مقالات و یادداشت ها

كاروان شعر

۱۵ مرداد ۱۳۹۱ | ۳۰۶۳ | ۱




بسم‌اللّه‌الرّحمن‌الرّحيم‌
مثل هميشه، دوستان عزيز شاعر، شب عيد ما را عيدتر و شيرين‌تر كرديد؛ ان‌شاءاللّه موفق باشيد. شعرهائى كه خوانده شد، غالباً شعرهاى خوبى بود؛ بعضى داراى برجستگى‌هائى هم بود. اميدواريم ان‌شاءاللّه كاروان شعر، بخصوص شعر غزلى در كشور با سرعت، با دقت، با جهتگيرىِ درست پيش برود و به بركت شعرهاى شماها، كشور عزيز ما و زبان فارسى بار ديگر بتواند هديه‌ى باارزش خودش را به تمدن جهانى و فرهنگ جهانى، مخصوصاً فرهنگ منطقه‌اى، اهداء كند.
 دو سه تا نكته‌ى كوتاه را من عرض مي كنم. يكى اينكه شعر در كشور ما خوب پيش رفته؛ منتها يك نكته‌ى اساسى وجود دارد؛ شعر بايد در خدمت ارزشها باشد. من انكار نمي كنم كه شعر آئينه‌ى احساس شاعر است و شاعر حق دارد احساس خود را، احساس شاعرانه‌ى خود را، درك شاعرانه‌ى خود را در قالب اشعارى كه قريحه‌ى سرودن آن را خدا به او داده، بريزد و ارائه كند -اين را من كاملاً قبول دارم- منتها شعر به عنوان يك هنر والا، يك هنر برتر، به عنوان يك نعمت بزرگ الهى، يك مسئوليتى دارد؛ وظيفه‌اى هم دارد. غير از بيان احساسات، شعر مسئوليتى هم دارد. به نظر من آن مسئوليت عبارت است از اينكه بايد در خدمت دين و انقلاب و اخلاق و معرفت باشد. اگر چنانچه شعر اين مسئوليت را انجام داد، حق تحقق پيدا كرده است؛ يعنى كارى بحق انجام گرفته، كارى عادلانه صورت گرفته. بايد شعراى ما بروند در اين جهت مضمون‌آفرينى كنند، تلاش كنند، جوشش هاى ذوق و درون خودشان را به اين سمت بكشانند. البته امروز و بخصوص در اين محفل ما خوشبختانه از اين چيزها كم نيست؛ ليكن من اصرار دارم كه در مجموعه‌ى حركت شعرى كشور، انسان اين را محسوس‌تر مشاهده كند.

ببينيد، بايد وظيفه‌ى شعر به عنوان يك هنر، و وظيفه‌ى شاعر به عنوان يك هنرمند، در قبال آفرينش، در قبال خداى متعال، در قبال تعهد اسلامى و انقلابى مشخص شود و اين وظيفه ادا شود. اين وظيفه، سوق دادن بندگان خداست به سوى خدا؛ بركشيدن و بالا بردن اخلاق و معرفت جامعه است. البته شعر وظائف ديگرى هم دارد، اما اساس اين است. شعر بايد بتواند به معرفت مردم، به دين مردم، به اخلاق مردم، به حركت انقلابى ملت ما -كه يك پديده‌ى بسيار پرارزش و ذى‌قيمت و كميابى است- خدمت كند. اينها بايد در شعر مورد ملاحظه قرار بگيرد.

البته من روى شعر غزلى تكيه مي كنم؛ نمي گويم قصيده‌سرائى كنيد. نه اينكه قصيده يا قطعه مورد قبول نباشد؛ چرا، ليكن چون گونه‌ى غزل اثرگذارترين گونه‌ى شعر است، بنابراين اين مفاهيمى كه مي خواهيم به وسيله‌ى شعر در جامعه پراكنده شود، بهتر است در گونه‌ى غزل گفته شود. ممكن است كسى اينجور فكر كند كه خب، اگر چنانچه ما آمديم از اول تا آخر غزل، اخلاق گفتيم، ديگر حالا اين چه جور غزلى است؟ پس احساسات ما كجا برود؟ من نمي گويم شما مثل شعر بيدل، اول تا آخرِ غزل ده دوازده بيتى را عرفان بگوئيد؛ يا مثل شعر اخلاقى صائب، همه‌ى مصرع ها و ابيات يك غزل ده بيتى، هشت بيتى را پر كنيد از مفاهيم اخلاقى -البته اين كار آسانى هم نيست كه كسى بتواند انجام بدهد- من عرض مي كنم شما اگر چنانچه در يك غزلِ هفت هشت بيتى، يك بيت را اختصاص بدهيد به مضمون انقلابى يا اخلاقى يا معرفتى، اين غزل، غزل انقلابى است؛ اين غزل، غزل اخلاقى است و اثر خودش را مي گذارد. فرض كنيد معلم رياضى اگر در اثناى درس رياضى، به صورت تك مضراب، يك كلمه از توحيد بگويد، از آفرينش بگويد، از عصمت پيامبران بگويد، من گمان مي كنم گاهى اثرش از يك ساعت درس معلم تعليمات دينى بيشتر است. من اين تك‌مضرابها را در شعر غزلى از شما مي خواهم. غزلتان را بگوئيد؛ هرچه احساس داريد، هرچه عاطفه داريد، هرچه عشق و شور داريد،در ابيات غزل بريزيد؛ منتها از اين غزلِ هفت هشت بيتى، دو بيتش مخصوص يك مضمون ناب اسلامى و انقلابى و اخلاقى باشد. اين يك نكته است، كه البته نكته‌ى مهمى است.

