اشعار زکریا اخلاقی

  • متولد:

موسم آن وعده ی دیرین می آید / زکریا اخلاقی


بعد از این توفان سنگین فصل باران های آهنگین می آید
کاروان در کاروان گل، با صدای پای فروردین می آید

روح صحراها گل افشان، جان مشرق ها و مغرب ها درخشان
خاک لبریز از نیایش، از تمام دشت ها آمین می آید

می تراود در فلسطین، می درخشد در بلندی های جولان
در شبی سرشار حیرت، مثل ماه از آسمان پایین می آید

پرشکوه این دشت ها را، اسب یال افشان او در می نوردد
زیر باران تجلی، با سوارانی زلال آیین می آید

در ترنم های لیبی، درنواهای شبانگاهان لبنان
با تغزل های موزون، با بشارت های آهنگین می آید

مثل سروی سایه گستر، می چمد در ساحت میدان لؤلؤ
شوق ها گل می دهد باز، عشق ها را لحظه ی تکوین می آید

از پی صبحی نمایان، در میان حلقه ی شوق شهیدان
از مسیر ارغوان ها، با سپاه لاله و نسرین می آید

چون نسیمی آسمانی می وزد در جمع یاران یمانی
با شمیم آشنایی، با تبسم های عطرآگین می آید

موج هایی پرتکاپو، از فرات افشانده تا نیل این هیاهو
کشتی این جزر ومد ها، عاقبت تا ساحل تسکین می آید

آخر آن طاووس دلها، کعبه را محو تجلی می نماید
چشم در راهیم آری، موسم آن وعده ی دیرین می آید

سختی این سالها را، می تکاند با سلامی سبز و آخر
با تمام خارها گل، با تمام تلخ ها شیرین می آید
 

453 0 5

ای اهل حرم! این حرم ماست، بیایید / زکریا اخلاقی


این دشت پر از زمزمۀ سورۀ نور است
این ماه مدینه‌ست که در حال عبور است

این ماه مدینه‌ست که بر هودجی از نور
می‌آید و این خطه پر از شادی و شور است

گل می‌دمد از شش‌جهت جادۀ ساوه
این دشت سراسر همه وجد است و سرور است

تسبیح‌کنان است در این بادیه، هر سنگ
صحرا همه در جاذبۀ فیضِ حضور است

آواز صبوحی زده باران سحرگاه
هر لالۀ این باغ یکی جام طهور است

چاووش! صلایی بزن آهنگ پگاه است
ای قافله! بشتاب که قم چشم به راه است


چون از سفر آن محمل مأنوس برآید
بس لالۀ خوش‌رنگ به پابوس برآید

بر ساحت سجادۀ او جلوه به جلوه
«سُبّوح» گل افشاند و «قُدّوس» برآید

در مجلس فیضش چه اشارات لطیفی
از عالَم معقول به محسوس برآید

این ماه درخشنده چه ماهی‌ست که هر صبح
خورشید پی دیدنش از طوس برآید

آیینه در آیینه از ایوان بلندش
صد باغ پر از جلوۀ طاووس برآید

این روضه، سرای کرم ماست، بیایید
ای اهل حرم! این حرم ماست، بیایید


درهای بهشت از ملکوت تو گشوده‌ست
صد دسته‌گل از دست قنوت تو گشوده‌ست

در حلقۀ نورانی گل‌های سحرخیز
سجادۀ تسبیح سکوت تو گشوده‌ست

گلدستۀ نور تو گواه است که تا عرش
ایوان جلال و جبروت تو گشوده‌ست

در فصل دعا، دست نیاز گل مریم
بر خان کریمانۀ قوت تو گشوده‌ست

هر آیه‌ای از سورۀ نورانی کوثر
فصلی به مقامات ثبوت تو گشوده‌ست

این آینه تصویر به تصویر شکفته‌ست
تصویر تو در آیۀ تطهیر شکفته‌ست

 

منبع: https://www.shereheyat.ir/poetry/poems/%D8%A7%DB%8C-%D8%A7%D9%87%D9%84-%D8%AD%D8%B1%D9%85

