ظهر تابستان شده، خواب زمستانی به خیر!



آمدم ای عشق! تا جایی كه می‌دانی به خیر
حال غمگین مرا از بد بگردانی به خیر

مثل شب در خلوت دلخواه تنهایی به نور
چون سفر تا گریه شب‌های بارانی به خیر

راستی ای عشق! آه ای عشق! ای نور شریف!
صبح لبخند تو بر یار خراسانی به خیر

یاد تو در سختی و آسانی دنیا خوش است
وقت دشواری مبارك، وقت آسانی به خیر

یا مرا دلبسته شب‌های گیسویت مخواه
یا دعا كن بگذرد روز پریشانی به خیر

فتنه گرداب و عهد دشمنان با دوستان
یاد اعجاز تو در دریای طوفانی به خیر

در ندامت نیز مغرورند با یوسف، دریغ!
با برادرها بگو وقت پشیمانی به خیر

دیر فهمیدند خورشیدی‌ست پشت ابرها
ظهر تابستان شده، خواب زمستانی به خیر!

فكر باطل بود سحر بسته افسونگران
تا ابد باقی‌ست این ملك سلیمانی به خیر

03 مرداد 1392 2854 0

همیشه قافیه قرمز، ردیف، سبز و سفید



همیشه قافیه قرمز، ردیف، سبز و سفید
سلام كشور من! ای وطن! طلوع امید!

