من دلم خانه ای را می خواهد
که مردش تو باشی،زنش من
که من صبح پلک هایت راببوسم و بیدارت کنم
که تو اخم کنی و بخواهی بخوابی
که من برایت چای بریزم و لباسهایت را اتو کنم
و تو موهایم را شانه کنی و گل سر قرمزم را ببندی به موهام
که بدرقه ات کنم و دلم لک بزند برای لبخندت
که تنم بوی تو را بدهد ...و از دلتنگی یواشکی لباسهات را بغل کنم و اشک بریزم
که منتظرت باشم
که تو وقتی میایی دلت نه ناهار بخواهد نه چای نه استراحت
فقط مرا بخواهد
...
که شانه هایت را بمالم که خستگی ات را در کنم
که تو بخندی از ته دل
که گل گاو زبانت باشم
که تو بنویسی من زل بزنم به نوشتنت که تو با صدای بلند بخوانی و من ذوق کنم
که تو نماز بخوانی و من وقت سجده پشت سرت را ببوسم
که با اخم "الله اکبر" بگویی و من بخدا حسادت کنم
که تو برایم قرآن بخوانی
و من آرام آرام گریه کنم
که پیراهنت را خیس کنم....
که وقتی صدای باد می آید بیدارت کنم
و بغلم کنی و نترسم
...
حرف بزنم و برایت "یک عاشقانه ی آرام" بخوانم و تو خوابت بیاید و بخاطرم بیدار باشی
که عکست توی کیف پولم باشد
و لبخندت وال پیپر گوشی و لپ تاپم
که هرشب برایت شعر بنویسم و یک جور دیگر دوستت داشته باشم
که من لباسهایت را بپوشم و تو بخندی و من ذوق کنم
که دست هایت را بگیرم و با هم برقصیم و تو بخندی و بگویی آزاده ی لوسم
...
و من بگویم...
نه من هم می خندم
که با هم از زیر فواره های راه برویم و من جعبه ی یواشکی هایم را نشانت بدهم
و تو بخندی به این دخترک سر بهوا...
کاش بیدار نشوم
رویای قشنگی بود
....