645 0 5

آخر ای مردم! ما هم عتباتی داریم / زکریا اخلاقی

آخر ای مردم! ما هم عتباتی داریم
کربلایی داریم، آب فراتی داریم

ما پر از بوی خوش سیب، پر از چاووشیم
وز چمن های مجاور نفحاتی داریم

داغ هفتاد و دو گل تشنگی از ماست اگر
دست و رو در تپش رشته قناتی داریم

آن سبک بارترانیم که بر محمل موج
ساحل امنی و کشتی نجاتی داریم

در تماشای جمال از جبروتی سرخیم
که شگفت آینه ی جلوه ی ذاتی داریم

در همین روضه ی سربسته خدا می داند
دست در شرح چه اسماء و صفاتی داریم

زیر این خیمه که از ذکر شهیدان سبز است
کس نداند که چه احساس حیاتی داریم

همه ی هستی ما عین زیارت نامه است
گر از این گونه سلام و صلواتی داریم
851 0 5

ای اهل حرم! این حرم ماست، بیایید / زکریا اخلاقی

این دشت پر از زمزمۀ سورۀ نور است
این ماه مدینه‌ست که در حال عبور است

این ماه مدینه‌ست که بر هودجی از نور
می‌آید و این خطه پر از شادی و شور است

گل می‌دمد از شش‌جهت جادۀ ساوه
این دشت سراسر همه وجد است و سرور است

تسبیح‌کنان است در این بادیه، هر سنگ
صحرا همه در جاذبۀ فیضِ حضور است

آواز صبوحی زده باران سحرگاه
هر لالۀ این باغ یکی جام طهور است

چاووش! صلایی بزن آهنگ پگاه است
ای قافله! بشتاب که قم چشم به راه است


چون از سفر آن محمل مأنوس برآید
بس لالۀ خوش‌رنگ به پابوس برآید

بر ساحت سجادۀ او جلوه به جلوه
«سُبّوح» گل افشاند و «قُدّوس» برآید

در مجلس فیضش چه اشارات لطیفی
از عالَم معقول به محسوس برآید

این ماه درخشنده چه ماهی‌ست که هر صبح
خورشید پی دیدنش از طوس برآید

آیینه در آیینه از ایوان بلندش
صد باغ پر از جلوۀ طاووس برآید

این روضه، سرای کرم ماست، بیایید
ای اهل حرم! این حرم ماست، بیایید


درهای بهشت از ملکوت تو گشوده‌ست
صد دسته‌گل از دست قنوت تو گشوده‌ست

در حلقۀ نورانی گل‌های سحرخیز
سجادۀ تسبیح سکوت تو گشوده‌ست

گلدستۀ نور تو گواه است که تا عرش
ایوان جلال و جبروت تو گشوده‌ست

در فصل دعا، دست نیاز گل مریم
بر خان کریمانۀ قوت تو گشوده‌ست

هر آیه‌ای از سورۀ نورانی کوثر
فصلی به مقامات ثبوت تو گشوده‌ست

این آینه تصویر به تصویر شکفته‌ست
تصویر تو در آیۀ تطهیر شکفته‌ست

منبع:
http://www.shereheyat.ir/poetry/poems/%D8%A7%DB%8C-%D8%A7%D9%87%D9%84-%D8%AD%D8%B1%D9%85

895 0

قدس تنها نیست، در سراپای جهان این تاب و تب زنده است / زکریا اخلاقی

زندگی جاری است، در سرود رودها شوق طلب زنده است
گل فراوان است، رنگ در رنگ این بهار پر طرب زنده است

خاک، حاصلخیز، باغ های روشن زیتون بهارانگیز
دشت ها شاداب، در شکوه نخل ها ذوق رطب زنده است

چون شب معراج، قبله گاه دور دست ما گل افشان است
وادی توحید در وفور چشمه های فیض رب زنده است

آفتاب فتح، بر فراز خانه ی پیغمبران پیداست
صبح نزدیک است، صبح در تصنیف های نیمه شب زنده است

لحظه ها سرشار، جلوه های عشق در آیینه ها زیباست
عاشقان هستند، شعرهای عاشقانه لب به لب زنده است

خیمه در خیمه، لاله ی داغ شهیدان روشن است اما
گریه ها خندان، شادمانی ها در این رنج و تعب زنده است

مادران خاک، جانماز خویش را گسترده تا آفاق
دست های شوق، در قنوت گریه های مستحب زنده است

شرق بیدار است، در جهان از هم صدایی ها خبرهایی است
نام این صحرا، روی رنگ و بوی گل های ادب زنده است