قدم قدم غزلم را ستاره می‌بندم
مسیر آمدنت را سپیده‌ای كه دمید

چگونه بین غزل‌ها تو را بگنجانم
به حجم تنگ غزل جا نمی‌شود خورشید

غروب، رفتن تو، اشك‌های ما، قرآن
سحر و آمدنت نور شد، به دل تابید

به خون پاك شهیدان تا ابد آباد
اگرچه سخت ولی سر رسید این تبعید

تو آمدی و دوباره زلالی از باران
به خاكی در و دیوار كوچه‌ها بارید

تو پیر میكده مسلمین تاریخی
و حكم بعد خدایی همیشه جاوید

03 مرداد 1392 3068 0

مگو كه كشتی از این موج بر كران نرود



مگو كه كشتی از این موج بر كران نرود
كه بر دماغ خرد هرگز این گمان نرود

در آن سفینه كه سكان به دست نوح در است
امید ساحل مقصود از میان نرود

حرامیان، ره صد كاروان زدند و هنوز
ز گوش بادیه آوای كاروان نرود

قدم به صدق و صفا نه به راه دوست كه جان-
اگر ز دست رود بر كسی زیان نرود

مباش در پی دعوی كه رهرو ره عشق
بر آستان وفا جز به پای جان نرود

سراب داعیه‌داران به مدعی بگذار
نهنگ لجّه ز عمّان به آبدان نرود

فروغ خلوت روحانیان نیفزاید
چو شمع هر كه در این بزم سرفشان نرود

چنین كه رهسپران چابكانه می‌تازند
غبار عرصه ز سیمای آسمان نرود

ز بس كه خون شقایق به دشت و هامون ریخت
بهار از دمن و دشت و بوستان نرود

اگرچه شب‌پرگان آرزوی شب دارند
سحر به بویه خفاش از جهان نرود

به جز حدیث محبت كه جاودان سخنی است
بسا فسانه كه از نامه بر زبان نرود

مرید رهبر عشقیم و در گذرگه عمر
حمید را خط عشق است و جز بر آن نرود

03 مرداد 1392 2776 0

خورشید سر دار و من انگار نه انگار



حق می شود انکار و من انگار نه انگار
منصور سر دار و من انگار نه انگار

چون زلزله بر گرده ادراک جوانان
باطل شده آوار و من انگار نه انگار

در چنگ هوس های خیابانی اشباح
عشق است گرفتار و من انگار نه انگار

در قدس و هرات و حلب و موصل و کشمیر
اردو زده تاتار و من انگار نه انگار

کشتند و دریدند شکم های زنان را
سگ های میانمار و من انگار نه انگار

فریاد از این عصر تماشاگری مرگ
خورشید سر دار و من انگار نه انگار

02 مرداد 1392 4145 1

هفت آسمان راه است تا فهمیدن تو

ای آفتابی که زمین شد مدفن تو
هفت آسمان راه است تا فهمیدن تو

هفت آسمان راه است تا درک نگاهت
راه است تا مفهوم چشم روشن تو

از تو چه باید گفت ای روح خدایی
از تو چه... وقتی محو شد در "او" "من" تو

قلبی جوان در سینه ی تو در تپش بود
حس کرد این را سالها پیراهن تو

دل را به اوج آسمان ها برد روحت
روحت نشد هرگز زمین گیر تن تو

در راه تو ای آفتاب سبز ماندیم
در سایه ی ماهیم بعد از رفتن تو

13 خرداد 1392 2934 1

لبخند تو خلاصه ی خوبی هاست

لبخند تو خلاصه ی خوبی هاست
لختی بخند، خنده ی گل زیباست

پیشانی ات تنفس یک صبح است
صبحی که انتهای شب یلداست

در چشمت از حضور کبوترها
هر لحظه مثل صحن حرم غوغاست

رنگین کمان عشق اهورایی
از پشت شیشه ی دل تو پیداست

فریاد تو تلاطم یک طوفان
آرامشت تلاوت یک دریاست

با ما بدون فاصله صحبت کن
ای آنکه ارتفاع تو دور از ماست

09 خرداد 1392 63775 12

مي گفت که شطرنج حرام است حرام

اي معتمدين قوم، ياران امام
نيکوصفتان پشت بر جاه و مقام

آن پير اگر بازي تان را مي ديد
مي گفت که شطرنج حرام است حرام

01 مهر 1391 3225 0

به سوی کعبه ی دیگر نموده اید نماز؟

نه چپ، نه راست، منم، این منم برابر تو
به چشم من بنگر، این منم برادر تو

منم بسیج، که ایمان انقلاب منم
پیام سرخ شهیدان انقلاب منم

نه ماردم، نه مردّد، به حق یقین دارم
نه کافرم، نه منافق، که درد دین دارم

مگر قرار نشد سر به انقلاب دهیم؟
مگر قرار نشد دل به آفتاب دهیم؟

مگر قرار نشد از میان خون گذریم؟
ز تیغِ زار بلا با سر جنون گذریم؟

به جان آن لحظاتی که عهدِ خون بستیم
بر آن قرار، اگر نیستید ما هستیم

قرار بود که از مهر چون ستاره شویم
نه این که دور نشینیم و در نظاره شویم

مگر نه قبله در این سوست، پس چرا به نیاز
به سوی کعبه ی دیگر نموده اید نماز؟

مگر نه قبله در این سوست، این طرف خوانید
مگر که قبله ی خود را شما نمی دانید؟

نه چپ، نه راست، منم، این منم برابر تو
به روی من بنگر، این منم برادر تو

ولایت است، نه ابزار کار ما و شماست
نه او ولیّ من و ما، که او ولیّ خداست

روا نبود که این راه را خلاف روید
که در مبانی وحدت به اختلاف روید

به راه تفرقه رفتن مگر گناه نبود؟
نه چپ، نه راست، مگر مستقیم راه نبود؟

مگر نه اهل نمازید، پس چه می کردید؟
