جمع آیات

مجتبی رهبر

1392/11/16
میخوام "تشبیه" کنم چشمای نازت رو به خوشبختی
تو با هرچی غم اما توی بغض من همدستی
..... عجب "آرایه" سختی....
  • مجتبی رهبرببخشید "غمه" درسته. ولی مثل اینکه نمیشه ویرایش کرد.1392/11/16

  • مجتبی رهبرمیخوام "تشبیه" کنم چشمای نازت رو به خوشبختی تو با هرچی غمه اما توی بغض من همدستی ..... عجب "آرایه" سختی....1392/11/16

مجتبی رهبر

1392/04/18
گاهی باید به سکوت وفادار بود تا صدایت را خیانت معنا نکنند
  • عباس انصاریفوق العاده ...1392/04/18

  • رسول ضمیرانچه عجب جناب رهبر بعد از مدت ها1392/04/18

  • مجتبی رهبرسلام آقا رسول
    هم مشغله ام زیاده و هم دل و دماغ ندارم خیلی
    دعا کنید آقا1392/04/18

  • رسول ضمیرانسلام بزرگوار
    شرمنده سلام از ما بود ، به بزرگواری خودتون ببخشید .
    انشالله که هرجا هستید ، موفق باشید .
    ماه رمضان هم مبارک . . .
    چند وقت پیش به یاد شما و چند بزرگوار دیگه افتادم که چند مدتی هست زیارتشون نکردم .. .
    خوشحال شدم
    در پناه حق موفق و موید باشید.
    محتاجیم به دعا1392/04/18

  • کیمیا صادقیعالییییییی 1392/04/18

مجتبی رهبر

1392/03/11
دلم براي آقاي عباسي فر تنگ شده
كسي ازش خبر نداره؟

مجتبی رهبر

1392/02/10
تمام سهم من از تو همین "هیچ" است و میگویم
تمام ثروت عالم به این فقرم نمی ارزد
  • رسول ضمیراناحسنت آقای رهبر
    تمام سهم من از تو همین "هیچ" است و میگویم
    تمام ثروت عالم به این فقرم نمی ارزد

    خیلی زیبا بود1392/02/10

  • محمد عابدینینمی ارزد ... احسنت1392/02/10

  • محمد عابدینینمی ارزد ... احسنت1392/02/10

مجتبی رهبر

1392/02/07
سلام به همه دوستان.

میخواستم بدونم آیا قافیه حتما باید دارای حروف و آهنگ بیان یکسان باشه؟ ( مثل رسوایی و دریایی و تنهایی و زیبایی و ...)

نمیشه با فرض اینکه ردیف مشکلی نداره از کلمات هم آهنگ برای قافیه استفاده کرد؟ (مثل: تحمل و تصور و تجسم و تضرع و تنفر و نظیر اینها.

ممنون که جواب میدین. ببخشید میدونم اینجا جای سوال نیست ولی....
  • محمد میرزاییسلام.
    نه نمیشه ...1392/02/07

  • محمدمهدی عبداللهیسلام و عرض ادب
    بله باید داری حروف پایانی یکسان و هم آهنگ باشد...1392/02/07

  • مجتبی رهبرآقا ما هرچی سعی کردیم قافیه مون جور نشد.
    قافیه اندیشم و دلدار من...
    همینجوری میذاریم شما فکر کنید ترانه است.1392/02/08

  • حسن بیاتانیسلام برادر
    شما که همین جوری گذاشتید...پس دیگه چرا سوال می نید؟ :))1392/02/08

  • عباس انصاریشدن که میشه !!!!!!!!!!!!!!

    ولی درست نیست ...1392/02/08

  • عباس انصاریشدن که میشه !!!!!!!!!!!!!!

    ولی درست نیست ...1392/02/08

  • محمد هادی مقیسهنه نذارید همین جوری که نمیشه شعر باید قافیه داشته باشه می خواید شعراتون مثل شعرای آقای حاج حسینی بشه؟؟؟!!!!!!!1392/02/08

  • زهرا بشری موحدهمه جا جای سواله . جسارتا این نکته رو مد نطر داشته باشید که ردیف داشتن ضروری نیست ولی قافیه داشتن از اوجب واجبات است .1392/02/08

  • زهرا بشری موحدهمه جا جای سواله . جسارتا این نکته رو مد نطر داشته باشید که ردیف داشتن ضروری نیست ولی قافیه داشتن از اوجب واجبات است .1392/02/08

  • مجتبی رهبرآقای مقیسه من آرزومه شعرهام مثل آقای حاج حسینی باشه برادر
    جناب بیاتانی عزیز ما همینجوری گذاشتیم چون دوستان خیلی دیر جواب دادن. و یه چیز دیگه اینکه بعضی وقتها احساس میکنم باید حرفمو بگم حتی اگهقافیه نداشته باشه. نمیدونم تا حاالا براتون پیش اومده میخواین یه چیزی بگین ولی برا ادامه اش قافیه پیدا نمیشه. بد حالیه آقا درک کنید لطفا. 1392/02/10