فصل طوفان است، سنگ ها در دست ها آواز می خوانند
قدس تنها نیست، در سراپای جهان این تاب و تب زنده است

باد می آید، بوی گل های حماسی می وزد در دشت
زندگی زیباست، عشق در جان جوانان عرب زنده است

2413 0 5

دنیا مجال مصلحت اندیشی مردان شطرنج است / زکریا اخلاقی

باشد ولی این جاده ها، این جاده های تشنه در رنج است
این قریه های خسته دور از صحبت خوش بوی نارنج است

حالا همین انسان که روزی تا صفای سیب ها می رفت
در قبض و بسط لحظه ها درگیر خواهش های بغرنج است

دیری است آن الهام های تازه هم بر در نمی کوبند
در این هبوط بی غزل، عالم نفس گیر و دم آهنج است

این زندگی های ملال انگیز از عرفان و گل خالی است
دنیا مجال مصلحت اندیشی مردان شطرنج است

گل بود، ایمان بود، دریا بود، طوفان و تماشا بود
حالا ولی در ذهن ها رویای کمرنگی از آن پنج است

آن دست هایی هم که در کار شهود آن گونه گل می کرد
در غفلت مرداب های بی ترنم تا به آرنج است

با این همه، انسان به سمت ارغوان ها باز خواهد گشت
آن سوی این ویرانگی ها وسعتی لبریز از گنج است

بادی می آید سبز، مردان قدیم قریه می گویند
فردا تمام جاده ها در سایه ی سرشار نارنج است

فردا کسی از فصل گل های سپید یاس می آید
و می برد تا سبزها روح کبودی را که در رنج است

شاعر! به سمت تپه ها برگرد و گل ها را مواظب باش
حالا تمام حرف هایت خالی از الفاظ بغرنج است
2732 0 5

پیداست دیگر آن علاماتی که می گویند / زکریا اخلاقی

همین است ابتدای سبز اوقاتی که می گویند
و سرشار گل است آن ارتفاعاتی که می گویند

اشارات زلالی از طلوع تازه ی نرگس
پیاپی می وزد از سمت میقاتی که می گویند

زمین در جست و جو، هر چند بی تابانه می چرخد
ولی پیداست دیگر آن علاماتی که می گویند

جهان این بار دیگر ایستاده با تمام خویش
کنار خیمه ی سبز ملاقاتی که می گویند

کنار جمعه ی موعود، گل های ظهور او
یکایک می دمد طبق روایاتی که می گویند

کنون از انتهای دشت های شرق می آید
صدای آخرین بند مناجاتی که می گویند

و خاک، این خاک تیره، آسمانی می شود کم کم
در استقبال آن عاشق ترین ذاتی که می گویند

و فردا بی گمان این سمت عالم روی خواهد داد
سرانجام عجیب اتفاقاتی که می گویند
2881 0 4.17

گفتی که فردای جهان فردای توحید است / زکریا اخلاقی

تقویم در تقویم

این فصل ها سرشار باران تو خواهد شد

مجلس به مجلس باز

پیمانه ها، لبریز پیمان تو خواهد شد

 

این فصل های سبز

انگار تفسیر غزل های بدیع توست

این عشق های پاک،

مجلس نشین درس عرفان تو خواهد شد

 

این بادها چندی است

عطر تو را در باغ بیداری پراکنده است

این باغ بی پاییز

دلبسته ی لب های خندان تو خواهد شد
 

این کاروان اما،

منزل به منزل می رود تا بانگ بیداری

نسلی که در راه است

در آستان صبح مهمان تو خواهد شد
 

گفتی خدا با ماست

گفتی که فردای جهان فردای توحید است

فردا تمام خاک

جغرافیای سبز ایمان تو خواهد شد

 

تو زنده ای و عشق

در جلوه ی اندیشه های روشنت زنده است

یک روز این دلها

پروانه ی شمع شبستان تو خواهد شد

 

این لاله های سرخ

یک پرده از شرح کرامات لطیف توست

این دشت ها آخر

محو تماشای شهیدان تو خواهد شد

 

نام تو جاوید است،

نام تو در افسانه های شهر پاینده است

دل های بعد از این

آیینه در آیینه حیران تو خواهد شد

 

عالم همه شور است

با این همه، اینها همه آغاز این  مستی است

این جام ها یک ریز

سرمست از شیدایی جان تو خواهد شد

 

