مرگ يك مرد زمانيست كه بس گريه كند
بنشيند بنشيند و عبس گريه كند
در زمستان و بهار و همه ثانيه ها
هي به شب زل بزند باز سپس گريه كند
خواب بيند كه همه روح و تنش خشك شود
و بخواهد ز خدا سقف قفس گريه كند
من كه بر جمله سخن هاي خودم ميخندم
باز امشب ز چرا تا ز نفس... گريه كنم
كاش يكبار ببينند همه مردم شهر
از قضا عشق بخندد و هوس گريه كند
قافيه سست و پريده ست بگو شاعرنيست
آنكه در خویش خزيده ست ز بس گريه كند
گوش جان باز به فتواي تو دارند بگو
عاشق تو، كه بميرد؟ و چه كس گريه كند؟
91/11/23