  • مجتبی رهبرسرکار خانم بشری موحد خیلی ممنون از راهنمایی تون. از بس که دوستان بی نظرند ما داریم به صورت کاملا تجربی و با آزمون و خطا یاد میگیریم کم کم. ولی یه چیزی همیشه باعث خارش مغزم میشه اونم اینکه چرا ما باید دقیقا همون کاری رو بکنیم که قبلی ها کردن؟ البته منظورم تو نوع شهر گفتنه ها1392/02/10

  • مجتبی رهبرسرکار خانم بشری موحد خیلی ممنون از راهنمایی تون. از بس که دوستان بی نظرند ما داریم به صورت کاملا تجربی و با آزمون و خطا یاد میگیریم کم کم. ولی یه چیزی همیشه باعث خارش مغزم میشه اونم اینکه چرا ما باید دقیقا همون کاری رو بکنیم که قبلی ها کردن؟ البته منظورم تو نوع شهر گفتنه ها1392/02/10

مجتبی رهبر

1391/10/24
من ایستاده ام.
"تنها"...
در جنوبی ترین نقطه دنیا
اینجا خورشید با من رفیق نیست.
نیمی از سال نیست، نیم دیگر هم آنقدر دور است و کم رنگ که نه گرما میدهد و نه روشنی..
رسم دنیا همین است...
هرچه پائین تر میروی،... خورشید هم بخیل تر میشود....

مجتبی رهبر

1391/10/12
به شدت منتظر سوت پایان بازی ام. لحظه ای که به رسم فیر پلی پیراهن ها رو عوض میکنن. پیراهنمون رو میدیم و جاش کفن میگیریم
  • زهرا بشری موحدباز هوای کفنم
    کفنم

    آرزوست ...1391/10/12

  • امید باستانیسلام خانم بشر موحد
    اون شعر "آقا بگو می شناسم همسایه ی خواهرم را" رو کجا میتونم پیدا کنم؟
    واقعا خوشگله
    دمتون گرم
    خوشم میاد ازش
    (فقط همون مصرعش تو ذهنم بود)1391/10/12

  • امید باستانیسلام خانم بشر موحد
    اون شعر "آقا بگو می شناسم همسایه ی خواهرم را" رو کجا میتونم پیدا کنم؟
    واقعا خوشگله
    دمتون گرم
    خوشم میاد ازش
    (فقط همون مصرعش تو ذهنم بود)1391/10/12

مجتبی رهبر

1391/09/08
به نام سلام؛ که در پناهش محیط امن است و دل آرام.
به نام صاحب ماه؛ که در ظلمت است روشنگر راه.
به نام صاحب شب؛ که در صورت حزن است و در دل طرب.
و به نام صاحب خورشید، خالق صبح و مبدع عشق.
عشق به خورشید ماند؛ که در طلوعش مبهوت جمالش میشوی و تشنه حضور و قربش.
چون به قربش میرسی،.... میسوزی.
آتش اوست که میسوزاند ولی تو گویی از درون شعله ور شده ای.
آتش نگرفته ای؛..... آتش شده ای!!
و در غروبش دلتنگ میشوی؛ فرومیریزی؛ تنها میشوی؛...
ولی باز فردا را به شوق دیدن او به انتظار مینشینی؛... سحر را بیداری میکشی...
تا لحظه موعود باز فرا رسد....
و تو هر روز در آتش مطهر عشق، غسل طهارت میکنی و چون ققنوس از خاکستر خود دوباره متولد میشوی...
.... پاک تر و زیباتر از دیروز ...
  • حسن بیاتانیآتش نگرفته ای؛..... آتش شده ای!!...
    خیلی عالی آقای رهبر.... خب دیگه انشاالله با حضور شما می تونیم یه انجمن آموزش سیر و سلوک هم راه بندازیم....1391/09/08

  • فاطمه دبیری
    عرض سلام و ادب و خوش آمد خدمت آقای رهبر
    ولی آقای بیاتانی ما که یه انجمن عرفانی داریم!افتاده یه گوشه داره خاک می خوره! ان شاء الله با حضور آقای رهبر رونق بگیره
    اینم آدرسش:
    http://www.ayateghamzeh.ir/CyberPoemForum/tabid/157/aff/26/Default.aspx1391/09/08

  • مجتبی رهبرما تو راه رفتن معمولیمون زمین میخوریم. بد هم میخوریم. سلوک و باقی این تهمت ها به ما اصلا نمیچسبه حتی با چسب دو طرفه. ببخشید اینطور عرض میکنم ولی به نظرم بذاریم هرکس خودش یه ارتباط شخصی با شعر یا متنی که میخونه برقرار کنه بهتره. دوست ندارم شعر و متنی که مینویسم برچسب خاصی روش باشه. یه انسان کاملا خاکی تراوشات احساس خودش رو به زبون آورده. به نظرم متنی خوبه که هم به مذاق عوام و هم (صد البته)خواص خوش بیاد.یه شعر رو ممکنه من عامی و امی بخونم و خیلی خوشم بیاد چون با دلم ارتباط برقرار کرده. اساتید هم بخونن و خوششون بیاد هم به همون دلیل و هم بسیاری دلایل دیگه. زیباییش به مبهم بودنشه. به اینکه بشه بیش از یک نگاه بهش داشت. باز هم جسارت من رو ببخشید. به نظرم اینجور محافل هرچی همگانی تر و هیئتی تر باشه بهتره. کوچه پس کوچه هاش رو زیاد نکنید. حیفه به خدا دلگیر میشه. همگانیش کنید تا همه گیر بشه.مثل نهضت امام حسین(ع)1391/09/08