مگر نه کعبه در این جانب است؟ برگردید

ز اعتصام چه دیدید تا رها کردید؟
به سوی «واعتصموا» با خلوص برگردید

مگر وصیت آن پیر برده اید ز یاد
که بر تداوم حفظ اصول، فرمان داد؟

من این میانه یتیمم، خدا! یتیم منم
من این میانه یتیمم که مستقیم منم

تو ای ادامه ی سرخ تشیع علوی
تو ای تداوم ده قرن عشق و خون طلبی

نهیب زن هله بر جای خویش بنشینید
چگونه عاقبت کار را نمی بینید؟

اگر چه مهر گذشته است، لیک ماه به جاست
به یمن پرتو او فرق چاه و ره پیداست

ستاره ای است که مهر خدا در او باقی است
صدای روح خدایی در آن گلو باقی است

14 شهریور 1391 846 1

طمع ز مزرعه ی انقلاب بردارید

ز چشم بسته، هلا! مُهر خواب بردارید
به دفع فتنه قدم با شتاب بردارید

سپاه تفرقه بر طبل اتّحاد زده ست
ز پیش چشم جهان بین، حجاب بردارید

به نورِ بینشِ خورشیدِ رهبری آنک
ز چهره های منافق، نقاب بردارید

گذار ما به بیابان شور خواهد بود
هلا! ز چشمه ی ایثار، آب بردارید

در این مراجعه با درد و داغ هم سفریم
به قدر تنگ کفایت، شراب بردارید

به راستی که در این استقامت خونین
مباد یک سر مو پیچ و تاب بردارید

به پشتوانه ی تعقیب تا شناسایی
چراغ شب شکن آفتاب بردارید

بس است لحظه شماری، به نام عدل علی
نقاب از رخ روز حساب بردارید

جوی زیان نرسد به احتیاط اگر
در این محاکمه دار و طناب بردارید

به موج خوانی دریای انقلاب آنک
قدم گذاشته چندین حباب، بر دارید

به اهل فتنه بگویید با صدای بلند
خیال بود که آب از سراب بردارید

فلات نور، چراگاه گاو شیطان نیست
طمع ز مزرعه ی انقلاب بردارید

ز چشم اگر نستانید خواب را، فردا
سر بریده ز بالین خواب بردارید
 

13 شهریور 1391 1238 0

دوست دارم در قفس باشم که زیباتر بخوانم

تا گُلِ غربت نرویاند بهار از خاکِ جانم
با خزانت نیز خواهم ساخت خاکِ بی خزانم!

گرچه خشتی از تو را، حتی به رویا هم ندارم
زیر سقفِ آشنایی هات می خواهم بمانم

بی گمان زیباست آزادی ولی من چون قناری
دوست دارم در قفس باشم که زیباتر بخوانم

در همین ویرانه خواهم ماند و از خاک سیاهش
شعرهایم را به آبی های دنیا می رسانم

گر تو مجذوب کجاآبادِ دنیایی من اما
جذبه ای دارم که دنیا را به اینجا می کِشانم

نیستی شاعر که تا معنایِ «حافظ» را بدانی
ورنه بیهوده نمی خواندی به سوی عاقلانم

عقل یا احساس؟ حق با چیست؟ پیش از رفتن، ای خوب!
کاش می شد این حقیقت را بدانی یا بدانم
 

19 مرداد 1391 2705 0

ناگهان آشفت کابوسی مرا از خوابِ کهفی

ناگهان دیدم که دور افتاده ام از همرهانم
مانده با چشمانِ من دودی به جای دودمانم

ناگهان آشفت کابوسی مرا از خوابِ کهفی
دیدم آوخ...قرن ها راه است از من تا زمانم

ناشناسی در عبور از سرزمین بی نشانی
گرچه ویران، خاکش اما، آشنا با خشتِ جانم

ها...شناسم! این همان شهر است، شهر کودکی ها
خود شکستم تک چراغِ روشنش را با کمانم

می شناسم این خیابان ها و این پس کوچه ها را
بارها این دوستان بستند ره بر دشمنانم

آن بهاری باغ ها و این زمستانی بیابان!
زآسمان می پرسم: آخر من کجایِ این جهانم؟

سوزِ سردی می کِشد شلاق و می چرخاند و من
درد را حس می کنم در بند بندِ استخوانم

می نشینم از زمینِ سرزمینِ بی گناهم
مُشت خاکی رویِ زخمِ خون فشانم می فشانم

خیره بر خاکم، که می بینم زِ کَرتِ زخم هایم
می شکوفد سرخ گل هایی شبیه دوستانم

می زنم لبخند و بر می خیزم از خاک و به اینسان
می شود آغاز فصلِ دیگری از داستانم
 

19 مرداد 1391 1804 0

چی می‌شد گلوله‌ها نگا به گریه‌هات كنن

آرمیتا! بباف موهاتو! تا همه نگات كنن
همه‌ی فرشته‌های آسمون صدات كنن

هی بزن چرخ... بزن چرخ... بشین روی چمن
تا كه گنجیشكا بیان گریه رو شونه‌هات كنن

توی چشمای سیاهت پر خنده... پر اشك
چی می‌شد گلوله‌ها نگا به گریه‌هات كنن

می‌دونی نقاشی‌هات، تاریخ كشورم می‌شن
یه روزی میاد كه قهرمان قصه‌هات كنن

آرمیتا! اطلسی‌ها می‌خوان بیان رو دامنت
خودشونو قربون حالت خنده‌هات كنن

دوس دارم بالا بری بالاتر از ستاره‌ها
هی بری بالاتر و زمینیا نگات كنن

شك نكن یه روز میاد... یه روز كه خنده‌های تو
همه‌ی قاتلای دنیا رو كیش و مات كنن

آرمیتا! موهاتو كوتاه نكنی! كبوترا
اومدن لونه توی قشنگی موهات كنن

تو می‌خوای حضرت آقا رو «پدر» خطاب كنی
حضرت آقا می‌خوان تو رو «پری» صدات كنن

15 مرداد 1391 2078 0
صفحه 11 از 14ابتدا   8  9  10  [11]  12  انتها