تا ندانند کی ام سنگ به آیینه زدم
شاعر: محمدعلی معلم دامغانی
۰۴ مهر ۱۳۹۱ |
۱۱۸۴ |
۰
دست در حبل ولای دل بی کینه زدم
لب فرو بستم و داغی دو سه بر سینه زدم
خنجر قهر به کین دل مألوف کشید
بوسه ی حوصله بر الفت دیرینه زدم
راز دل را به کمین، دیده ی غمّازی بود
مُهر بر در زدم و قفل به گنجینه زدم
شهرتی داشتم از خویش معلم! در شهر
رفتم و سنگ بر این ساغر زرّینه زدم
سرّ من را چو از آیینه سخن چین تر نیست
تا ندانند کی ام سنگ به آیینه زدم