالب ها اهل شعر گوش دادن باشند.
چیزی که برای من جالب بود این بود که وزن معروف دوری که زاییده ی کنگره های شعری ایران است چگونه مرزها را درنوردیده و یک شاعر پا به سن گذاشته ی افغانستانی هم باید با همین وزن شعر بگوید:
ما درختان سرو یک باغیم، یا دوتا گل که در دو گلدان است
ما دوتا؛ شعبه های یک رودیم ما دوتا را دو جسم و یک جان است 
آقا مکرر تحسین کرد و دعا کرد که شعر افغانستان به آن اوجی که در گذشته ی نه چندان دور از آن سراغ داریم برگردد. بعد اشاره کردند که افغانستان یکی از اصلی ترین مراکز زبان فارسی است. این حرف ها در شرایطی که فارسی دیگر زبان رسمی افغانستان نیست بی شک اهمیت دوچندان دارد و فشار سیاسی برای طالبان خواهد داشت.
آقا با شنیدن این شعر یاد آقای کاظم کاظمی افتاد و پرسید چرا ایشان شعر نمی خواند؟
جملات آقا را دقیق یادم نیست ولی آقای کاظمی را به خوبی تمجید کردند.
آقای کاظمی تمایلی به شعرخوانی نداشت اما به خاطر حرف آقا قرار شد آماده شود برای شعر خوانی.

نوبت هادی جانفدا رسید.
با غزلی که در حال و هوای زیارت بود. زیارت امام رئوف علیه السلام.
چقدر صورتِ در آینه ست پیرتر از من
برای دیدن رویت بهانه گیرتر از من...
با این مقطع درخشان که:
مؤدبانه ترین شکل عرض حال سکوت است
که اشک حال مرا گفته دلپذیرتر از من
این غزل را قبلا نشنیده بودم اما در بین اشعار زیارت می تواند غزلی متمایز باشد چرا که در عین شاعرانگی آداب زیارت و حضور قلب و حال متوضعانه ی زیارت را به خوبی نمایش می دهد و این برای شعرا بسیار آموزنده است...
آقا هم به خوبی روی این نکته دست گذاشت که حالت استغاثه و توسل خیلی زیبا در این شعر بیان شده.

شاعر بعدی سورنا جوکار بود
خاطره ای تعریف کرد از دیدار سال گذشته و
شعری خواند برای شهید روح الله عجمیان با مطلع:
بر زمین در خاک و خون غلتیده دیدم ماه را
کِی تحّمل میکند دل این غم جانکاه را

آقا هم شعر و هم موضوع را تحسین کرد

آقای کاظمی دیگر آماده ی شعر خواندن شده بود
شعری سیاسی خواند متناسب با حال و هوای سال های اخیر افغانستان که از تعریض های خاص کاظم  کاظمی خالی نبود.
به‌زودی قدرت بی‌قدرتان تسلیم خواهد شد
به جایش دولت بی‌دولتان تحکیم خواهد شد
تجربه ی بالای استاد کاظمی و آشنایی او با شیوه ی نقد آقا باعث شد که هر جا که امکان داشت آقا نقدی داشته باشد خودش پیشاپیش به شعر پاورقی بزند و هر جا که در شعر حکم کلی برای بشر و انسان صادر شده بود توی پرانتز یا همان کمانک بگوید البته بعضی از بشر و بعضی از انسان ها.

شاعر جوان بعدی علی سلیمیان از اصفهان بود که برای اولین بار شعر می خواند.
شاعری که از منتقدین دیدار سال گذشته بود و حسابی با یادداشتش برگزارکنندگان را کیسه کشیده بود و حالا همان برگزارکنندگان انتخابش کرده بودند برای شعرخوانی. البته شعرش را.
غزلی حماسی خواند با موضوع ایستادگی فلسطین
تلمیح زیبای او در زنده ماندن عیسی و مصلوب شدن یهودا در ذهن من باقی ماند.
تلمیح دیگرش اما با نقد دقیق آقا مواجه شد.
شاعری که دارد حماسی شعر می گوید مجبور است خیلی از جنبه های عاطفی را نادیده بگیرد اما همین جنبه ها برای آقا بسیار مهم بودند
سلیمیان به این بیت رسید که 
تمام کودکان را هم اگر کشتند باکی نیست
برای کشتن فرعون، موسی زنده میماند
آقا بلافاصله با صدایی لرزان گفتند البته باکی هست...
چه تلنگر خوب و دقیقی بود...
غزل که تمام شد آقا اشاره کرد به اهمیت ترجمه ی شعر و اینکه این غزل اگر ترجمه شود و به دست فلسطینی ها برسد غوغا می کند.


