جمع آیات

علی مویدی

1397/08/26
امام عصر:
تاریکی شهر سایه افکنده به ماه
فانوس به خواب رفته خورشید به چاه
ای نور غریب مانده ای می دانم
چون مسجد شهر بی مسلمانی آه...

    علی مویدی

    1396/04/12
    می خوانی ام بر سرو، می پیچی ام بر باد
    ای زنده در مرداب، ای خفته در فریاد
    طوفانی ام چون سیل، چون رود آرامی
    طوفانی ام دریاب؛ ای خانه ات آباد
    می خوانی ام اما، پرواز ممکن نیست
    زندانی ام در دشت، ای در قفس آزاد
    هر شب مرا سازی ست، غمگینتر از آذر
    هر دم مرا سوزی ست، سوزان تر از مرداد
    این خاک بیگانه ست، با دولت معشوق
    شوریده بر شیرین، در بیستون فرهاد
    این جا زمان کند است، اینجا زمین تنگ است
    آه ای زمان افسوس، داد ای زمین ای داد...

    علی مویدی

    1396/02/27
    این ذهن پر از تشویش
    این دست سراسیمه
    این دفتر آلوده
    این قوری بی قهوه
    آن قابِ پر از مرده
    آن پرده ی خاک آلود
    آن ساعت جامانده
    آن شیشه ی پر شاخه
    اینجا همه می دانند
    امشب تو نمی آیی
    این ذهن پر از پیوند
    این دست سراپا شوق
    این دفتر پاکیزه
    این قوری رنگارنگ
    آن قابِ پر از خنده
    آن پرده ی جادویی
    آن ساعت زیبارو
    آن شیشه ی سوی ماه
    اینجا همه می خوانند
    فردای دگر ناگاه
    شاید برسی از راه...

      علی مویدی

      1396/02/19
      تقدیم به تمام کودکانی که در دنیا مظلومانه کشته می شوند:
      آه ای جوانه ام؛ دگر از خاک برنخیز
      زین خاک زخم‌خورده‌ی غمناک برنخیز
      بر خواستی که مِی بچشی از درخت عمر
      جز سرکه نیست حاصل این تاک برنخیز
      می‌ترسم از جوانیِ برگت، جوان من
      در شهر تیغ‌داریِ خاشاک برنخیز
      در منتهای مبهم درک بشر بمان
      از ابتدای خاکیِ ادراک برنخیز
      فـــردا به‌پای پاک حقیقت قیام کن
      امشب در این سیاهی ناپاک برنخیز

      علی مویدی

      1396/02/02
      الا ای آسمانی ها، تنم بی جان و رنجور است
      شبیه نعش آن پیری که یک ماه است در گور است
      من آن مرغ سیه روزم که تنها مانده در جنگل
      من آن شاهین مجروحم که راه خانه اش دور است
      چه شب هایی که می گفتم به دل –این تشنه ی زخمی-
      اگر میل عسل داری بهایش نیش زنبور است
      تمام سهم من امشب از این دنیای رنگ آمیز
      همین خورجین بی نان و همین فانوس بی نور است
      نمی دانم نگاهم یا صدایم می رسد یا نه؟!
      زبانم از ازل لال است و چشمم تا ابد کور است
      الا ای آسمانی ها، در آن معراج بی همتا
      شبی، وقتی که آن بالا، بساط عشقتان جور است
      از این افتاده یاد آرید از این سنگی که دل دارد
      که زندانی اگر پربسته افتاده است است مجبور است...
      • رضا حاج حسینیخیلی شعر با احساس و قشنگی بود...

        تمام سهم من امشب از این دنیای رنگ آمیز
        همین خورجین بی نان و همین فانوس بی نور است

        آفرین. عالی1396/02/10

      • رضا حاج حسینیالا ای آسمانی ها، در آن معراج بی همتا
        شبی، وقتی که آن بالا، بساط عشقتان جور است
        از این افتاده یاد آرید از این سنگی که دل دارد
        که زندانی اگر پربسته افتاده است است مجبور است...

        وقتی در وزنی که به این بلندیه، دو بیت موقوف المعانی میشه، انتظار میره خیلی بیشتر حرف برای گفتن داشته باشه.1396/02/10

      • رضا حاج حسینیبه نظرم بعضی چراها هست که شعر جواب نداده...
        مثلا چرا شبیه پیری که یک ماه در گور است، چرا دو یا ده ماه نباشه؟
        چرا مرغی که در جنگل مانده؟ شیر بهتر نیست؟!
        ولی مثلا آوردن شاهین قابل توجیهه و تشبیه زیباییه...1396/02/10

