ای قرمز مشوّش، در آبیِ رها!
در آب رودخانه رسیدند انارها؟
باران شدی، گذشتی و رنگین کمان شدی
جاری شدی و رود شدی، تا به ناکجا
قرمز، کبود و نیلی محزونِ یک غروب
پرسیده ام همیشه از این رنگ ها، ترا
اما چهارشنبه لباس تو آبی است
با شال و چتر می کِشمت باز از ابتدا
یک چتر زرد، یک زن و یک جاده ی بنفش
در ایستگاه ـ منتظر یک غریبه تا...
اینجا ولی تمام شده رنگ های من؛
از این به بعد، محو شده زیر برفها
با دست های یخ زده در لا به لای برف
حالا منم به جستجوی ردی آشنا
بانویِ روزهای آبی و این روزها سپید!
رؤیای چارشنبه کجا و شما کجا؟
یک سال شد که منتظر چارشنبه ام
این هفته چارشنبه ندارد، برای ما؟
تقویم را ورق زدم اما نیافتم؛
باید چه کرد هفته ی بی چارشنبه را؟