(آرشیو نویسنده مهدی جهاندار )
دفتر شعر
زندگی یک راه سربالا و سرپایینی است
هرکه عاشق ماند، سالم ماندنش تضمینی است
بارها گفتم به دل عاشق نشو، نشنید و شد
مصرع از من نیست، مال عبرت نائینی است!
عاشقی تلخ است گاهی، عاشقی شوریدگی ست
لیک پایانش به صرف شربت و شیرینی است!
عاشقی گفتم، پرستاري مرا آمد به یاد
چونکه مثل عاشقی باری به این سنگینی است
اعتقاد، ایمان، فداکاری، شجاعت، راستی
هر پرستاری خودش یک ترم درس دینی است
میرسد روزی که میآید به کار این روزها
غصهها و شادیِ این روزها تمرینی است
دل روایت کرد فتح تازهای در پیش روست
ساخت این مستند کار شهید آوینی است
29 مهر 1399
276
0
صدای کربوبلای حسین میآید
به هوش باش، صدای حسین میآید
تجارت و زن و فرزند و دین و دنیا را
کسی که کرده فدای حسین، میآید
یکی به پای ترک خورده و پر از تاول
به شوق بوسه به پای حسین میآید
یکی به منصب سقّایی است و مشک به دوش
به سوی واعطشای حسین میآید
یکی به گردنش انداخته غل و زنجیر
به نیّت اُسرای حسین میآید
یکی به هروله با دستهی طُوَیرجیان
مگر به سعی و صفای حسین میآید
توان آمدن کربلا نداشت یکی
به دست کارگشای حسین، میآید
یکی خیال نمیکرد قسمتش باشد
میآید و به دعای حسین میآید
مسیحی، اهل تسنّن، سیاه و سرخ و سفید
هرآنکه هست، برای حسین میآید
خوشا زیارت آن کس که بعد برگشتن
به پرسش فقرای حسین میآید
فرشته تا به قیامت فرستدش صلوات
که اربعین به عزای حسین میآید
شهید کوچهی ما بین کاروان با ماست
به دیدن شهدای حسین میآید
نگاه میکنم و قاسم سلیمانی ست
چه شادمان به لقای حسین میآید
خدا گواست که از این حماسه پژواکِ
تجلّیاتِ خدای حسین میآید
دم ورودی کربوبلا چه غوغایی است
نوای نوحهسرای حسین میآید
عمود آخر جاده ست و روضهخوان میگفت
جواب أدرک أخای حسین میآید
حسین داغ دلش تازه است و عبّاسش
به پیشواز، به جای حسین میآید
خدا کند سخن روضهخوان غلط باشد
که خنجری به قفای حسین میآید
تکان پرچم توحید را تماشا کن
نسیم باد صبای حسین میآید
به گوش باش، عزیز حسین در راه است
به هوش باش، صدای حسین میآید
10 مهر 1399
372
1
غم بزرگ، غم مهربان، غم متفاوت
حدیث زخم و نمک، سوز و مرهم متفاوت
تمام آینهها اسم اعظمند خدا را
تو ای شکستهترین اسم اعظم متفاوت
میان اینهمه افسون و غمزهی متشابه
کرشمههای تو آیات محکم متفاوت
کسی که عشق تو را دارد و کسی که ندارد
دو آدمند ولی در دو عالم متفاوت
صفوف سینهزنانت مُنظمند و مشوّش
منظمند و پریشان، منظم متفاوت
تو با تمام جهان فرق میکنی، تو که هستی؟
ضریح و تربت و آیین و پرچم متفاوت
چگونه میکشی و زنده میکنی، دل و جانم
فدای چشم تو، عیسی بن مریم متفاوت