پیغام تو جاری است،

پیغام تو در هفت اقلیم زمین جاری است

ای وارث خورشید،

فردای این آفاق از آن تو خواهد شد

 

منبع:

http://abna.ir/data.asp?lang=1&Id=503565
 

3471 4 4.2

بیابان در بیابان طرح اقیانوس در دست است / زکریا اخلاقی

بیابان در بیابان طرح اقیانوس در دست است
و یک صحرا پر از گل های نامحسوس در دست است

صدای پای نسلی در طلوع صبح پیچیده است
و او را آخرین آیینه مانوس در دست است

چه نزدیک است جنگل های لاهوتی، نمی بینی
تجلی های دور از دست آن طاووس در دست است

من از این سمت می بینم سواری را و اسبی را
افق ها سبز در سبزند و او فانوس در دست است

دو دستت را برآور رو به باران ها که می دانم
تو را انگشتری از جنس اقیانوس در دست است

شبی در خواب دیدم می رسد مردی به بالینم
که می گویند او را دست جالینوس در دست است

سحر از گریه های روشن همسایه فهمیدم
که کاری تازه در مضمون «یا قدوس» در دست است

در این اسرار آن سویی خیال انگیز و کشف آمیز
نخستین شرح ما بر مشرب مانوس در دست است
5048 2 4.23

گل محمدی من چه زود پرپر شد / زکریا اخلاقی

گلی که عالم از او تازه بود، پرپر شد
یگانه کوکب باغ وجود، پرپر شد

شب شهادت زهرا علی به خود می گفت:
گل محمدی من چه زود پرپر شد!

خزان چه کرد که در چشم اشکبار علی
تمام گلشن غیب و شهود، پرپر شد

به باغ حسن کدام آفتاب ناب، افسرد
که در مدار افق هر چه بود، پرپر شد؟

برای تسلیت اهل باغ آمده بود
شقایقی که به صحرا کبود، پرپر شد

نشان ز پاکی روح لطیف فاطمه داشت
بنفشه ای که سحر در سجود، پرپر شد

ز فیض صحبت او رنگ و بوی عزت داشت
گلی که تشنه میان دو رود پرپر شد
3018 0 4.5

خاطری را نبود خاطره زیباتر از این / زکریا اخلاقی

کس تماشا نکند منظره زیباتر از این
خاطری را نبود خاطره زیباتر از این

زیر شمشیر شهادت، سحر آن سان وقتی
که نرفتند از این دایره زیباتر از این

نرسد دعوت دلدار فریباتر از آن
نشکفد تلبیه از حنجره زیباتر از این

شاهبازا سفر عرش تو خوش باد، برو!
نرود کس سوی آن کنگره زیباتر از این

رفتی ای نوگل و در باغ غمت خواهد خواند
باز شب تا به سحر زنجره زیباتر از این

خوش قد و قامتی اما به خدا روز طلوع
خواهمت دید در آن منظره زیباتر از این
3317 0 4.33

فصل طوفان است، سنگ‌ها در دست‌ها آواز می‌خوانند / زکریا اخلاقی

زندگی جاری است، در سرود رودها شوق طلب زنده است
گل فراوان است، رنگ در رنگ این بهار پر طرب زنده است

خاك، حاصلخیز، باغ‌های روشن زیتون بهارانگیز
دشت‌ها شاداب، در شكوه نخل‌ها ذوق رطب زنده است

چون شب معراج، قبله‌گاه دوردست ما گل‌افشان است
وادی توحید در وفور چشمه‌های فیض رب زنده است

آفتاب فتح، بر فراز خانه‌ی پیغمبران پیداست
صبح نزدیك است، صبح در تصنیف‌های نیمه‌شب زنده است

لحظه‌ها سرشار، جلوه‌های عشق در آیینه‌ها زیباست
عاشقان هستند، شعرهای عاشقانه لب به لب زنده است

خیمه در خیمه، لاله‌ی داغ شهیدان روشن است اما
گریه‌ها خندان، شادمانی‌ها در این رنج و تعب زنده است

مادران خاك، جانماز خویش را گسترده تا آفاق
دست‌های شوق، در قنوت گریه‌های مستحب زنده است

شرق بیدار است، در جهان از همصدایی‌ها خبرهایی است
نام این صحرا، روی رنگ و بوی گل‌های ادب زنده است

