خیابان ها پر از زن هایی است
که دست مرد ها را گم کرده اند
عزیزم
چراغ های سرخ همیشه
منتظرم نمی گذارد
اگر دیر کنی
مجبورم دست یکی از آنها را بگیرم
تا مرا از پل ها عبور بدهند!
باید وقت ات را
از روسری ات جلوتر بکشی
تا زود تر به من برسی
کیف دستی ات را بر می داری
پلیس ها بیسیم می زنند
برای رژ لبت
کلاه از سر هم برداشته اند
همه چیز عجیب است!
مثل عاشق شدن ام
که از هیچ کلمه ای آب نمی خورد
نمی توانم روزه ی سکوت بگیرم
خودت را آماده کن
برای بوسه ای که باید روی چمن ها بیفتد
و دختر بچه ها یاد بگیرند
تا همبازی پسرانه پیدا کنند
به لحظه ای فکر می کنم
که فواره ها تو را به آسمان ببرند
و کارگر پارک ایستاده
می خواهد گور ام را
زیر درخت کاج بکند
آن وقت سیگارش را روی قلبم خاموش کند...!
ایمان سیدی