از امتیازات شعر هیئت بهره گیری از ظرفیت های فراوان قالب های متفاوت شعری است.شاید در شعر رسمی ما بحر طویل قالب کارآمدی نباشد اما در شعر هیئت ظرفیت حماسی خوبی دارد و شاعران نیز از این ظرفیت استفاده های خوبی کرده اند. یا قالب های بلند در دنیایی که عصر شعر کوتاه نامیده می شود همچنان تأثیرگذار و قابل استفاده هستند.
در این میان گاهی ارائه ی یک اثر موفق در یک قالب خاص توسط یک شاعر مطرح باعث اقبال نه چندان هوشمندانه ی شاعران به آن قالب خاص می شود.
توجه شاعران به اینکه چه قالبی چه ظرفیتی دارد بسیار ضروری است و در ماندگاری شعرشان مؤثر است...
از آنجا که شعر هیئت توسط مخاطبین شنیده می شود بیشتر یک هنر شنیداری است تا دیداری. بنابراین توجه شاعران به استفاده از ظرفیت های موسیقایی مثل غنی بودن قافیه و ردیف، استفاده از اوزان مطنطن و استفاده از قافیه ی درونی و... ضروری است.
در عوض بسیاری از ظرفیت های دیداری شعر از قبیل توجه به شکل نوشتاری واژگان یا سه نقطه یا مربعی که تغییر فضا در شعر را توجیه می کند چندان کارآمد نیستند.
اتفاقات فرمی در شعر هم باید متناسب با فضای هیئت تعریف شوند. البته این روز ها شیوه ی ارائه ی شعر در هیئات تنوع بیشتری یافته و جایی برای شعرخوانی شاعران نیز در بسیاری از هیئات باز شده و این زمینه را برای حضور گونه های متنوع تر شعر در هیئت فراهم کرده است.
نکته ی پایانی این که از ویژگی های شعر دهه های اخیر حضور شاعر در شعر است. در شعر هیئت نیز گاه این اتفاق دیده می شود. یعنی شاعر در حین شعر و مثلا در وسط مرثیه و مدح از خودش با عنوان شاعر نام می برد. این کار اگر بدون توجیه هنری و استراتژی و پشتوانه ی فکری انجام شود نمی تواند اقدام مفیدی به حساب آید.
سیدحمیدرضا برقعی در غزل سفرنامه ی خود که هر بیت آن درباره ی یکی از معصومین است شاعر را به منزله ی انسان هزار و چهارصد ساله ای قلمداد کرده که تاریخ تشیع را شهود می کند و از هر یک از این معادن علم و معرفت توشه ای برمی چیند.
این می تواند یک نمونه ی موفق از حضور شاعر در شعر به شمار آید
در شب قدر دلم با غزلی هم دم شد
بین ما فاصله ها واژه به واژه کم شد
بیت هایم همه قرآن روی سر آوردند
چارده مرتبه . آنگاه دلم محرم شد
ابتدا حرف دلم را به نگاهم دادم
بوسه می خواست لبم،گنبد خضرا خم شد
خم شد آهسته از اسرار ازل با من گفت
گفت:ایوان نجف بوسه گه عالم شد
بعد هم پشت همان پنجرهء رویایی
چشم من محو ضریحی که نمی دیدم شد
خواستم گریه کنم بلکه بر این زخم عمیق
گریه مرهم بشود، خون جگر مرهم شد
گریه کردم ،عطش آمد به سراغم،گفتم:
به فدای لب خشکت! همه جا زمزم شد
آنقدر دور حرم سینه زدم تا دیدم
کعبه شش گوشه شد آنگاه دلم محرم شد
روی سجادهء خود یاد لبت افتادم
تشنه ام بود، ولی آب برایم سم شد
زنده ماندم که سلامی به سلامی برسد
از محمد به محمد که میسر هم شد
من مسلمان شدهء مذهب چشمی هستم
که درآن عاطفه با عشق و جنون توام شد
سالها پیر شدم در قفس آغوشت
شکر کردم، در و دیوار قفس محکم شد
کاروان دل من بسکه خراسان رفته است
تار و پود غزلم جادهء ابریشم شد
سالها شعر غریبانه در ابیات خودش
خون دل خورد که با دشمن خود همدم شد
داشتم کنج حرم جامعه را می خواندم
برگ در برگ مفاتیح پر از شبنم شد
یازده پله زمین رفت به سمت ملکوت
یک قدم مانده به او کار جهان در هم شد
بیت آخر نکند قافیه غافلگیرت
آی برخیز ز جا قافیه یا قائم شد...