يك نكته‌ى ديگر اين است كه در حقيقت، غزل به سه ركن تكيه دارد: لفظ، مضمون، احساس. هيچكدام از اينها نبايد ضعيف بشود. امشب كه آقايان و خانم ها شعر غزلى خواندند، من ديدم خوشبختانه الفاظ هم خوب شده. بعضى از شعرهائى كه جوان هاى ما مي گويند، از لحاظ لفظ، آن توانائى و كشش لازم را ندارد. گاهى مضامين خوبى به ذهن هاشان مي رسد، ليكن لفظ از لحاظ دستور زبان اصلاً غلط است؛ يعنى نه فقط ممتاز نيست، عالى نيست، حتّى غلط است؛ فعل بايد بيايد، نيامده؛ فعل بيجا آمده؛ فعل بايد با موارد مشابه خودش تطبيق كند، تطبيق نمي كند. گاهى اشكالات اينجورى دارد. بايد سعى كنيد غزل -شعر به طور كلى، حالا مورد بحث ما غزل است- از لحاظ لفظ، هم صحيح باشد، هم استوار باشد، هم چيدمان واژگانى‌اش محكم باشد؛ يعنى استقرار و استحكام داشته باشد؛ هم در آن لطافت وجود داشته باشد؛ چون بالاخره هنر است ديگر. هنر شعر، اينهاست. اين در مورد لفظ.

مضمون هم يك مقوله‌ى مهمى است ديگر. به نظر ما هم مضمون هيچ وقت تمام نمي شود. همين طور كه صائب گفته:

يك عمر مي توان سخن از زلف يار گفت‌
در بند آن نباش كه مضمون نمانده است‌

واقعاً مضمون تمام‌نشدنى است؛ چون ذهن بشر تمام‌نشدنى است. ما تنبلى مي كنيم، مي چسبيم به مضامينى كه ديگران گفتند و همين ها را تكرار مي كنيم؛ اما واقعاً مضمون تمام‌نشدنى است. گاهى اوقات انسان مضامين كاملاً بكر و بدون هيچ سابقه را در شعرهاى اين جوان ها مشاهده مي كند؛ خب، اين خيلى باارزش است. بنابراين مضمون را بايد جدى گرفت؛ يعنى دنبال مضمون‌سازى و مضمون‌پردازى و - به قول خود قدما - مضمون‌يابى باشيد. مضمون را هم از متن زندگى مي شود گرفت. حالا يك چيزهائى در قديم بود؛ مثلاً آن روز شمع بود، اما امروز نورافكن است. آنها شمع را محور صدها مضمون قرار دادند؛ شما ميتوانيد با فكر و با تأمل، نورافكن و چراغ برق را محور مضامينى قرار بدهيد. يعنى مضمون‌سازى، با نگاه به حول و حوش فهميده مي شود. البته مطالعه‌ى درونى و زايش درونى و زايش ذهنى نقش بسيار مهمى دارد.

يكى هم كه احساس است. در غزل، احساس خيلى مهم است؛ كه حالا اسمش را ميگذارند عشق؛ اما هميشه عشق نيست؛ گاهى عشق است، گاهى ضد عشق است؛ مثلاً فرض كنيد خشم است؛ ليكن احساس است. غزل، بدون احساس نمي شود. اين سه تا جهت را رعايت كنيد. آن وقت مفاهيم هم -همان طور كه عرض كرديم- در خدمت آن سه عنصر اصلى باشد؛ يعنى انقلاب و اخلاق و معرفت.

