«داشت عباس قلی خان پسری»
پسر پخمه ی بی کرک و پری
پسری شاعر و قاطی پاطی
هپل و خودخور و احساساتی
کار او :گفتن اشعار جفنگ
لقب شاعری اش: «عین کلنگ»
روز وشب کنج اتاقش دمرو
لغت و قافیه می کرد رفو
فرصتی تا که فراهم می دید
کلماتی بغل هم می چید
دایم از پیش وپسش کم می کرد
مثلاً شعر سر هم می کرد
از هنر هیچ نمی شد بارش
جز همان ژست و قر و اطوارش
دودی و بنگی و سیگاری بود
نفسش از سر ناچاری بود
داشت تاثیر ژن مادری اش
روی رفتار «اِوا خواهری» اش
عوض کار و عمل یا تحصیل
بود فکر مدل ریش و سبیل
دایماً توی نخ زن ها بود
باز طفلک عزب و تنها بود
ارّه شب روی عصب می سابید
در عوض صبحِ سحر می خوابید
نه به آینده بها داد، نه حال
نه جدل کرد سرِ مال و منال
در وطن بود و غم غربت داشت
نه زن و بچه، نه هم صحبت داشت
از سر بی کسی و دربه دری
پاتوقش شد جلسات هنری
بس که اشعار بد و مهمل بافت
داخل کنگره ها شهرت یافت
آخر از زندگی اش شد حاصل
چند تا دفتر شعر خوشگل
معنی آنچه که نا مفهوم است
همه درسینه ی آن مرحوم است
الغرض شاعر ما خاطره شد
خسر الدنیا و الآخره شد