فصل طوفان است، سنگ‌ها در دست‌ها آواز می‌خوانند
قدس تنها نیست، در سراپای جهان این تاب و تب زنده است

باد می‌آید، بوی گل‌های حماسی می‌وزد در دشت
زندگی زیباست، عشق در جان جوانان عرب زنده است

2536 0 2

ما را خوش است سیر سکوتی که پیش روست / زکریا اخلاقی

ما را خوش است سیر سکوتی که پیش روست
گشت و گذار در ملکوتی که پیش روست

بر گیسوی تغزل ما شانه می کشد
شیوایی دو دست قنوتی که پیش روست

تجریدی از طراوت گل های مریم است
این سفره ی معطر قوتی که پیش روست

بگذار با ترنم مستانه بگذرد
این چند کوچه تا جبروتی که پیش روست

ما راهیان وادی سبز سلامتیم
آسوده ایم از برهوتی که پیش روست

وا می نهیم خستگی خاطرات را
در سایه سار خلوت توتی که پیش روست

تصنیف سیر ساده ی یک شاخه ی گل است
معراج نامه ی ملکوتی که پیش روست

یا رب! مباد بی غزل عاشقی شبی
موسیقی بلند سکوتی که پیش روست
5349 0 3.24

خرقه پوشان به وجود تو مباهات کنند / زکریا اخلاقی

خرقه پوشان به وجود تو مباهات کنند
ذکر خیر تو در آن سوی سماوات کنند

پارسایانِ سفرکرده به آفاق شهود
در نسیم صلوات تو مناجات کنند

پیش آیینه ی پیشانی تو هر شب و روز
ماه و خورشید تقاضای ملاقات کنند

پی به یک غمزه ی اشراقی چشمت نبرند
گرچه صد مرحله تحصیل اشارات کنند

بعد از این، حکمتیان نیز به سر فصل حیات
عشق را با نفس سبز تو اثبات کنند

قدسیان چون ز تماشای تو فارغ گردند
عطر انفاس تو را هدیه و سوغات کنند

بعد از این شرط نخستین سلوک این باشد
که خط سیر نگاه تو مراعات کنند
3854 0 4.75

کس نداند که چه بر بلبل مشتاق گذشت / زکریا اخلاقی

محمل مخمل خورشید ز آفاق گذشت
عطر سبز سحر از محفل عشاق گذشت

در مدار گل و خون با تپش نبض فلق
موج موج آینه از رگ رگِ آفاق گذشت

یا رب! آن دم چه غزل در دهن خامه شکفت؟
که به رقص آمد و بر سینه ی اوراق گذشت

می زد از شوق ز دل چهچهه ی بیداری
مرغ خونین پر و بالی که بر این طاق گذشت

تا بلندای بلورین فلق، فارس نور
با بُراق شفق از ظلمت اعماق گذشت

روح گل تازه شد از فیض مسیحای نسیم
عطر نابش ز سراپرده ی اشراق گذشت

تا در آیینه ی خون جلوه کند شاهد گل
کس نداند که چه بر بلبل مشتاق گذشت

شهد شیرین ظفر از قدح وصل چشید
بی دلی کز دل و جان در ره میثاق گذشت
3058 1 3.6

من چه گویم که در این عشق چه ها کرد و چه بود / زکریا اخلاقی

آن که بر خوان معانی همه شب مهمان بود
میزبان دل بیدار سحرخیزان بود

سینه ای داشت ز باران معارف سرشار
چشمه ی فیض سرانگشتش اگر جوشان بود

قلمی از پر سیمرغ به کف داشت، کز آن
شوق پرواز در این قافله صدچندان بود

شرح تسبیح شهود است، سرود قلم اش
که صدای سخنش نیز همه قرآن بود

شد شفابخش دل و دیده ی صاحب نظران
آن اشارات لطیفی که در المیزان بود

نور اشراق ز سر تا قدمش می بارید
گرچه خود صاحب پاینده ترین برهان بود

گل خوش بوی دلش رنگ رخ دلبر داشت
باغ جانش خوش و سبز از نفس جانان بود

دلبر از پیش خود آموختش اسرار سلوک
که بر او مشکل دیرینه ی عشق آسان بود

من چه گویم که در این عشق چه ها کرد و چه بود
کان چه در حوصله ی خامه نگنجد آن بود

سحر آن سان که به آفاق شد این خاک نشین
دل افلاک نشینان هم از او حیران بود
2851 0 3.4