تو آمدی که جهان را از این ستم برهانی
خوش آمدی به جهان ای محرّم متفاوت
06 شهریور 1399
617
1
روشن کنید بر درِ هر خانه یک چراغ
یعنی برای هر دو سه پروانه یک چراغ
مجنون و ماه، شاپرک و شعله، مست و می
افتاده دست اینهمه دیوانه یک چراغ
بیچاره عاشقی که به هفت آسمان نداشت
حتی نه یک ستاره و حتی نه یک چراغ
ققنوس من، از آتش خود بال و پر بگیر
اما نگیر از کف بیگانه یک چراغ
کِی عاقبت بخیر شد انگور باغمان
آن شب که شد به میکده هر دانه یک چراغ
گاهی چراغ خانه به مسجد حرام نیست
آن مسجدی که داده به ویرانه یک چراغ
پروانهای به وقت شهادت به خنده گفت
فردا میآورند روی شانه یک چراغ
ساقی! سری به کوچهنشینان خود بزن
هرگوشه روشن است غریبانه یک چراغ
نذر محرّم و صفر چشمهای توست
هرسینه یک حسینیه، هرخانه یک چراغ
30 مرداد 1399
589
0
شکر خدا که شد غمت امسال بیشتر
دلشورهی محرّمت امسال بیشتر
"باز این چه شورش است که در خلق عالم است"
ای جوشش و تلاطمت امسال بیشتر
لبّیکَ یاحسین، جهان را گرفته است
در اهتزازِ پرچمت امسال بیشتر
ما ملّت امام حسینیم؛ یاحسین
پیچیده اسم اعظمت امسال بیشتر
خون شهید معجزهها میکند هنوز
اعجاز حاجقاسمت امسال بیشتر
امسال بیشتر به سر و سینه میزنم
تا اربعین ببینمت امسال بیشتر
10 مرداد 1399
754
1
سوی دریا روان باش انسان
رود شو، بیکران باش انسان
جاری و جاودان باش انسان
آبروی جهان باش انسان
هرچه عشق است، آن باش انسان
شوق فرهادی بیستون را
شور و شیرینی ارغنون* را
بایدوشاید و چندوچون را
عقل و احساس و عشق و جنون را
با هم و توأمان باش انسان
آه و درد و فغان باش؟ هرگز
سرد و خشک و خزان باش؟ هرگز
با همه سرگران باش؟ هرگز
دوست با دشمنان باش؟ هرگز
دشمن دشمنان باش انسان
قصهها خالی از کیقبادند
غرق افراسیاب و شغادند
پُر یزید و پُر اِبن زیادند
پهلوانان ولی شیرزادند
رستم داستان باش انسان
نی بزن، عابران را خبر کن
هو بکش، حاضران را خبر کن
خوش بخوان، زائران را خبر کن
دف بزن، شاعران را خبر کن
کف بزن، شادمان باش انسان
بی تو ای عشق، ایمان چه حاصل
بی تو ای عشق، سامان چه حاصل
بی تو ای عشق، چندان چه حاصل
بی تو ای عشق، انسان چه حاصل
عاشق و مهربان باش انسان
25 خرداد 1399
718
0
ماشینِ اوفتاده به پتپت! چگونهای
بحران دستمالِ توالت! چگونهای
ای مرد عنکبوتیِ در تار خود اسیر
ای بَتمنِ نشسته به فِتفت* چگونهای!
ای سازمان بیملل، ای بیبشر حقوق!
هنگام ظلم، لالی و ساکت، چگونهای؟
ای واضع تمام قوانین جنگلی
ای ناقض تمام ضوابط چگونهای؟
ما نفتمان به آن طرف آبها رسید
ای زندهات مشابه میّت! چگونهای
پهپادِ سرنگون شده در آبی خلیج!