  • مجتبی رهبرما تو راه رفتن معمولیمون زمین میخوریم. بد هم میخوریم. سلوک و باقی این تهمت ها به ما اصلا نمیچسبه حتی با چسب دو طرفه. ببخشید اینطور عرض میکنم ولی به نظرم بذاریم هرکس خودش یه ارتباط شخصی با شعر یا متنی که میخونه برقرار کنه بهتره. دوست ندارم شعر و متنی که مینویسم برچسب خاصی روش باشه. یه انسان کاملا خاکی تراوشات احساس خودش رو به زبون آورده. به نظرم متنی خوبه که هم به مذاق عوام و هم (صد البته)خواص خوش بیاد.یه شعر رو ممکنه من عامی و امی بخونم و خیلی خوشم بیاد چون با دلم ارتباط برقرار کرده. اساتید هم بخونن و خوششون بیاد هم به همون دلیل و هم بسیاری دلایل دیگه. زیباییش به مبهم بودنشه. به اینکه بشه بیش از یک نگاه بهش داشت. باز هم جسارت من رو ببخشید. به نظرم اینجور محافل هرچی همگانی تر و هیئتی تر باشه بهتره. کوچه پس کوچه هاش رو زیاد نکنید. حیفه به خدا دلگیر میشه. همگانیش کنید تا همه گیر بشه.مثل نهضت امام حسین(ع)1391/09/08

مجتبی رهبر

1391/09/07
صبح است و همه چیز آرام...

خورشید من مثل همیشه در آسمان...

زمین زیر پا...

و من در کنار چاه تنهاییم از خواب برمیخیزم، جایی میانه راه...

دیشب طوفان بود...

نمیدانم چه شد و چه وقت خواب مرا از دست طوفان ربود...

لیک خوب یادم هست که طوفان بود؛ در دلم.

در گلویم بغض رعد میزد، برق نگاهت چشمانم را تارکرد و ابر دیدگانم باران بارید.

بارید و بارید و بارید...

سیل شد و سیل مرا با خود به اعماق چاه تنهایی ام برد.

چاه ولی انتها نداشت. دائم فروتر میرفت.

ابر دیده ام شدیدتر بارید.... سیل عظیم تر شد... چاه عمیق و عمیق تر...

.

.

.

صبح است و همه چیز آرام...

خورشید من مثل همیشه در آسمان...

زمین زیر پا...

و من در کنار چاه تنهاییم از خواب برمیخیزم، جایی میانه راه...

باران دیده ام بر چاه تنهایی ام چیره شده بود.

آنقدر باریده بود و باریده بود که چاه تنهایی ام لبریز شده بود.

و من را به راه برگردانده بود

(ابری که در آسمان تو ببارد آنقدر اشک دارد کهمن را از چاه برهاند.)

.

.

صبح است و همه چیز آرام...

خورشید من مثل همیشه در آسمان...

زمین زیر پا...

و من در کنار چاه تنهاییم از خواب برمیخیزم، جایی میانه راه...

هر صبح طلوع که میکنی به سمت تو روانه میشم از چاه تنهایی ام فاصله میگیرم.

در نیمه روز تو را در بالای سرم میابم. هرچه چنگ می اندازم اما تو را به دست نمی آورم

دست بر آسمان، بغض در گلو، اشک در دیده گان، به سمت تو میدوم

قدمهایم ناتوان میشود. تو رو به غروب میروی و من رو به تو میدوم اما ... نمیرسم...

نرسیدم ... باز هم نرسیدم ...

باز خود را در کنار چاه تنهایی ام پیدا میکنم.

در پشت چاه تنهایی من،

تو غروب میکنی

شب میرسد.

طوفان میشود.

باران میبارد.........

.

.

.

صبح است و همه چیز آرام...

خورشید من مثل همیشه در آسمان...

زمین زیر پا...

و من در کنار چاه تنهاییم از خواب برمیخیزم، جایی میانه راه...

راهی بدون انتها......
  • حسن بیاتانی زیبا و پراحساس1391/09/07

  • مجتبی رهبربا تشکر از لطف شما. من خیلی کم مینویسم. سواد شعر بالایی هم ندارم. خوشحال میشم از نظرات کارشناسی دوستان مطلع بشم.1391/09/08

  • حسن بیاتانیاختیار دارید برادر... فعلا ماییم که باید از سواد معرفتی شما بهره مند بشیم1391/09/08

تصویر من

درباره من