      • علی مویدیخیلی ممنون بابت لطفی که به این شعر داشتید.
        برای سؤالهاتون پاسخ هایی دارم ولی معتقدم پاسخ گفتنن به شما باعث نمیشه که مشکلتون با شعر حل بشه. و این خاصیت شعر و مخاطبان خاصشه. وقتی دل رو بزنه دیگه نمیشه خیلی باهاش صاف شد حتی اگه هزاران جلد کتاب در دفاع ازش نوشته بشه. سپاس فراوان دوست عزیزم1396/02/12

      علی مویدی

      1395/11/02
      کلاس فلسفه
      عصر یک روز سرد پاییزی
      آخرین لحظه های آبان بود
      زرد سیما و ناتوان، خورشید
      پشت دیوار ابر پنهان بود
      خسته از درس، حبس بودم من
      در کلاسی که ماتِ فلسفه بود
      روزهایی که برگ جان می داد
      روزهای حیات فلسفه بود
      با غریوی هراسناک آن روز
      گفت استاد: "این طریقت ماست
      آدمی زنده در زمانِ خود است
      چون زمان جزئی از حقیقت ماست"
      ناگهان خانه باغ، آبادی
      حوض و ایوانِ آشنایی بود
      رفته بودم به خانه ی پدری
      آه ای دل چه روستایی بود!
      ..."فیلسوفانِ غرب می گویند:
      فکر را بسترِ زمان باید"
      مادرم چای و قند آورده
      پدر آیا دوباره می آید؟...
      درس پایان گرفت و پرسیدم
      راز آن روز را از استادم:
      من زمان را شکسته ام، نکند
      از حقیقت به دور افتادم؟!...
      من زمان را شکسته ام، آری
      دردمندانه چاره می خواهم
      درد دارد دلم خداوندا
      مادرم را دوباره می خواهم...

        علی مویدی

        1395/08/23
        ما مسلمانیم در دنیای ما
        می توان نادیدنی ها را چشید
        می توان آوازها را لمس کرد
        می توان بوییدنی ها را شنید
        سجده بر مهر است در آیین ما
        ابر اگر سر می نهد بر کوهسار
        رود را تسبیح جنگل دیده ایم
        سجده های رود را در آبشار
        لاله می گیرد به سوی آسمان
        صبح با دستش سبوی خویش را
        قبل گل دادن به دست باغبان
        خاک می گیرد وضوی خویش را
        ما مسلمانیم سرمستیم ما
        در بهار سبز و در پاییز زرد
        عشق اگر باشد چه فرقی می کند
        جام را می پر کند یا آب سرد
        ما درختان را برادر یافتیم
        در شکوه جنگلی انبوه و شاد
        ای برادر با خبر باش ای بسا
        جنگلی را شعله ای بر باد داد
        • حسن بیاتانیعالیه برادر... خیلی1395/08/23

        • حسن بیاتانیبرای کنگره ی وحدت حتما بفرست1395/08/23

        • علی مویدیالکی روحیه نده
          فرستادم. چون بابت برگزاری این کنگره های "خوب" ازشما ممنونم
          همین
          ممنون1395/08/25

        علی مویدی

        1395/07/21
        ای نور تو پیدا شده در وادی طوری
        نور از پی تاریکی و نور از پی نوری
        سرچشمه ی خورشیدی و روشنگر جانی
        پنهان شده در سینه ی سوزان تنوری
        همسایه ی مایی تو که همرنگ خدایی
        بر خاک نشستی تو که از خاک به دوری
        فریادی و در سینه ی مستحکم کوهی
        فریادی و در حنجره ی نازک موری
        هم بی دل و درمانده و هم گم شدگانیم
        هم مقصد و هم توشه و هم راه عبوری
        ما بی خبرانیم بتاب از دل تاریخ
        تو جلوه ای از روشنی صبح ظهوری

        علی مویدی

        1395/06/09
        کم کم تمام خانه ام را می فروشم
        مرغی رهایم لانه ام را می فروشم
        من راهی زیباترین شهر فرنگم
        زیبایی کاشانه ام را می فروشم
        هرکس که بغضی در گلو دارد بیاید
        قبل از پریدن شانه ام را می فروشم
        ای آنکه موی چانه ات کم پشت مانده
        موهای دور چانه ام را می فروشم
        باید به فکر مستمندان نیز باشم
        یارانه ی ماهانه ام را می فروشم
        همسایه ام جاسوس غربی هاست، نامرد
        همسایه ی بیگانه ام را می فروشم
        من راهی زیباترین شهر فرنگم
        من راهی ام پس خانه ام را می فروشم
        • حسن بیاتانیاگه مشتری سراغ داری منم یه سری خرت و پرت دارم فروشیه1395/06/10