توقیفِ کِشتی الیزابت! چگونهای
ای آبروی رفتهی عین الأسد، هنوز
آمار کشتههای تو سِکرت! چگونهای
با ضربهی ملایم مغزی چه میکنی
تخم عقابتان شده اُملت! چگونهای
ای تایتانیکِ غرق شده، غرقتر شده
اینبار اندکی متفاوت؛ چگونهای
خاک سیاه بر سر کاخ سفید شد
ای زرد، ای ترامپِ ترومپت چگونهای
پوشک خریده باش و تلآویو را بگو
با چند موشک و دو سه راکت چگونهای؟
* فِتفت کردن: آهسته و به شتاب گفتنِ چیزی به کسی و غالباً با نیّتی بد
(فرهنگ معین)
19 خرداد 1399
715
4
صدای جاری امواج، زیر و بم دارد
که رودخانه همین است، پیچ و خم دارد
تمیز باطل و حق را چه خوب میفهمد
«دلی که غیبنمای است و جام جم دارد»
هنوز مرثیهها از حماسه لبریزند
چکامههایی از این دست، محتشم دارد
حماسههای بزرگ از ملال خالی نیست
که عشق هم لحظاتی به نام غم دارد
سپاه، شعر بلندی به نام ایثار است
اگرچه قافیۀ اشتباه هم دارد
وطنفروش و حرامی چرا حذر نکنند
از او که عشق وطن، غیرت حرم دارد
کسی که لرزه بر اندام شبضمیران است
شباهتی به شهیدان صبحدم دارد
خروش خون خدا قاسم سلیمانی ست
که تا ابد سر پیکار با ستم دارد
26 دی 1398
694
0
بال ِ پرسوختگان تاول خود را برداشت
روضهخوان گریه کنان مقتل خود را برداشت
شهر میرفت که در ظلمت خود غرق شود
کشتی راه خدا مشعل خود را برداشت
خوش به حال لب شمشیر شهادت طلبی
که در این آمد و شد، صیقل خود را برداشت
کربلا قصهی امروز من و توست رفیق
کربلا ماضی و مستقبل خود را برداشت
نوعروسی است شهادت که شب حجله فقط
یک نظر چارقد مخمل خود را برداشت
حاج قاسم به رفیقان شهیدش پیوست
گام دوم، قدم اول خود را برداشت
14 دی 1398
2492
11
تشهّد سحر شاهدان کرب و بلایی
شهود هرشبهی آیههای سرخ خدایی
شهادت آینه و بازتاب آینههایی
شهید را خودت آیینهی تمامنمایی
خلاصه اینکه دلاور خلاصهی شهدایی
در این میانه بنازم مدافعان حرم را
شناختند چه رندانه خاندان کرم را
که جای پای شهیدان گذاشتند قدم را
به دست خوب کسانی سپردهاند علم را
مدافع حرم عشق با تمام قوایی
بدا به سالک عرفان اگر فساد بگیرد
و سبک زندگیاش بوی انجماد بگیرد
خوشا کسی که سر دار اجتهاد بگیرد
رسد به رتبهی حلاج و از تو یاد بگیرد
به حاج همّت و چمران قسم، خود از عرفایی
بتاز تا صف آل ذلیل را بشکافی
سر قبایلی از این قبیل را بشکافی
سپاه ابرهه و فرق فیل را بشکافی
و قدس منتظر توست، نیل را بشکافی
برای حضرت موسای این زمانه عصایی
در آن طرف حججیها خراب چشم سیاهش
در این طرف دل جاماندههاست چشم به راهش
و قاسمان سلیمانیاند خیل سپاهش
درآبهای کف دست کیست چهرهی ماهش
پس ای بهار، پس ای برق ذوالفقار کجایی؟
13 دی 1398
675
0
پرچمت بالای گنبد داره دس تکون می ده
گنبدت داره چه جلوه ای به آسمون می ده
کاشیای حرمت آدمو آروم ی کنه
چلچراغای رواقت به آدم جنون می ده
گاهی وقتا با خودم فک می کنم امام رضا
یه گوشه به کفترا نشسته آب و دون می ده
دکترم درد دل گرفته مو نمی دونه
