با سلام . می دونم خیلی دیره . . .
بسم رب الحیدر(ع) . برای غربت مولانا علی بن ابیطالب علیه السلام
بسته بودند دستهایش را
سایه ی شوم درد را می دید
قصه ی در تمام شد , اما
قصه حالا به تازیانه رسید
کوچه کوچه خبر که می پیچید
همه او را اشاره می کردند
یا برای سلام بر حیدر
دایما استخاره می کردند
چه نیازی به السلام شما؟
لات های قبیله نمرود!!
او ستون حدیث لولاک است
خانه کعبه مولد او بود
به تماشای کوچه گر رفتید
روی دیوار رد خون پیداست
جز محبت به حیدر و زهرا
مصطفی چیز دیگری میخواست؟
صبح و شب یاد غربتش , زهرا
مثل ابر بهار می بارد
با همان یادگار خونینش
هر نفس باغ لاله می کارد
با همان دست سرد و مجروحش
کار امروز خانه را کرده
تا که نان با دو دست خود بپزد
آتش عشق را بپا کرده
این شب آخری ستاره او
در تبی داغ , بی امان می سوخت
با همین وضع سخت بهر حسین
تا خود صبح پیرهن می دوخت
ایمان کریمی
۱۳۹۳/۱/۹