(آرشیو نویسنده میلاد عرفان پور)
دفتر شعر
برای شهید محسن فخری زاده
سرخی امروزشان شد سبزی فردای ما
ای فدای نام قاسم ها و محسن های ما
گرچه در رؤیایشان فرسنگ ها پیمودهایم
همچنان دور است از دنیایشان دنیای ما
غوطه زد در خون پاکش قهرمان دیگری
تا مگر طوفانیِ غیرت شود دریای ما
قهرمانی راستین، آری نه مثل آن قبیل-
قهرمانانی که میسازند در رؤیای ما
شور و شوق رود، مات مصلحتکیشان مباد
شطّی از رنج است این شطرنجبازیهای ما
باز در بغض نگفتنها صدای ما گرفت
باز دارد میپرد رنگ از رخ سیمای ما
غیرت ما را محک زد باز خون دیگری
وای ما و وای ما و وای ما و وای ما...
11 آذر 1399
219
0
امشب از داغی دوباره چشم تهران روشن است
یوسفی رفته است ،آری وضع کنعان، روشن است
گرچه در بزم حماسه ، هیچ جای گریه نیست
در هجوم شعله ها، تکلیف باران، روشن است
باز شمعی کشته شد با دست شب اما هنوز
این شبستان کهن ، با نورایمان روشن است
کی میان ابرهای تیره پنهان می شود؟
آسمان ما که با خون شهیدان ،روشن است
مصطفی هم رفت، آری! او هم اینجایی نبود
مردهای مرد را آغاز و پایان ، روشن است
08 آذر 1399
199
3
تلخ است که لبریز حقایق شده است
زرد است که با درد موافق شده است
عاشق نشدی و گرنه می فهمیدی
پاییز بهاری است که عاشق شده است
01 مهر 1399
10700
0
طوفان خروش و خشم ما در راه است
سوگند به آه، عمرتان کوتاه است
با سورهی انتقام برمیگردیم
این تازه فقط اول بسمالله است!
18 دی 1398
793
0
زمان!به هوش آ، زمین! خبردار
که صبح برخاست، صبح دیدار
چه صبح نابی! چه آفتابی!
چقدر روشن، چقدر سرشار
قسم به والشمسهای قرآن
قسم به فانوسهای بیدار
قسم به از بند خویشرستن
قسم به مردان خویشتندار
قسم به والعادیات ضبحا
قسم به آیات فتح و ایثار
قسم به بامرگزیستنها
به ایستادن میان رگبار
چه فرق دارد شام و فلسطین
عراق و ایران؟ یکیست پیکار
بلند بادا همیشه نامت
سرت سلامت سلام سردار
به جز تو اینسان، به جوهر جان
که داده پاسخ به این عمّار
اگرچه بالاتری از آنان
به سرو میمانی و سپیدار
به یار میمانی و سپاهش
به سیصد و سیزده علمدار
خوشا اگر چون تو، هرچه سرمست
خوشا اگرچون تو، هرچه دیندار
نه دین در شب گریختنها
نه دین دنیا، نه دین دینار
تو سیفالاسلام روزگاری
ولی نه از دین خود طلبکار
به خویش می پیچی از لطافت
به پای طفلی اگر رَوَد خار
چه جای سجیل، چون ابابیل
گرفته نام تو را به منقار
تو یار سرچشمه ی حیاتی
هرآنکه یار تو نیست مردار
تو اهل اینجا نه! از بهشتی
تو اهل پروازی و سبکبار
نه اهل آن سجدههای سطحی
نه اهل آن روزههای شکدار
قسم که«مَنینتظر...» تویی تو
قسم به این زخمهای بسیار
بلند بادا همیشه نامت
سرت سلامت سلام سردار
13 دی 1398
2013
0
آن لحظه که جان میرود از دست حسین!
دیدار تو آخرین امید است حسین!
تا همّت عشق است چرا منّت مرگ؟
باید به شهیدان تو پیوست حسین!
13 دی 1398
633
0
یک پنجره، گلدانِ فراموش شده
یک خاطره، انسانِ فراموش شده
در خانه، جماعتی پی معجزهها
بر طاقچه، قرآن فراموش شده
::
در این همه رنگ، آنچه می خواهی نیست
در این همه راه، غیر گمراهی نیست
در شهر خیابان به خیابان گشتم
آنقدر که آگهی ست آگاهی نیست
::
در اوج، خدا را سر ساعت خواندند
ما را به تماشای قیامت خواندند
از کوچ پرندگان سخن گفتی و من
دیدم که نمازی به جماعت خواندند
::
آن مست همیشه با حیا چشم تو بود
آن آینه ی رو به خدا چشم تو بود
دنیا همه شعر است به چشمم اما
شعری که تکان داد مرا چشم تو بود
::
ما سینه زدیم بی صدا باریدند
از هر چه که دم زدیم، آنها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم
از آخر مجلس شهدا را چیدند..