دست دعا به سنگر اَمّن یُجیب داشت / زکریا اخلاقی

چون لاله ی شکفته، صفایی عجیب داشت
مثل شکوفه، رایحه ای دل فریب داشت

وقتی که رفت، مثل شهیدان کربلا
پیراهنی سپید پر از بوی سیب داشت

چشمش پر از طراوت سبز حضور بود
روحی بلند و حال و هوایی غریب داشت

همراه عاشقان شهادت، شب عروج
دست دعا به سنگر اَمّن یُجیب داشت

رفت و به توشه ی سفر آسمانی اش
تسبیح و مُهر و شانه و قرآن به جیب داشت

خونین کفن به کوی ملاقات دوست رفت
در آرزوی وصل، دل بی شکیب داشت
2613 0 5

و سپردیم به خاک آن همه خوبی ها را / زکریا اخلاقی

مثل گل بدرقه کردیم تنی تنها را
و سپردیم به خاک آن همه خوبی ها را

می نشستیم به دامان تبسم هایش
می گرفت از همه سو حسن سلوکش ما را

نیمه شب ها با دستان بهارانگیزش
آب می داد سحرخیزترین گل ها را

تا خدا قامت بر قامت او می بستیم
می کشانید به آن سوی افق ها ما را

آسمانی تر از آن بود که ما فهمیدیم
جانب خاک نبست آینه ی بالا را

این «شهیدیّه» پر از لاله و گل خواهد ماند
که در آمیخته هم صحبتی دریا را
3744 0 3.5

که زمین گوش به زنگ است و زمان چشم به راه / زکریا اخلاقی

به تمنای طلوع تو جهان چشم به راه
به امید قدمت، کون و مکان چشم به راه

به تماشای تو، ای نور دل هستی! هست
آسمان کاه کشان، کاه کشان چشم به راه

رخ زیبای تو را یاسمن آیینه به دست
قد رعنای تو را سرو جوان چشم به راه

در شبستان شهود اشک فشان دوخته اند
همه شب تا به سحر خلوتیان چشم به راه

دیدمش فرشی از ابریشم خون می گسترد
در سراپرده ی چشمان خود آن چشم به راه

نازنینا نفسی اسب تجلی زین کن!
که زمین گوش به زنگ است و زمان چشم به راه

آفتابا دمی از ابر برون آ... که بوَد
بی تو منظومه ی امکان، نگران، چشم به راه
3839 0 4.25