        • علی مویدیاگه اعصابمو به هم بریزی تو را هم می فروشم. پس مسخره نکن1395/06/13

        علی مویدی

        1395/05/31
        یک رباعی پشت فرمانی:
        زندانیِ بی اراده ام می بینی
        آه از تو چقدر ساده ام می بینی
        من در حرکت به سوی معشوق خودم
        هرچند که ایستاده ام می بینی

          علی مویدی

          1395/05/12
          این سه رباعی رو برای کشتگان منا و حکومت آل سعود سرودم، لطفا نقد بفرمایید، با ریزبینی تمام:
          می سوخت زمین مکه هم در تب او
          خونین شده بود روز همچون شب او
          در قلب منا بود ولـــی با گـــریه
          می ریخت صدای یا حسین از لب او
          ...................................
          در جشن خدا دلی تکاندی حاجی
          مهمان خدای خویش ماندی حاجی
          مهمانیِ چند روزه جاویدان شد
          در سجده ی آخرت چه خواندی حاجی؟
          ...................................
          درد است اگر شراب درمان باشد
          یا قبله ی اهل سجده ویران باشد
          جز مایه ی زحمت مسلمانان نیست
          بر مسجد اگر سگی نگهبان باشد

          اگه خدا بخواد قراره این ها رو بفرستم برای شب شعر منا، دبیر خانه ی هنرهای آسمانی، پس لطفا از نقد دریغ نفرمایید حتی نقد برنده. ممنون
          • رضا حاج حسینیسلام.
            خدا خیرت بده آقای مویدی عزیز که برای این موضوعات شعر میگی.
            رباعی های خوبیه. ولی فکر میکنم در این سطحی که فرمودید نیست.

            دو رباعی اول کلا قرص نشده، و رباعی سوم، بیت دومش خیلی خوب شده. اما بیت اول نیاز به کار داره.
            در مصرع اول سعودی ها شراب هستند، اما درمان نیستند.
            در مصرع دوم هم قبله، ویران نشده و تشبیه جا افتاده ای نیست.
            سعی کنید فضای تشبیهاتتون مثل بیت دوم باشه.

            شرمنده1395/05/13

          • علی مویدیممنون بابت این همه وقتی که گذاشتید. لطف کردید
            ای کاش در مورد دو رباعی اول بیشتر توضیح می فرمودید که دقیقا چرا چفت و بست درستی نداره. مثلا اشکالی که خودم در رباعی دوم احساسش می کنم این بود که ارتباط مصرع سوم و چهارم خوب برقرار نشده. ای کاش شما هم کمی ریز تر می شدید تا چراغ راه باشه. راستی کدوم سطحی که عرض کردم؟ سطحی مشخص نکردم من به خدا!!!1395/05/13

          • علی مویدیراستی نکته ی دیگه ای که یادم رفت بگم این بود که بجای اهل سجده قبلا گفته بودم اهل عشقٰ ولی به نظرم خیلی انتزاعی شده بود در حالی که فضای رباعی بیشتر مایل به عینیت بود. ولی باز اگه بنظرتون اون بهتره عوضش می کنم1395/05/13

          • رضا حاج حسینیسلام مجدد.
            ببین علی جان! خیلی از ریزکاریهایی که در شعر بلند میشه ازش چشم پوشوند، در رباعی و دوبیتی نباید چشم پوشی کرد.
            مثلا در رباعی اول، "هم" در مصرع اول حشوه، اگه حذف بشه به معنای جمله خللی وارد نمیشه، "او" مرجع ضمیر نداره. انتظار میرفت که در مصرع سوم مرجعش به طور لفظی و دقیق مشخص بشه.
            خونین شده بود روز همچون شب او
            مگه شب او، خونین بوده از قبل، که روزش رو به خونینی شبش تشبیه میکنین؟
            "در قلب منا" فک میکنم ترکیب قشنگی نباشه
            مصرع آخر هم تصویر خوبی نمیسازه. ضمن اینکه صدا از لب ریختن معنای ملموسی نداره.

            1395/05/17

          • رضا حاج حسینیرباعی دوم هم سه مصرع اول خیلی شعاری شده.
            ترکیبات جشن خدا و مهمان خدای خویش و جاویدان، در شعاری شدن شعر موثر بودند.