مسائل مهمى در كشور ما وجود دارد كه شعر مي تواند از اينها بهره‌مند شود و در خدمت اين مفاهيم در بيايد. مفاهيم هم مفاهيم شخصى نيست؛ مفاهيم ملى است. فرض بفرمائيد امروز يك ظلم بزرگ هسته‌اى دارند به ما مي كنند. درست است كه مثل ميانمار، ما را قتل‌عام نمي كنند؛ خب، دستشان نمي رسد؛ دستشان مي رسيد، همين كار را هم مي كردند؛ نمي توانند؛ اما همان كارى كه ميتوانند، در ظلم به اين ملت و به اين كشور دارند انجام مي دهند. خب، اين يك موضوع مهمى است. يا فرض بفرمائيد دانشمندان ما را به شهادت ميرسانند؛ اين پديده‌ى كوچكى نيست، پديده‌ى مهمى است. مي خواهند ترور كنند، تروريستند؛ خب، تو سرشان بخورد؛ وقتى كه تروريست سراغ دانشمند مى‌آيد، مسئله از صرف يك ترور فراتر مي رود؛ مسئله‌ى جبهه‌بندى و دشمنى با دانش است، با پرورش دانش در كشور است، با پرورش دانشمند در كشور است؛ مسئله ابعاد وسيعى پيدا مي كند. پس اين يك مسئله‌ى ملى است، يك مسئله‌ى بزرگ است؛ اينها بايد در شعر منعكس شود. همان طور كه به نظرتان مي رسد كه بايد مثلاً براى ميانمار يا مصر يا بيدارى اسلامى يا فلسطين يا جنگ سى و سه روزه شعر بگوئيد - كه مي گوئيد و خوب هم هست و لازم هم هست -مسائل موجود كشورتان هم مسائلى هستند كه شما نمي توانيد از اينها صرفنظر كنيد؛ اينها بايد در عالَم شعر بيايد.

خب، يك عده‌اى هستند كه به مسائل كشور اصلاً اهميت نمي دهند. من آدم هائى را مشاهده كردم كه مدعى ميهن‌دوستى و مدعى عاشق اين آب و خاك بودند، اما به مسائل اين آب و خاك اهميت نمي دادند. هشت سال در اين كشور جنگ بود؛ اين جنگ را جمهورى اسلامى كه راه نينداخته بود؛ بر جمهورى اسلامى تحميل شده بود. خب، آنهائى كه با جمهورى اسلامى مخالفند، در اين جنگ بايد چه موضعى مي گرفتند؟ بايد چه كار مي كردند؟ دولت، دولت جمهورى اسلامى است؛ اما ملت، ملت ايران است؛ شهر دزفول است، خرمشهر است، تهران است؛ چرا نسبت به آن بى‌تفاوت ماندند؟ چرا شعراى مطرح، هنرمندهاى مطرح، رمان‌نويس‌هاى مطرح، مقاله‌نويس‌هاى مطرح، روشنفكرهاى مطرح، نسبت به اين قضيه بى‌تفاوت ماندند؟ آيا اين بى‌تفاوتى عيب نيست؟ اين بزرگترين عيب است. ايران كه ايران است؛ مگر دشمن به اين كشور حمله نكرده؟ هيچ وسيله‌ى دفاعى ندارند. حداكثر دفاعى كه مي توانند از خودشان بكنند، اين است كه بگويند ما نسبت به جمهورى اسلامى بديم؛ اين تعصب نگذاشته است كه ما در مورد ايران، در مورد تهران، در مورد خرمشهر، در مورد جوان هاى اين كشور، در شعرمان يا در نثرمان يا در رمانمان، يك كلمه حرف بزنيم. خود همين دفاع از خود -كه حداكثر چيزى كه مي توانند بگويند، اين است- براى آنها بزرگترين ننگ است كه يك چنين تعصبى بر ذهن و روح و قلم و دل يك جمعى حاكم باشد.

امروز هم همين جور است. امروز شما مى‌بينيد جبهه‌ى استكبار با همه‌ى وجودش، با همه‌ى توانش، با همه‌ى قدرت تبليغاتى‌اش، با همه‌ى توانائى‌هاى تشكيلاتىِ سياسى‌اش، در مقابل ملت ايران ايستاده و دارد كارهائى انجام مي دهد - حالا اين كارها چقدر اثر مي كند يا نمي كند، آن بحث ديگر است -بالاخره دشمن دارد خباثت خودش را ميكند؛ او كم نمي گذارد؛ او با مقابله‌ى با ملت ايران و كشور ايران، روح پليد و خبيث و ملعون خودش را دارد ارضاء مي كند؛ اينجا هم در مقابله‌ى با او سينه‌ها سپر شده، ايستادند، استقامت مي كنند، مقاومت مي كنند، دارد دفاع مي شود؛ خب، اين يك حادثه‌ى ملى است؛ اين حادثه‌ى ملى را مي توانيد از نظر دور بداريد؟ اينها بايد در شعر منعكس شود. عرض كردم؛ من هيچ اصرار ندارم كه شما يك قصيده‌ى پنجاه بيتى درباره‌ى اين قضيه بگوئيد؛ نه، يك غزل هفت هشت بيتى بگوئيد، يك بيتش، دو بيتش مثل يك تك‌مضراب، اين مسئله را بيان كند. اينها لازم است. بالاخره در مصاف حق و باطل بايد موضعى داشت؛ نمي شود بدون موضع بود.

