زنی مردد، در ابتدای این غزل است؛
که فکر می کند این دیگر آخرین غزل است
زنی که می رسد از راه و بعد خواهد گفت:
چقدر متن عجیبی است این، ببین غزل است؟
و او به شاعر خود با ثبات می گوید:
که شاعرانه ترین باورت، همین غزل است
چه ساده می گذرم از کنار رؤیایم
همین زنی که به هر شکل، بهترین غزل است
فرا نمی بَرَدَش پلکان ابیاتم
ولی هنوز به پرسش که چندمین غزل است؟
زنی غریبه، زنی منتظر، زنی دلتنگ
زنی که گمشده در پشت نقطه چین، «غزل» است
زنی که منتظر شاعری مه آلود است
کنار پنجره ی آخر زمین، «غزل» است
زنی که آمده از حافظ و رسیده به ما
زنی همیشه، که در انتهای این غزل است