محسن کاویانی شاعر جوان بعدی بود
سلام پدر شیمیایی و همسرش را که رساند تازه فهمیدم بالاخره داماد شده.
از مقدمه چینی اش پیدا بود که از خواندن این شعر حس خوبی ندارد و البته اگر شعر دیگری هم می خواند کسی نمی توانست جلویش را بگیرد.
شعری نستالژیک خواند در حال و هوای زیارت مشهد و معلوم بود که با نگرانی از واکنش آقا دارد شعر می خواند.
با خودم گفتم تا تو باشی هیمن جوری یخمک و آتاری و تیله و کتونی میخی را نیاوری توی شعر امام رضایی.
آقا، محسن را تحسین کرد و به خنده گفت خداوند ان شاءلله این زیارت ها را از شما قبول کند.
یادم باشد به معادل فارسی نستالژیک هم فکر کنم.
فیلم شعرخوانی محسن را که نگاه کردم آخر سالن حامد عسگری داشت به جواد موگویی تقلب می رساند و او هم یادداشت می کرد.
توی صف نماز هم آقای قزلی را دیدم.
امسال الحمدلله بازار حاشیه نگاری گرم است.

شاعر بعدی باز هم از افغانستان بود. آقای نجیب بارور که گویا از اهل سنت هم بود.
شعر بلندش اما با محبت امیرالمومین علیه السلام شروع می شد و با اشارات تاریخی و فرهنگی به وحدت و همدلی می رسید:
گاه ما را رستم است و گاه ما را حیدر است
هفت خوان قصه ی تاریخ یاران خیبر است
 شعر بلندی بود و آقای قزوه در میانه ی شعرخوانی وارد شد و خواست که تا همین جا کافی باشد.
حرف های آقا را یادم نیست اما به گمانم باز هم حرف از شعر افغانستان به میان آمد و شاید اینجا بود که آقا بیتی خواند
که حضار به گمان اینکه بیت از خود آقاست کف زدند و آقا هم گذاشت تا همه کف بزنند و بعد اسم شاعر را گفت.
شاعری بوداز افغانستان.
متاسفانه نه نام نام شاعر را یادداشت کردم نه آن بیت شعر را.

شاعر بعدی شهاب مهری بود
شاعر جوان و پرتلاشی که به تازگی اسمش را می شنوم. از او غزل زیبایی با موضوع پدر در ذهن من مانده است و این جا غزلی برای مادر خواند.
خدایا کاش مادر بی‌خبر از درد‌هایم بود
که با هر اتفاق تلخ، بالا می‌رود قندش

آقا تحسین کرد و نمی دانم برای بار چندم بود که از شعرهای خانوادگی تحسین کرد و آن را کار خوبی دانست

آخرین شاعری که در لیست بود خانم بشری صاحبی بود.
خانم صاحبی غزلی برای امیرالمومنین علیه السلام خواند
فراتر است از ادارک ما حقیقت ذاتش
کسی که آینه‌ی ذات کبریاست صفاتش
غزل خوبی که آقا هم تحسین کرند و آقای قزوه گفت امسال چهل نفر شعر خواندند که این یک رکورد  برای این دیدار است و پنج ساعت است که در محضر شما هستیم. البته یادی هم از درگذشتگان این دیدار شد.
آقا ولی تازه سراغ لیست خودش رفت.
شاید دیدار شعرا تنها دیداری باشد که پایانش باز است و محدودیت زمان ندارد.
آقا از افشین علا و آقای مؤدب و سیار اسم برد که شعر بخوانند.
افشین علا شاعری که در همه ی مواقع حساس، شعر خوب و به موقع و مطابق نیاز گفته است و اگر حالا توی فهرست خود آقا قرار گرفته مورد حسادت کسی قرار نمی گیرد.
افشین علا به خاطر تاکید چندباره ی آقا درباره ی شعرهای خانوادگی شعری برای مادرش خواند
قالب شعر را متوجه نشدم
یادم هست که یک سال با لباس مشکی برای مادرش به دیدار آمده بود و شعر زیبایی برای حضرت ام البنین سلام الله علیها خواند.

آقای مودب و سیار دو شاعر بعدی بودند.
حقش هم همین است
آنهایی که چند ماه برای تهیه ی لیست شعرخوانی امشب زحمت کشیده اند بی آنکه اسم خودشان در لیست باشد؛ چه خوب که آقا اسمشان را بیاورد.