            ضمن اینکه بیت آخر، اون ضربه پایانی لازم رو نداره...1395/05/17

          علی مویدی

          1395/04/20
          به بهانه ی روز قدس:
          رها کن صدا را برادر
          که فریاد ما ریشه در خون مردانِ در خونِ خود خفته دارد
          چنین ریشه ای کی به بار آورد
          درختی که بی بار و برگ است؟
          رها کن صدا را برادر
          که امروز
          سکوت من و تو
          نه از صبر
          که از روی مرگ است...
          • رضا حاج حسینیآفرین...
            چقدر حماسه داشت... خیلی خوب1395/04/20

          • حسن بیاتانیو نکته ی دیگر اینکه چرا مردان در خون خود خفته؟ مگه قرار بود در خون کس دیگه بخوابن؟1395/04/20

          • علی مویدیید توضیحی بود!!!
            تاکید روی خفته س
            گیر نده دیگه حسن آقا1395/04/22

          علی مویدی

          1395/03/23
          چند قدم در هوای روشنفکری بی سر و ته:

          شهر مردگان
          شب بود و ترس از آسمان می ریخت ابری
          بر نعش دنیا ابرها چون سنگِ قبری
          می خواند بادی در گلوی بادگیری
          بر شیشه می زد دست های بید پیری
          می خواند باد و سایه ها در رقص خاموش
          درهای خانه جیرجیرک های مدهوش
          من در اطاق تنگ خود تنهای تنهای
          چون زورقی درگیر با امواج دریا
          با بانگ لرزان، سخت فریادی کشیدم
          دیوانه وار از خانه ام بیرون دویدم
          دنیال نای گرمی و حالی، نوایی
          دنبال نامی یا نشان از آشنایی
          اما چه سودی! شهر خالی خانه ها نیز
          مثل بهارِ خفته در تابوت پاییز
          خاموشیِ ترس آوری در داد و بیداد
          در کوچه برگی خشک می پیچید بر باد
          بر خانه ها بر کوچه بر هر بوته هر برگ
          پاشیده بود انگار دستی گردی از مرگ
          هر خانه ی این شهر را در می زدم من
          گویا به قبری سخت پیکر می زدم من...
          من ماندم و یک شهر پوشالی، شبانه
          آیا خدایا باز برگـــردم به خانه؟
          آیا سکوت شهر را امشب شکستم؟
          مانند این دیوار ها من نیز هستم؟
          یا من هم -ای فریاد- مانندِ اهالی
          کاشانه ام صد سال و اندی مانده خالی...
          • حسن بیاتانیسلام برادر. طاعات شما قبول. چرا شما اشعارتونو توی دفتر اشعار ارسالی نمی ذارید؟1395/03/23

          • علی مویدیسلام علیکم
            من شعری نمی بینم!
            کدوم اشعار؟1395/03/23

          • حسن بیاتانیدر حد فهم ما حرف بزن برادر. این فرمایشات حکیمانه رو من متوجه نمی شم:)1395/03/24

          • علی مویدیخودم هم زیاد در جریان نیستم1395/03/24

          • الهه عارفزیبا بود اما قافیه سنگ قبری یه ذره توی چشم میزد1395/03/30

          • علی مویدیهمینکه بنظرتون جالب بود برام جالب بود1395/03/31

          علی مویدی

          1395/03/07
          یک رباعی دیگر:
          صد پاره جگر شدم بیا برگردیم
          چون عمرٰ به سر شدم بیا برگردیم
          گفتی که وطن برای ما چون پدر است
          دلتنگ پدر شدم بیا برگردیم

          علی مویدی

          1395/02/26
          یک رباعی:
          تا خانه ی خالی ات دویدیم، چه سود!
          در حسرت دیدار، خمیدیم، چه سود!
          در عالم پوچ و پر هیاهوی خیال
          صد بار وصال را چشیدیم، چه سود!

            علی مویدی

            1395/02/05
            به مناسبت ایام رجب و شعبان و در آخر رمضان؛ چند خط مناجات:
            غلام سرکش خود را کنون ببین بر خاک
            که آه می کشد از سینه -آتشین- بر خاک
            ببین چگونه به درگاهت آمدم ای دوست
            دو دستْ خالی و دل پر غم و جبین بر خاک
            ببخش بر من مسکین ببخش ای مولا
            برین فقیر که افتاده اینچنین بر خاک

            علی مویدی

            1395/01/28
            ای عمر من؛ دقایق عمرت دراز باد
            خورشیدِ روی ناز تو عالم نواز باد
            درهای آسمان دو چشمت انیس من
            بر روی این بلا زده همواره باز باد

              علی مویدی

              1394/12/18
              ای که در دریا افتاده ای؛

              چرا دست و پا میزنی؟!

              نترس،

              آب مایه ی حیات است...

                علی مویدی

                1394/11/20
                در حیرتم از تویی که محبوب منی
                ای زینت هر زیور و هر پیرهنی
                تو پنبه ی نرم و قلب من شیشه ی سخت
                ای پنبه چگونه شیشه را می شکنی؟

                علی مویدی

                1394/10/25
                به افتخار عزیزانی که در جشنواره ی دورِ همیِ شعر اشراق برتر شدند:

                می سرودم عشق را اما چه سودی؟! بعد ازین
                می چکد -ای دوست- تنها نفرت از خودکار من...

                مبارکه

                تصویر من

                درباره من