مرا رها مکن این گونه در خودم تنها
شاعر: پروانه نجاتی
۲۴ خرداد ۱۳۹۱ |
۲۰۳۰ |
۰
مرا به وسعت آغوش خویش مهمان کن
که من ز تنگی فردای خویش می ترسم
نفس بزن و مرا گرم کن از آتش عشق
که من ز سردی رویای خویش می ترسم
و من چقدر از این حسّ ترس بیزارم
که در پیاله ی من اضطراب می ریزد
که مثل حادثه ای سرخ روی شب هایم
لهیب سوخته ی آفتاب می ریزد
مرا صدا کن و با خود ببر به اوج غرور
که من مچاله ام و بال های من ترد است
و سال هاست که دیوارهای سرد قفس
به شکل آن که دلش لای میله ها مرده است
چقدر حسّ غریبی است زندگی بی تو
برای آن که شبش بی ستاره می سوزد
برای آن که سه تار شکسته ای دارد
و شعله شعله غزل در دلش می افروزد
مرا رها مکن این گونه در خودم تنها
که من به بارش چشمت همیشه محتاجم
و در سترون این ابرهای ناخن خشک
حلول سبز تو را مثل ریشه محتاجم!