غم یکی از اهالی دل ماست...

چشمه ای در حوالی دل ماست

گریه ی ما،  زلالی دل ماست

 

می شناسیمش از قدیم و ندیم

غم یکی از اهالی دل ماست..

 

اشک_این نکته نکته طبع روان_

طرح نازک خیالی دل ماست

 

اشک گاهی غم است و گاهی شوق

شرح حالی به حالی دل ماست

 

می دود بی هوا و می افتد

شاهد خردسالی دل ماست

 

اشک تحفه ست، تحفه ی درویش

همت دست خالی دل ماست

 

اشک _این میهمان ناخوانده_

غزل ارتجالی دل ماست

 


۰۶ تیر ۱۳۹۳ ۱۹۸۱ ۰

زلیخا مستجاب الدعوه شد: یوسف به زندان رفت !

به دنبال چراغم آسمان ابری است ماهی نیست
اگر آب حیاتی هست جز در کوره راهی نیست

چه شهری! متّهم هایش چقدر آزاد می گردند!
که قاضی هست شاهد هست اما دادخواهی نیست


زلیخا مستجاب الدعوه شد: یوسف به زندان رفت !
که دنیا جای عصیان است جای بی گناهی نیست !

رفیقِ نیمه راهم - شور و شوقم - رو به خاموشی است
اگر حال دعایی هست گاهی هست گاهی نیست


درِ هفت آسمان بسته است دستم از دعا خسته است
که جای توبه بسیار است اما سوز آهی نیست


به دست بادهای شرق و غرب افتاده ایم ای قوم !
ولی در دست ذو القرنین ما اندک سپاهی نیست

زمین را آب و جارو کرده مژگان پر از اشکم
برای چشم من جز مقدمت آرامگاهی نیست


۱۲ آذر ۱۳۹۲ ۳۹۲۱ ۲

آيا تو ما را دوست داري؟

مولا شنيدم لاله ها را دوست داري
آيينه هاي آشنا را دوست داري

با ياد  قرآني كه بر ني خوانده مي شد
صوت و مناجات دعا را دوست داري

مولا شنيدم ني حكايت كرد از تو
مي گفت : دل هاي رها را دوست داري

مي گفت : هر چند از جدايي مي گريزي
اما تو سرهاي جدا را دوست داري

مولا شنيدم در مقام آسمان ها
تنها زمين كربلا را دوست داري

از اهل بيتت از دلت پيداست بسيار
آتش گرفتن در خدا را دوست داري

مولا اگر چه اين لياقت را نداريم
اما بگو: آيا تو ما را دوست داري؟


۰۷ آذر ۱۳۹۱ ۲۶۵۴ ۰

تو خودت تشنه ای و می دانی حال عشاق تشنه کامت را

آن زمان که برای بردن من می شکافی صف قیامت را
اهل محشر به غبطه می گویند خوش به حالت نوشته نامت را

رو به سویم می آیی و آرام می شود کم خروش و همهمه ها
چشم می بندم و قدم به قدم می شمارم صدای گامت را

می گذاری به روی شانه ی من ناگهان دست مهربانت را
مانده ام آن زمان چگونه دهم پاسخ اولین سلامت را

چارچوب تصورم اینهاست: این که قید مرا نخواهی زد
حدسم از عاقبت توهم نیست تجربه کرده ام مرامت را

زیر هر آفتاب سوزان نه؛ زیر طوبای تو دلم گرم است
نکند کم کنی ز روی سرم سایه ی لطف مستدامت را

پیش تر وام عشق دادی تا بخرم آبرو برای خودم
ناله سر می دهم مگر با اشک بدهم قسط های وامت را

روزگارم اگر چه تفدیده ست به سراب تو هم یقین دارم
تو خودت تشنه ای و می دانی حال عشاق تشنه کامت را

روی نیزه دوباره می گذرد خاطرات از مقابل چشمت
دود این خیمه ها می اندازد یاد دیوار و در مشامت را...