مسئله‌ى اخلاق هم از همين قبيل است. تعهد و پوچى، يك مسئله است. عده‌اى چون با تعهد انقلابى، با تعهد مذهبى بدند، دعوت مي كنند به پوچى و پوچ‌نگرى و پوچ‌گرائى، به اهمال قضاياى مهم؛ در حالى كه آنچه آنها رد مي كنند، تعهد به دين و انقلاب و اخلاق است؛ تعهد به بيگانه نيست. الان در شعر آقاى اميرى اين نكته را شنفتيم. اينها تعهد به بيگانه و تعهد به خواست هاى بيگانه را هرگز دفع نمي كنند، نفى نمي كنند؛ ملتزم به آن هستند. بنابراين تعهد هست، منتها تعهد به دشمن، تعهد به بيگانه! تعهد به دين و اخلاق و معرفت و مسائل كشور و مسائل انقلاب كأنه يك نقطه‌ى منفى است كه بايد از آن بگريزند؛ لذا به پوچى گرايش پيدا مي كنند و به پوچى دعوت مي كنند. در قبال اين وضعيت بايد موضع داشت و با تهديدِ عليه دين و فرهنگ و اخلاق جامعه بايد مقابله كرد.

يك جمله‌ى ديگر هم من بگويم. شاعران جوان ما -كه ان‌شاءاللّه خداوند همه‌تان را حفظ كند و من واقعاً دعاتان مي كنم كه بر صراط مستقيم پاى بفشريد و ادامه پيدا كنيد- توجه داشته باشيد كه قطب هاى منفى و قطب هاى مضر سعى نكنند شماها را به خودشان جذب كنند. الان اين تلاش دارد انجام مي گيرد. بعضى از همان پوچ‌گراها، همانهائى كه با تعهد انقلابى و دينى و ملى بدند -كه به آن اندازه و خيلى كمتر از آن، با تعهد در مقابل دشمن انقلاب و دشمن كشور بد نيستند؛ گرايش هم پيدا مي كنند!- ممكن است درِ باغ سبز هم نشان بدهند. من يك غزل قشنگى ديدم از آقاى فاضل(1) عزيزمان:
از باغ مي بَرند چراغانى‌ات كنند
تا كاج جشن هاى زمستانى‌ات كنند
 بارك اللّه! حالا من «مي بَرند» خواندم، ممكن است كسى «مي بُرند» هم بخواند؛ منتها اگر «مي بُرند» باشد، «تا» لازم دارد: «از باغ ميبُرند تا چراغانى‌ات كنند». اگر «مي بَرند» باشد، «تا» ديگر لازم ندارد؛ مثلاً فرض كنيد مي بَرند كه دامادش كنند، يا عروسش كنند. لذا من «مي بَرند» را به اين جهت خواندم.
از باغ مي بَرند چراغانى‌ات كنند
تا كاج جشن هاى زمستانى‌ات كنند
مضمون يك بيت ديگرش اين است: يوسف! از چاه كه بيرون مى‌آئى، خوشحال نباش؛ تو را ميبرند كه زندانى‌ات كنند.(2)

به هر حال مراقب باشيد خطوط، حدود و اندازه‌ها را حفظ كنيد. شما يك جبهه‌ى بزرگى هستيد كه داريد از حق و معنويت دفاع مي كنيد؛ داريد براى حق و معنويت تلاش مي كنيد و مايه مي گذاريد؛ داريد سرمايه‌ى هنرى خودتان را خرج مي كنيد؛ بعضى‌هاتان هم كه مي گوئيد ما حاضريم سرمايه‌ى جانمان را هم در اين راه صرف كنيم. مراقب باشيد كه در اين جبهه، پايدارى و استقامت خيلى اهميت دارد و ان‌شاءاللّه به نتائج مي رسد. اميدواريم خداى متعال همه‌تان را محفوظ نگه دارد.

والسّلام عليكم و رحمةاللّه و بركاته‌

 

 
1) آقاى فاضل نظرى‌

2) يوسف به اين رها شدن از چاه دل مبند         اين بار مي برند كه زندانى‌ات كنند

امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: ۴.۲۵ با ۴ رای


نظرات

زهرا بشری موحد
۱۷ مرداد ۱۳۹۱ ۰۸:۳۰ ق.ظ
ورود " کاروان شعر " به آیات غمزه مبارک !

موضوعات