برای خوب شدنش قرص فشار خون می ده
یه نفر تو کارِوونمون از اون اصفونیاس
یه ژتون گرفته هی به این و اون نشون می ده
یا امام رضا به خادمت بگو چرا فقط
شکلاتاشو به بچه های کاروون می ده
یا امام رضا فروشگاه کنار حرمت
جنساشو تازگیا یه کم داره گرون می ده
خوش به حال اون که سربند امام رضا داره
جون دادن برا امام رضا خدایی جون می ده
اربعین یه موکبه توی مسیر کربلا
که چاییش بوی گلاب ناب و زعفرون می ده
15 آذر 1398
483
0
انتظار
روزهای بی شماری انتظار
سال های آزگاری انتظار
آری انتظار
بهت چشم های خشک و خیره سوی جاده های مه گرفته انتظار نیست
انتظار
شوق جویبارهاست
در مسیر چشمه و درخت
دست های زیر چانه پشت شیشه های تار عنکبوت بسته انتظار نیست
انتظار
رقص رودخانه های پرطلاطم است
موقع رسیدنی به اب های بی کران
موقع وصال
ولی ولی
گاهی انتظار
تا کنار رود رفتن و
تشنه بازگشتن است
سال های سال
با شکوه و پر غرور از انتظار
خسته دل ولی صبور از انتظار
می رسد بهار
دور از انتظار
24 تیر 1398
1125
0
دل که سپردم به عشق خون جگر افتاده است
دست کدام از خدا بی خبر افتاده است
راز پس پرده را از لب ساقی مپرس
غنچه اگر وا کند پرده بر افتاده است
شیخ به دردی کشان رد شد و دشنام داد
کاش که فهمیده بود با که در افتاده است
تازه شهیدا بگو خانۀ معشوقه کو
گفت همانسو که سر بیشتر افتاده است
زهرۀ منظومۀ شمسی من چشم توست
عقرب زلفت ولی در قمر افتاده است
24 تیر 1398
484
0
آن اسم اعظم که نشانی میدهندش
سربند یا زهراست محکمتر ببندش
هر کس که در سر آرزوی عشق دارد
هنگام رفتن با شهیدان میبرندش
بابا! وصیّتنامۀ همسنگرت کو؟
این روزها خون میچکد از بندبندش
آقا معلم، قصه از آن روزها گفت
کردند سالِ آخریها ریشخندش
شرمی نکردند از صدای سرفهدارش
چیزی نخواندند از نگاه دردمندش
گیرم عَلم از دست عباسی بیفتد
عباس دیگر میکند از جا بلندش
هر کس به این آسانی اهل کربلا نیست
کار حسین است و دل مشکلپسندش
24 تیر 1398
649
0
عشق سوزان است بسم الله رحمن الرحیم
هر که خواهان است بسم الله رحمن الرحیم
دل اگر تاریک اگر خاموش بسم الله النور
گر چراغان است بسم الله رحمن الرحیم
نامه ای را هُدهُد آورده ست آغازش تویی
از سلیمان است بسم الله رحمن الرحیم
سوره والیل من برخیز و والفجری بخوان
دل شبستان است بسم الله رحمن الرحیم
قل هو الله احد قل عشق الله الصمد
راز پنهان است بسم الله رحمن الرحیم
گیسویت را باز کن انا فتحنایی بگو
دل پریشان است بسم الله رحمن الرحیم
ای لبانت محیی الاموات لبخندی بزن
مردن آسان است بسم الله رحمن الرحیم
میزبان عشق است و وای از عشق ! غوغا می کند
هر که مهمان است بسم الله رحمن الرحیم
24 تیر 1398
988
0
نگاهت شبی در نگاهی می افتد
سپاهی به جان سپاهی می افتد
غزالی به دنبال شیری شگفتا
گدایی پیِ پادشاهی می افتد
یکی خسته آواره ی کوه و صحرا
یکی گوشه ی خانقاهی می افتد
تو هم مطمئن باش ای دل که روزی