ادعایی نمی کنم اما فکر تنهایی ات مرا هم کشت
به خدا من می آمدم سویت می شنیدم اگر پیامت را


۲۵ آبان ۱۳۹۱ ۳۷۰۳ ۰

شکر خدا عبادت من روضه های توست

شکر خدا که بوی محرم گرفته ام
در کوچه های سینه زنی دم گرفته ام

شکر خدا عبادت من روضه های توست
در دل دوباره هیئت ماتم گرفته ام

گاهی کنار روضه ات از دست می روم
با چشمهای پر شفق و غم گرفته ام

این آبروی نوکری هیئت تو را
از دستمال مشکی اشکم گرفته ام

دیگر هراس روز قیامت نمی برم
وقتی دخیلی از پر پرچم گرفته ام

با تربت تو کام دلم را گشوده اند
عمری اگر که بوی محرم گرفته ام

گفتم میان روضه از اعجاز چشمهات
دیدم رسیده ام به حوالی کربلات

۲۳ آبان ۱۳۹۱ ۲۵۱۱ ۰

دوباره گریه ی بی طاقتم بهانه گرفت

شب آمد و دل تنگم هوای خانه گرفت
دوباره گریه ی بی طاقتم بهانه گرفت

شکیب درد خموشانه ام دوباره شکست
دوباره خرمن خاکسترم زبانه گرفت

نشاط زمزمه زاری شد و به شعر نشست
صدای خنده فغان گشت و در ترانه گرفت

زهی پسند کماندار فتنه کز بن تیر
نگاه کرد و دو چشم مرا نشانه گرفت

امید عافیتم بود روزگار نخواست
قرار عیش و امان داشتم زمانه گرفت

زهی بخیل ستمگر که هر چه داد به من
به تیغ باز ستاند و به تازیانه گرفت

چو دود بی سر و سامان شدم که برق بلا
به خرمنم زد و آتش در آشیانه گرفت

چه جای گل که درخت کهن ز ریشه بسوخت
از این سمومِ نفس کُش که در جوانه گرفت

دل گرفته ی من همچو ابر بارانی
گشایشی مگر از گریه ی شبانه گرفت
 

۲۹ مهر ۱۳۹۱ ۵۴۵۷ ۴

خداوندا...

 

...برای پرسش چشمان ما، پاسخ

برای خواهش دستان ما، باران...

 


۱۰ مرداد ۱۳۹۱ ۲۷۰۴ ۰

ای بزرگی که می شوی نزدیک تا که لمست کنند کوچک ها

خالق من! چه زنده ام با تو مثل ماهی میان یک دریا
ای بزرگی که می شوی نزدیک تا که لمست کنند کوچک ها

تو خدایی ولی نه دور از دست، خانه داری ولی نه در بن بست
می شود هم در آسمان دیدت، هم میان سکوت یک صحرا

این تویی با تبسم مادر لقمه ی عشق می دهی دستم
در نگاهش تویی که می خندی تا به من آب می دهد بابا

فخر کردی که خالقم هستی، از توام پس تو عاشقم هستی
آفریدی که واکنی یک روز رو به این عشق پاک چشمم را

ساعت هجرتم به میخانه، مبدا حیرت ملائک شد
خوانده ام پای جام تو یا رب! چارده دوره «عَلَّم الاسماء»

این که هی کوه می کنم هر روز، از همان نام های شیرین است
این که مجنونم، از همان عطر است که تو دادی به گیسوی لیلا

آمدی با صدای پیغمبر، تیغ در دست دیدمت خیبر
در گلوی که خون تو گل کرد؟ چه خبر بود ظهر عاشورا؟

این دل از آن شبی مسلمان شد که رخ یوسفت نمایان شد
چشم او دید و گفت:«اسلَمنا» خال او دید و گفت:«آمَنّا»

نام تو می کند مرا آرام، ربِّ یا ذالجلال و الاکرام!
هر چه زیباست از تو نور گرفت هر چه عشق است از تو شد پیدا


۳۱ خرداد ۱۳۹۱ ۲۲۹۱ ۰

می خواهم از این به بعد تنها باشم

تا کی به هوای فتح دنیا باشم؟
کافی است خدا! چقدر اینجا باشم؟
تنهایی اگر که با تو بودن باشد
می خواهم از این به بعد تنها باشم

۳۱ فروردین ۱۳۹۱ ۲۸۵۸ ۰

یا ایّتها النَّفس! بیا برگردیم

برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم
در عرش، صدای« اِرجعی» پیچیده است
یا ایّتها النَّفس! بیا برگردیم

۳۰ فروردین ۱۳۹۱ ۴۱۰۴ ۲
صفحه 4 از 4ابتدا   1  2  3  [4]  انتها