«داشت عبّاس قلی خان پسری»
پسر لاف زن و حیله گری
پسری عاشق جادو جنبل
کلک و حقّه و شیاد و دغل
کار او جالب و جنجالی بود
اهل جن گیری و رمّالی بود
گوشه ای دور ز چشم زن و مرد
بچّه جن داخل بطری می کرد
گر شبی عازم ساری می شد
جنّ ساری متواری می شد
یا اگر جانب ابهر می رفت
جنّ ابهر به یقین در می رفت
سر شب نعل به آتش می کرد
وسط ذکر و دعا غش می کرد
پاتوقی مخفی و پنهانی داشت
از همان ها که تو می دانی داشت
گرچه بود از همه عالم مطرود
ساحری معتبر و مطرح بود
دایم از شوش و نطنز و مشهد
مشتری خانه ی او می آمد
خاطر«زیدی»اگر بود عزیز
وقت می داد به او بین مریض
داشت در منزلش از مهره مار
تا دُم گرگ و فلانِ کفتار
نسخه ای معجزه آسا می داد
بچّه دست زن نازا می داد
تا زبانش به دعا تر می گشت
از در خانه هوو بر می گشت
می رساندش به وصال مقصود
دختری را که پی شوهر بود
سال ها با کلک و کذب و دروغ
کسب و کارش همه جا داشت فروغ
قلک و جیب و حسابش پُر بود
ثروتش قدر سه تا دکتر بود
هیچ از دوز و کلک عار نداشت
هیچ کس نیز به او کار نداشت
آن که رم می کند از او ابلیس
چه اِبا می کند از تیم پلیس؟
تله هم بود زن و پول و پله
او نمی داد ولی دُم به تله
الغرض بس که دروغ از بر بود
همدم مردم خوش باور بود