گذارت به چشم سیاهی می افتد
پلنگی و مغرور، گیرم که باشی
سر و کارت آخر به ماهی می افتد
دلم جام تردی ست در دست مستی
خدایا خدایا گواهی می افتد
درخت است و سیب است و فصل رسیدن
بخواهی می افتد، نخواهی می افتد
طناب است و دار است و مرگ است و حق است
ولی گردن بی گناهی می افتد
تو دیوانه ای عاقلان را خبر کن
به دست تو سنگی به چاهی می افتد
ببین بام ما را ببین تشت ما را
از این اتفاقات گاهی می افتد
24 تیر 1398
409
0
یا به لبخندی امیران را اسیر آورده ای
یا به ترفندی اسیران را امیر آورده ای
آسمان اما مجال عشقبازی را نداشت
ما که می دانیم ما را ناگزیر آورده ای
ره پر از لیلی و ما هم زود عاشق می شویم
ساروان، ما را چرا از این مسیر آورده ای؟
عشق یک بازی ست تا ما مات شاهنشه شویم
بی خود ای دل رو به سرباز و وزیر آورده ای
پهلوانا آخر این قصه را از من مپرس
گرچه می دانم که رستم را به زیر آورده ای
تو سراسر بوسه اما من لبانم سوخته ست
نوشداروی مرا ای عشق دیر آورده ای
24 تیر 1398
659
0
و اسماعیل می دانست آن چاقو نمی برّد
که صیادی که من دیدم دل از آهو نمی برّد
کدامین بارگاه است این کدامین خانقاه است این
که در اینجا نفس از گفتن یاهو نمی برّد
دلا دیوانگی کم نیست شاید عشق کم باشد
اگر زنجیرها را زور این بازو نمی برّد
چرا ناراحتی ای دوست از دست رفیقانت
که خنجر عادتش این است رودررو نمی برّد
زلیخا را بگو نارنج هایش را نگه دارد
که دیگر نوبت عشق است و تیغ او نمی برّد
24 تیر 1398
563
1
نزدیک صبح بود ولی شب نرفته بود
مستی هنوز از سر یارب نرفته بود
می سوختم در آتش و از درد انتظار
تبّت یدا ابی لهبٍ، تب نرفته بود
گفتم که ذکر یارب خود را عوض کنم
از خاطرم تمامی مطلب نرفته بود
ایاک نعبد آمد و ایاک نستعین
اما خطاب رو به مخاطب نرفته بود
دستی نوشت نام تو را نون و القلم
حتی قلم به سوی مرکب نرفته بود
نام تو با پیامبران نسبتی نداشت
گویی به بندگان مقرب نرفته بود
ناگه ستاره ای بدرخشید و ماه شد
مستی هنوز از سر یارب نرفته بود
آمد بهار من که قرار از دلم ربود
آمد نگار من که به مکتب نرفته بود
فالی زدم به خواجه و خواب از سرم پرید
نزدیک صبح بود ولی شب نرفته بود
24 تیر 1398
612
0
میرسد از دور آهویی، مگر آهوی کیست؟
بچه آهوها به دنبالش که «اینجا کوی کیست؟»
هفت دریا، هشت وادی، نه فلک، ده کهکشان
شش جهت، یعنی دو عالم، قصه گیسوی کیست
کیستی ای آن که خورشید خراسان هر سحر
میگذارد سر به زانوی تو، این زانوی کیست؟
ساقی این آهوان پیوسته چشمان تو بود
باقی این داستان دنباله ابروی کیست؟
گوشه ابروی او لا سیف الا ذوالفقار
لا فتی الا علی از قوت بازوی کیست؟
چهارده در در مقابل دارد اما او خداست
چهارده آیینه در دل دارد اما او یکی است
چارده آیینه نشکسته یعنی کربلا
کاش میدانستم این آیینهها پهلوی کیست
میرسد از دور آهویی که صیادش تویی
خوش به حال بچه آهوها مگر آهوی کیست
24 تیر 1398
696
0