آخر ای مردم! ما هم عتباتی داریم / زکریا اخلاقی

آخر ای مردم! ما هم عتباتی داریم
کربلایی داریم، آب فراتی داریم

ما پر از بوی خوش سیب، پر از چاووشیم
وز چمن های مجاور نفحاتی داریم

داغ هفتاد و دو گل تشنگی از ماست اگر
دست و رو در تپش رشته قناتی داریم

آن سبک بارترانیم که بر محمل موج
ساحل امنی و کشتی نجاتی داریم

در تماشای جمال از جبروتی سرخیم
که شگفت آینه ی جلوه ی ذاتی داریم

در همین روضه ی سربسته خدا می داند
دست در شرح چه اسماء و صفاتی داریم

زیر این خیمه که از ذکر شهیدان سبز است
کس نداند که چه احساس حیاتی داریم

همه ی هستی ما عین زیارت نامه است
گر از این گونه سلام و صلواتی داریم
2621 0 5

دامن سبز قبایش به کفم باید و نیست / زکریا اخلاقی

دامن سبز قبایش به کفم باید و نیست
پیش پایش گل اشک شعفم باید و نیست

هر شب از ذکر دل انگیز و خوشش تا دم صبح
سینه ای هم نفس چنگ و دفم باید و نیست

من که با فطرت مشتاق اویس آمده ام
عشق بازی و سلوک سلفم باید و نیست

هر شب و روز بسان سحر سبز ظهور
جلوه غیبی اش از هر طرفم باید و نیست

عاشقان رخ خوبش به تمنا رفتند
جا در این قافله در صدر صفم باید و نیست

در بیابان بلاخیز و خطر جوش طلب
گوش دل بر جرس لاتخفم باید و نیست

هر دم از ذوق شهادت به رکابش، شوقی
چون شهیدان بیابان طفم باید و نیست
2163 0 5

دوش یاران خبر سوختنش آوردند / زکریا اخلاقی

دوش یاران خبر سوختنش آوردند
صبح خاکستر خونین تنش آوردند

یا رب این کشته ی عریان کدامین عرصه است؟
که ز بازار تجرد کفنش آوردند

این گلی بود که از خلوت خوش بوی بهار
بهر پرپر شدن اندر چمنش آوردند

لحظه ی سرخ اجابت ز شفاخانه ی وصل
مرهم تازه ی داغ کهنش آوردند

آن که چون سرو سهی بدرقه شد با گل اشک
اینک از معرکه چون نسترنش آوردند

کلبه ی عاطفه سرشار شد از بوی عروج
وقتی از مصر بلا پیرهنش آوردند

به سراپرده ی نورانی قربش بردند
آن که چون شمع در این انجمنش آوردند
2895 0 3.58

شکفته ایم در اشراق التفات تو امشب / زکریا اخلاقی

گشوده ام لب ایوان خاطرات تو امشب
دری به خلوت عرفانی حیات تو امشب

تو نیستیّ و شب از عارفانه های تو سرشار
شکفته ایم در اشراق التفات تو امشب

پر از ترنم روحانی مباحث قدسی است
سکوت مدرسه در سایه ی صفات تو امشب

تو در سلوک سفرهای دیگری و دل من
گشوده پنجره ها بر مشاهدات تو امشب

مرور می کنم از سمت پرده های تماشا
به شعرهای تو این جلوه های ذات تو امشب

هنوز می نگرد حسرت سپید قلم ها
به ناگشوده ترین دفتر و دوات تو امشب

نشسته ام پی تصویر لحظه های زلالت
من این مخاطب دل تنگِ خاطرات تو امشب

چنان به چشمه ی خورشید گشته ای شفق آسا
که نیست باورم افسانه ی وفات تو امشب
1009 0

آدم در هبوط خویش هم معراج ها رفته است / زکریا اخلاقی

هوا باز است و صحرا تا سواد کاج ها رفته است
و عاشق در شهودی سبز از این منهاج ها رفته است

من این پایین کمی دل تنگم اما خوب می دانم
که آدم در هبوط خویش هم معراج ها رفته است

من آن تبعیدی خاکم که احساس غریب او
همیشه تا خطاب آبی مواج ها رفته است

از این پس شاخه ها را نوبت اندیشه ی سبزی است
که روزی در هجوم سنگی تاراج ها رفته است

زمین از قسمت لاهوتی اش سرشار خواهد شد
تمام لحظه ها بر مشرق انتاج ها رفته است

ولی مردم نمی دانند بر پیراهن این دشت
چه گل هایی به خواب روشن دیباج ها رفته است

نمی دانند این پایین چه با فرهادها مانده است
نمی دانند آن بالا چه با حلاج ها رفته است

کجا یک زورق از تصنیف های عاشقی سرشار
به سمت بیشه های نور بر مواج ها رفته است؟

جهان لبریز پیغام است، دیشب فکر می کردم
چه ابلاغی در اشراق عجیب کاج ها رفته است!
2265 0 4.5

دشت ها لبریز از جذبه ی محزون نواها / زکریا اخلاقی

آسمان باز است، رویایی و زیباست فضاها
ماه می تابد بر گستره ی سبزِ نماها

دشت پیداست و آوای شبانگاهی صحرا
می وزد از پس گل ها و گیاهان و بناها

شب زلال است و او بر لب این پنجره تنها
دل سپرده است به موسیقی اسرار صداها

دل سپرده است به پیدایش مجذوب مذاهب
به شب آبی کاشی ها در متن طلاها

به زمان های اساطیری ادیان نخستین
به زمان هایی پیش از تپش بانگ دراها

جاده ها سرشار از خاطره ی راه سپاران
دشت ها لبریز از جذبه ی محزون نواها

شب عمیق است مسافر غزلی می خواند باز
و می اندیشد در تابش آغاز نداها

و می اندیشد در حیرت انسان که دویده است
پی این جاذبه های ازلی تا به کجاها

شب صحرا به شبی فلسفه آمیز شبیه است
به شبی شرقی با بارش موزون وداها

آسمان باز است اما غزل پنجره جاری است
چون شب باران بر دامنه ی سبز دعاها

باز می گردم، انگار اذان گفت موذن
همه چیز این جاست! این سمتِ سرانگیز صداها
1385 0 5