علی محمد مودب ترانه خواند.
ترانه ای که مال چند سال پیش است و شخصا خیلی دوستش دارم.
برای تنوع جلسه هم خوب بود که ترانه خوانده شود:
آدما هميشه بين شادی و غم می‌مونن
غم و شادی، تنها جفتی‌اَن كه با هم می‌مونن

 پرونده ی شعرخوانی های این دیدار با طعم شیرین رباعی های محمدمهدی سیار بسته شد. 
نوبت به سخنرانی اقا رسید
بی شک پازلی که شعرخوانی های امسال ترسیم کرده بودند در سخنانی که آقا باید با شعرا مطرح می کرد، نقش داشت.

آقا شعر امروز را رو به اوج دانست. شعری که تصویر روشن تر و تثبیت شده تری دارد.
آقا به رسانه بودن شعر اشاره کرد و به میراث شعری کم نظیر فارسی..
از لزوم اثر هنری بودن شعر سخن گفت در کنار توجه به انتقال پیام.
پیام هایی مثل دین، تمدن، ایرانی گری، اخلاق و ایستادگی.

یادم نمی آید که در دیدارهای قبل مطالبات آقا تا این حد عملیاتی باشد.
به هر حال آقا اشاره کرد که این جلسه نباید زینتی باشد و باید امتداد داشته باشد و با تشکیل حلقه ها و انجمن های شعری به مقاصدی که در زمینه ی شعر وجود دارد کمک شود.
چند محور کلی و کاربردی را هم به عنوان دستورکار مطرح کردند:
ترجمه
و بیان لزوم توجه به ترجمه ی شعر فارسی نه به شعر بلکه به نثر شاعرانه
ورود شعر به کتاب های درسی
تحریک حافظه ی ادبی مردم و خلاق کردن ذهن مردم و جوانان
مطالعه کردن آثار برجسته ی شعری توسط خود شاعران
پاسداشت زبان فارسی و مقابله با ورود واژه های بیگانه
خوشحالم دوستان شاعری دارم که از سال ها پیش به این دغدغه ها فکر کرده اند و برایش طرح و برنامه دارند.
آقا به کلمه ی رایانه سپهر اشاره کرد که در نامه ی یکی از مهمان ها به آن اشاره شده بود و می توانست معادل فضای مجازی باشد
ساعت از یازده و نیم شب گذشته بود.


پی نوشت:
بعد از انتشار این حاشیه نگاری یکی از خانم ها پیام فرستاد که خانم عارف نژاد غایب نبود بلکه توی صف تفتیش گیر کرده بود و خدمت آقا هم رسیده و کتابش را هم تقدیم کرده و آقا با لبخند کتاب را باز کرده و یکی از غزل ها را هم خوانده...
یادداشتم را ویرایش نکردم که بگویم و یادم باشد که همیشه در صادقانه ترین شکل گزارش هم ممکن است واقعیت چیزی متفاوت از مشاهدات من باشد.

امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: 4.07 با 30 رای


نظرات

شاعر
13 فروردین 1403 01:49 ق.ظ
سلام...یادتان باشد بار دیگر
اگر مسئولیت به این حساسی به شما محول شد خودتان را مدیون دیگران نکنیدو نپذیرید، اینکه شعر عاطفه جوشقانیان مورد چنین نقدی قرار گرفت از دقت نظر آقا نبود، بلکه بی سوادی شمارا رساند، اینکه طیبه عباسی فاطمه عارف نژاد فرشته حسینی، عاطفه جوشقانیان، راضیه مظفری و... برای چندمین بار انتخاب شدند جهت حضور، چیزی جز بی عدالتی شمارا نخواهد رساند‌.
فضای هنری قم را سالها مسموم کردید، دیگر از خیر سطح ملی بگذرید‌‌.
شما کسانی هستید که در جایگاه بالاتری هم بودید براحتی اختلاس میکردید و وجدان دردی نداشتید.
موفق باشید

مسافر
12 فروردین 1403 07:57 ق.ظ
سلام و رحمت
عالی بود، لذت بردم
ذیل روایت شاعر اصفهانی، یکی دوباره واژه "همین" به غلط "هیمن" نوشته شده
حیفم آمد اشکال در متن زیبای شما باقی بماند

حسین عباسپور
10 فروردین 1403 09:34 ب.ظ
سلام
خیلی خوب بود
خیلی خوش نمک و دقیق و با جزئیات مهم و دلنشین
خسته نباشید

رفیق خراسان
10 فروردین 1403 07:52 ب.ظ
سلام و رحمت
ماشاءالله به حوصله و دقت نظر شما. خوندم همه رو .
خوندنش دو ساعت طول کشید نوشتنش که بماند .
دست مریزاد.

سعید تاج محمدی
10 فروردین 1403 07:09 ب.ظ
عالی بود. به عنوان یک غایب دلتنگ احساس خوبی پیدا کردم. ممنون از حاشیه نگاری خوب شما

موضوعات