10 مرداد 1398
58019
57
تویی بهشت که بی تو جهنم است زمین
علی اگر که تویی ابن ملجم است زمین
تو پایه های زمینی سرت سلامت باد
که بی وجود تو آواری از غم است زمین
پرندگان به هوای چه اوج می گیرند؟
برای درک بلندای تو کم است زمین
حسین اگر پسر توست با اشاره ی او
سیاهپوش عزای محرم است زمین
کجایی ای پسر خاک و مونس دل چاه؟
یتیم مانده و محتاج همدم است زمین
چقدر بی تو دل کوچه های کوفه پر است
چقدر بی تو پریشان و درهم است زمین
نداشت طاقت عدل تورا کسی افسوس
علی اگر که تویی ابن ملجم است زمین
06 خرداد 1398
987
2
گفت: «سُرّ من رَای»، ترجمان «سامرا»ست
من ولی دلم گرفت... این حرم چه آشناست
چون نجف شکوهمند، چون مدینه رازدار
داستان آن ولی داستان کربلاست...
ماهِ تا ابد تمام! السلام یا امام!
ذکر ما علی الدّوام، گریه های بی صداست
آنچه بر زبان ماست، نام مهربان توست
آنچه بر زبان توست، اسم اعظم خداست
از زمان کودکی، در پی ات دویده ایم
از همه شنیده ایم، گرد راه تو شفاست
باغ هایی از بهشت، گوشه ی عبای توست
این عبای مصطفی، این عبای مرتضاست
مجلس شراب را چشم تو به هم زده ست
چشم تو هنوز هم، مستی مدام ماست
ما شهید می شویم، روسفید می شویم
روزگار، بی وفا... عاشق تو باوفاست
ای هدایت نجیب! آسمانی غریب!
مضطریم و منتظر، یادگار تو کجاست؟
18 اسفند 1397
599
1
تصویب شد به هلهله ما را فروختن
پنهان دسیسه کردن و پیدا فروختن
از مُرده-مَردهای سیاست بعید نیست
میراث زندهی شهدا را فروختن
جان را فروختن به اماننامهی یزید
دل در قمارخانهی دنیا فروختن
تصویب شد چِرای علفهرزههای غرب
وانگاه مفت، گندم اعلا فروختن
تصویب شد مطابق تقویم دشمنان
امروز را به وعدهی فردا فروختن
تصویب شد فروختن عزت وطن
بیدردسر چنان که مربا فروختن
هنگام رزم، ملعبهی دشمنان شدن
شمشیر آهنین به مقوا فروختن
لبخند را ز چهرهی مردم ربودن و
آن را به نیشخند اروپا فروختن
بین دو چای، چالهی برجام کندن و
بین دو چُرت، جام مطلا فروختن
اینگونه مفت، ننگ خریدن برای خود
اینگونه بیتعهد و امضا فروختن
آخر حراج واژهی غیرت شروع شد
این راه میرسد به الفبا فروختن
کم نیست حرمت شرف و غیرت و وطن
آسان مباد این همه یکجا فروختن
15 مهر 1397
1061
0
حُر باش و ادب به زاده ی زهرا کن
خود را چو زهیر، با حیا احیا کن
هر جای شبی صبح تو را منتظر است
یک بار دری به روشنایی وا کن
03 خرداد 1397
1042
0
انگار پی نان و نوایید شما
چون مردم کوفه بی وفایید شما
مولاست که لب تشنه به خاک افتاده ست
ای آن همه ابر پس کجایید شما؟
03 خرداد 1397
828
0
نبض تو سلام زندگی بود به ما
تعلیم مرام زندگی بود به ما
پیوسته تپیدن تو ای قلب عزیز
تلقین مدام زندگی بود به ما
03 خرداد 1397
835
0
با خون جگر بازنگردی دل من!
با دیده ی تر بازنگردی دل من
دیدم که به قربان کسی می رفتی
خوش باد سفر! باز نگردی دل من
03 خرداد 1397
721
0
تنها و غریب مانده انسان در شهر
سنگین شده سایه ی رفیقان در شهر
محتاج درنگیم در این کثرت رنگ
این است دلیل راهبندان در شهر
03 خرداد 1397
635
0
از شوق تو رود پشت سد می گرید
دریا هنگام جزر و مد می گرید
باران یعنی که آسمان مدت هاست
وقتی به تو فکر می کند می گرید
03 خرداد 1397
872
0
روز آمده آفتاب تقسیم کند
شب آمده قرص خواب تقسیم کند
در برزخ روز و شب، غروب آمده است
تا بین همه شراب تقسیم کند
03 خرداد 1397
594
0
با این همه برج و سایه ی نسیانش
انسان مدرن مانده و ایمانش
در برزخ شمر ماندن و حر شدن است
بر مرکب آهنین سرگردانش
24 اردیبهشت 1397
674
0
ای شاعر سیب گونه و گندم ری!
کی می فهمی حال دل ما را؟ کی؟
مضمون بلند توست گیسوی کسی
مضمون بلند ما سری بر سر نی
24 اردیبهشت 1397
757
0
شعله باش اما چنین بر آشیان خود مزن
دود کن خود را ولی در دودمان خود مزن
از گلوی دشمنانت تیغ اگر برداشتی
لااقل آن را به قلب دوستان خود مزن
رحم کن ای صاعقه! گیرم زمین را سوختی
رحم کن، سیلی به گوش آسمان خود مزن
در بیابان کی بدون ما به منزل می رسی؟
راهزن هستی اگر، از کاروان خود مزن
عزت ما را به نانی پیش از این ها داده ای
بعد از این دیگر دم از نام و نشان خود مزن
جنگ برده با رشادت های تو مغلوبه شد
عارمان از توست، حرف از آرمان خود مزن
23 اردیبهشت 1397
659
0