با نبايدها و بايدهات کم کم ساختيم
دوستان ديديم مي سازند ما هم ساختيم
زاهدا ما فارغ از رنج قناعت نيستيم
تا که فهميديم شادي نيست با غم ساختيم
خون دل خورديم با انگورها و خمره ها
عاقبت اسباب شادي را فراهم ساختيم
محتسب مي خورد و در ميخانه خم ها را شکست
ما ولي خود را به حفظ باده ملزم ساختيم
اهل مسجد نيستيم اما در اين ميخانه ها
کي کمينگاهي براي ابن ملجم ساختيم؟
زندگي با ما چه کرد اي زاهد غافل مگر؟
او دمادم سوخت ما را ما دمادم ساختيم
با مي و معشوق و رقص شعله و قدري گناه
ما بهشت ديگري را در جهنم ساختيم