قرار بود مرا جاده با تو جور کند
نه اينکه از تو مرا لحظه لحظه دور کند!
تو بي من آمده بودي ولي قرار نبود
از اين مسير فقط يک نفر عبور کند
«دچار آبي درياي بيکران»1م و عشق
خدا کند که مرا ماهي صبور کند!
نَمي از اين همه باران در آسمان تو نيست
مگر به فکر من اين ابرها خطور کند!
ببين! من از دل تاريک غار تنهايي
گريختم که مرا نور عشق کور کند
بس است هرچه کشيدم! دلم نمي خواهد
کتاب خاطره ام را کسي قطور کند
دوباره از دل تنگم قطار مي گذرد
که کوه عشق مرا خالي از غرور کند
قطار مي گذرد تا هزار خاطره را
بياورد جلوي چشمم و مرور کند
چقدر جاده حقير است! شايد آمدنت
من و تو را بيش از اينکه هست دور کند
1.سهراب سپهري